سلام
قصد کرده بودم که دیگه ننویسم . البته من نوشتم شاید (اصولا آدمها از این حرفا زیاد می زنن ولی چیزی که مثل یه اعتیاد و یا بهتره بگم مثل یه احتیاج می مونه رو نمیشه به این راحتی کنار گذاشت) . ممنون از این که از اون متن به اون بلند بالایی فقط چند خط آخرش بیشتر مورد توجه قرار گرفت
.
اما میخواستم یه گله ازتون بکنم در بدترین شکل ممکن , آبدارچی اومد و گفت که تکراری شدی ولی حتی اون هم نگفت که چیکار کنم که از این تکراری بودن دربیام ؛ دیگران هم . لابد میگین عجب رویی داره این موجود . نمیگم از این که اومدین و ابراز لطف کردین خوشحال نشدم که برعکس خیلی هم به خودم مفتخر گشتم (همراه با مقادیری اضافه وزن) . اما حقیقت اینه که این روزا خیلی نیاز دارم بهم بگین چیکار کنم تا این که بگین چیکار نکنم . فکر می کنم بدجوری باز دارم تند میرم ولی میخوام تند برم شاید شما هم آتیش تندی رو در برابر من روشن کردین . نمیگم جبهه گرفتن ولی خب یه جور مقابله از نوع کاملا آروم و به دور از خشونت .
اما چند شب پیشتر مثل همیشه بیخوابی و افکار جورواجور اجازه نمیداد بخوابم که جملات گنگ و نامفهومی به ذهنم می رسید . اینجوری سرهم کردمشون نمی دونم چی از آب در اومده ولی هر چی هست حاصل یه بیدار خوابی ناشی از افکار بیخود با کمی اسانس تکراری بودنه (به همراه داشتن کیسه پلاستیکی به هنگام تقریر این متن اکیدا توصیه می شود) :
×گفتم: من گناهکارم !
-گفت: به چه جرمی ؟ ×به جرم زندگی !
-دلیلت چیه ؟ ×عاشقی !
-ثابت کن ! ×فرمولی نداره که بتونم ثابت کنم !
-شاهد احضار کن ! ×فقط یکی رو دارم اونم حرفاش رو با من و تو زده !
-آخرین دفاع ! ×من رو به اشد مجازات محکوم کنین لطفا !
-اشد مجازات برای تو همون زندگیه . بمون و درد بکش شاید فهمیدی که زندگی برای این نیست که تا خواستی دیگه نباشی . بدون که عاشقی راه و رسمی داره و شیوه رندان بلاکش باشد . بدون که فرمولش رو باید پیدا کنی نه توی دنیای آمار و ریاضیات , نه توی دنیای علم . بدون که اون یه نفر همیشه حرف می زنه گوش شنوا کو ؟! و بالاخره بدون که هنوز خیلی از مرحله پرتی .
×آره قبول دارم که این درد زندگی واقعا بدترین مجازاته برای کسی که مفهوم زندگی رو درک نکرده باشه . ولی اینجور نبوده که نخوام درک کنم . چرا هر بار خواستم , یه چیزی یا یه کسی مانعم شد . میگی دارم توجیه می کنم شاید حق با تو باشه ولی ... . این رو هم قبول دارم که همیشه توی ادعای عاشقی موندیم یه روز یکی اومد گفت لاف عشق می زنی ؛ واقعا این لاف عشق تا کجا می تونه پیش بره اینقدر که خودت هم باورت بشه که کم از فرهاد و مجنون نداری؟ اه . هر قدر از این لعنتی حرف می زنی کمتر راحت میشی . هرقدر بیشتر در موردش فکر می کنی کمتر به نتیجه می رسی اصلا این عشق چیه؟ هزار بار خودمو گول زدم که عشق تعریفی نداره مثل سعادت و خوشبختی مثل خیلی چیزای دیگه از مفاهیم پیچیده ای که زندگی ما رو پر کرده اما بالاخره باید یه جایی یه چیزی ازش دیده باشن که اینقدر براش سر و دست می شکنن . لابد یه جایی زیباییش برای همه یکسان بوده که همه دوستش دارن حتی اونایی که دم از بیخود بودن و ناشی از بحرانهای دوره بلوغ و جوانی می دوننش , بالاخره یه روزی اعتراف می کنن که خودشون هم این موضوع رو حلقه مفقوده زندگیشون یافتن . آره بزرگترین مفهومی که این روزا آدمی باهاش درگیره و نمی تونه بهش جواب بده نه خدا و دین , نه جامعه و خلق , نه حتی اینه که اول مرغ بوده یا تخم مرغ . بزرگترین درد امروز ما اینه که نمی دونیم عشق چیه . اگه بدونیم عشق چیه می فهمیم که خدا همون معشوقه و در واقع اولین عاشقه و دین همون طریق عاشقی . می دونیم که جامعه چیزی جدا از یه سری عاشق سرگشته که برای رسیدن به معشوقشون همگی با هم تلاش می کنن نیست . درخواهیم یافت که مهم نیست که اول مرغ بوده یا تخم مرغ مهم اینه که اینا اصلا برای چی بوجود اومدن . همین آخری دلیل بودن ؛ ما چرا هستیم ؟ مذهبیون میگن برای این که شایستگی وجود رو داشتین . اون یکی ها میگن برای این که دوره ای رو خوش باشین و بعدش هیچ . یکی دیگه ای ها میگن برای این که فقط تویی که می تونی باشی نه کس دیگه ای ... ما هستیم برای این که عاشق باشیم . با تمام این که می دونم راجع به این عشق و عاشقی خیلی بد مانور داده میشه ؛ خیلی بد گفته میشه ؛ خیلی به اشتباه رفتیم و عشق رو با هوی و هوس هامون قاطی کردیم و معجونی ساختیم که خودمون هم نمی دونیم چیه ؛ می دونم خیلی برای همه سخت شده تحمل این جور نوشته ها ولی من از این موضوع می نویسم اونقدر که یا دیگه آبدارچی در آبدارخونه رو تخته کنه . یا شماها بیاین و در اینجا رو گل (به کسر گاف) بگیرین . یا بلاگ اسکای دیگه حوصله اش سر بره . یا هم یادم بدین که دیگه از عشق ننویسم . حالا هی بگین خودشو لوس می کنه . به قول این بچه تیریپ های با کلاس (نوپرابلم) . ولی شما رو به اونی که می پرستین و دوستش دارین قسم ٫ نگین که این روی حساب این که امروز فقط به این موضوع فکر می کنه از عشق دم می زنه دو روز دیگه که از این سن بگذره یادش میره و این باد از کله اش میره . نه اونی که یه همچین فکری می کنه یا از این که خودش بگه که هنوز عاشقه می ترسه یا هم هنوز طعم واقعی عشق رو درک نکرده . اصلا چرا وقتی میگن عشق همه یا یاد این عشق و عاشقی های از نوع بالیوودی میون دختر دبیرستانی ها و پسرهای زیر 20 سال یادشون میاد . یا هم دسته عارف مسلک یاد یکتا قادر متعال میفتن . عشق رو یه شکل کلی براش در نظر بگیرین تا راحتتر بشه باهاش کنار اومد و ازش حرف زد . اگه موقع شنیدنش یه مفهوم خاص رو برا خودتون تداعی نکنین اون وقت می تونین راجع بهش حرف بزنین .
عشق به خالق افلاک ... عشق به افلاک ... عشق به ماوراء الطبیعه ... عشق به شمع و گل و پروانه .. عشق به درخت و دریا و دشت ... عشق به آدم ... عشق به آدمی از جنس مخالف ... عشق به عاشقی ...
راستی اون کیسه پلاستیکی هنوز دم دستتونه ؟ اگه آره می تونین دیگه بندازنیش توی سطل آشغال متن تموم شد و احتمالا اون کیسه هم دیگه پره ...
والسلام
پدرخوانده
سلام پدر خوانده . الان ساعت ۵:۳۰ صبحه و من ۲ ساعت دیگه باید پا شم برم سر کار . خوشحالم صبحمو با خوندن متنت شروع کردم . عشق ... شاید کسی باشم که بتونه ساعتها بدون وقفه درباره این کلمه حرف بزنه ... بخنده ... اشک بریزه ... عشق به عاشقی ... آره ؛ این قشنگه . عاشق عاشق بودن باعث میشه حتی وقتی فهمیدیم اشتباه کردیم ؛ وقتی دیدیم هیچی اونطور نیست که فکرشو میکردیم ؛ نشکنیم و ویرون نشیم . بیایم بشینیم یه وبلاگ درست کنیم و ... راستی چرا به من سر نزدی این روزا؟؟ وقتی دلخوشی بزرگ محو بشه ؛ دلخوشی های کوچک ؛ مثه دیدن یه اسم ؛ دلیل بودن و اومدن میشن .
منکه یه پلاستیک گنده دارم هیچوقت پر نمی شه
واسه اینکه تکراری نباشی رو دستات راه برو و بر خلاف عاشقای دیگه نوار داریوش گوش نده همش بخند تازه این همه گفتی عاشقی نگفتی اخهههههههههههههههه عاشق کی؟ کجا؟ چی؟ ای بابا بالاخره نفهمیدم عاشق خدایی عاشق ادمی؟ عاشق جن و پری بابا چرا اینقدر مبهم حرف می زنی خوب بنال بوگو دردت چیه دههههههههههه !
سلام...
من نمیدونم بهت بگم چکار کنی؟؟ولی میتونم بهت بگم خودت باش.حرف اصلو بزن.قایم نشو بهتره بخدا.میدونی این عشق کلی که گفتی عشق درستیه ولی...ولی آخرش در یک عشق زمینی خودشو نشون میده..یعنی باید نشون بده.راستی تو فیلم پری را دیدی؟از داریوش مهرجویی.اگه ندیدی حتما ببین چون حرفات عین اونه.اجغ و وجغ عین پری و داداشی .همه عشق مبهم گویی و کلی گویی نیست.چرا خودتو سانسور میکنی؟یا اینکه من فکر میکنم خودتو سانسور میکنی؟؟آخه منم گاهی خیلی خودمو بلوکه میکنم برای همینه که همین احساسو در مورد تو دارم.اما الان دارم سعی می کنم واقعی تر باشم و کمتر قایم بشم ...تو میگی میتونم؟؟؟
داشت یادم می رفت..اون آقا اسمش اسم یک فیلم نیست یا بهتره بگم نبود.راستی منظورت از یکی طلب ما چی بود؟؟؟
سلام
می دونی در مورد شما چی فکر می کنم حداقل چند صباحیه که این فکر عین خوره افتاده تو جونم البته باید بگم از نوشته هات استنباط کردم که شما دو شخصیت داری بعبارتی دو پدرخوانده در یک قالب یک جسم همیشه خودت رو دوست دای یه طور دیگه نشون بدی در صورتیکه خود اصلیت قشنگتری - هر کسی توی زندگی هر چیزی رو یه شکل خاص می بینه مثلا من وقتی دلم می گیره اونو پرواز می دم یا یه دنیا برای خودم می سازم که خیلی دوستش دارم یا شاید شده حدود یک هفته با احدی حرف نزنم ولی در مورد عشق باید ببینی نگاهت چیه به این کلمه سه حرفی اما پرمعنا و به عبارتی از عشق چی میخوای ولی در نهایت من عشق بدون عقل رو حماقت می دونم حالا هر چی میخواد باشه
ایشاا...... هیچوقت عاشق نشی چون بابا جون همینطوری غیرقابل تحملی وای به حال اینکه عاشق بشی - قربونت بای
ممنون از کامنتت ولی نگفتی اون شکل دومم چیه ؟ خوشحال میشم اگه بیای و بگی برام .. شاد باشی .. والسلام
تخمه ندارین بشکنیم (دو نقطه دی ) کم کم داره کسل کننده میشه
سلام عزیز دلم خیلی شجاعانه و در کمال ارامش حرف دلتو بزن می دونی تو حرفاتو سانسور می کنی واسه همین مبهم به نظر میاد اگه حرفی رو نمی خوای بزنی پس اصلا مطرحش نکن اگه گفتی پس بشکافش و خیلی مختصر و مفید با نتیجه گیری مناسب بیان کن تا بتونیم کمکت کنیم من فکر کنم بعضی ادمها اصلا عاشق نیستن یا اصلا عاشق نمی شن ولی به زور می خوا ن خودشونو عاشق جلوه بدن و این می شه همون سر در گمی بی هدفی لازم نیست که حتما تو زمدگی عاشق بشیم یا اداشو در بیاریم من قبلا هم بهت گفتم عشق باید خودش بیاد سراغت اونوقت خودش راه و نشونت می ده
سلام .
من همی متن رو نخوندم فقط در مورد من یه چیز نوشتی گفتم توضیح بدم .من فقط داشتم شوخی میکردم.
درمورد شخصیت دوم نظر من اینه چت همرو دو شخصیتی میکنه . خیلی ها درمورد خودم فکر میکنم ادم بد اخلاقی هستم یا فکر میکنن بچه ننه هستم نه این درسته نه اون .چون وقتی دوتاشون بزاری کنار هم میشه آبدارچی .نه اینکه بچه ننه هستم یا آدم عصبانی نه مثال زدم .درمورد شمام البته این فقط نظر منه که سعی میکنی خودتو یه جورای شاد بی دغ دغه نشون بدی که اینطوری نیستی با همه میگی میخندی در صورتی که خودت هزارتا غم داری توی فکر مشکلات مردم هستی در صورتی که خودت دنباله یه چاه میگردی که رازتو بگو راحت بشه خیلی وقتا شاید دلت خواسته حرف بزنی ولی ترسیدی . ترس منظورم از آشکار شدن رازت بود .خب همی ما دو شخصیتی هستیم همیشه هم شخصیت های ما کاملان با هم فرق میکنن شاید یه نفر خیلی شوخی کنه داخل نت بیرون اصلا اینطوری نباشه البته اینم بگم که وقتی میاید توی وبلاگ میشید سه شخصیت البته بازم همه جبهه نگیرن آماده شلیک منظورم همه نبود خیلی ها شاید یه شخصیت بیشتر نداشته باشن .پس ممنون میشم اگر سنگر نگیرید .خب پدرخوانده توی وبلاگ کاملا فرق میکنه با پدر خوانده توی چت توی زندگی دور از دنیای مجازی من که هنوز درست نشناختمش .البته یکمم بگم بهتر از خیلی هاست که دیدم وقتی یه اشتباه میکنی نه پشته پرده حرف میزنه نه به در میگه تا دیوار بفهمه میاد میزنه تو گوشت میگه هوی داری اشتباه میکنی بعضی وقتام بهت میگه نامرد یعنی میگه مرد باش هرکی ندونه فکر میکنه نامردی خب منم از این اخلاقش خوشم مییاد .قربونت پدر خوانده .
حالا چرا اینارو اینجا نوشتم نمیدونم اگر ناراحت میشی میتونی دلیت کنی قربونت بای
آبدارچی
سلام .. این همه بهم حال دادی این همه ازم تعریف کردی همونجوری که گیر اساسیت رو دلیت نکردم ٫ این رو هم عمرا دلیت کنم . ههههههه .... در خیلی حرفا هم باهات موافقم در واقع در هر جایی و بسته به شرایط یه بعدی از شخصیت ما به نمایش گذارده میشه و یه بعدی از اونی که هستیم رو نشون میدیم . شرایط و محیط بسیار مهمن چرا این رو فراموش می کنیم نمی دونم .. شاد باشین .. والسلام
سلام عید غدیر را خدمتتون تبریک عرض میکنم. موفق وپاینده باشید
اطلاعیه : به یک عدد معشوقه ( با معشوقه دوهزارودو اشتب نشه ) نیازمندیم البته برا خودم نمیخوام :ی
میگن علاقه یعنی سرشار از صمیمیت و عاری از شور و هیجان و تعهده...
میگن شیفتگی یعنی تهی از صمیمیت و لبریز از شور و هیجان و عاری از تعهده ...
میگن عشق رمانتیک یعنی لبریز از صمیمیت و همدلی و شور وهیجانو عاری از تعهده .... میگن مصاحبت و همدلی یعنی صمیمیت فراوان بدون شور و هیجان همراه با تعهده ...
میگن عشق زنده یعنی صمیمیت و همدلی +شور و هیجان +و تعهد و وفاداریه ...
اما من فکر میکنم خیلی وقته این واژه ها سر جای خودشون نیستن و هر نگاهی و هر حرفی تفسیر عشق رو پیدا کرده و برای همین این واژه لطافت و معنای واقعیشو از دست داده و همه مثل طاعون زده ها یا ازش فرارین و یا تو قصه ها دنبالش میگردن ....و بعدش اینکه هنوزم بهترین تعبییر عشق رو از کتاب دو رساله در باره عشق میدونم که میگه ....قدر معشوق به اندازه عاشق باشد .....اینو مرتب تکرار میکنم که پالایش و ویرایش رو از خودمون باید شروع کنیم ....دیدی اونایی که یه جورایی خیلی رابطه های عجیب غریبی با خدا دارن چه جور ادمایی هستن ..انگاری خدا هم یه جورایی دیگه باهاشون رفتار میکنه ..احساسم اینه که این عاشقه پوستش کنده میشه تا معشوق نیم نگاهی بهش بکنه ....برای همین فکر میکنم از خودمون شروع کنیم و اول از همه صافی و صداقت رو میهمان دلمون کنیم ...