بسم حق
سلام
تا چه حد اعتقاد دارین به این که اصل ذات یک چیز ٫ نباید تغییر کنه و اگر تغییر و تراش و شکل گیری هست باید در ظاهرش باشه؟
اگه اصل ذات تغییر نکنه و فقط ظاهرش رو تراش بدیم ٫ اون وقت ظاهر سازی کردیم ٫ ریا ٫ دو رنگی ٫ دو رویی . دیگه زبونمون با دلمون یکی نخواهد بود . مثل این که درونتون سخت شده باشه و دیگه نرمشی نداشته باشه . وقتی که هر گونه نرمشی رو در ظاهر پذیرا باشید اما در اصلتون تغییری پیش نیاد مثل سنگی می مونه که در گذر یک رودخونه پس از گذشت سالها شکلش عوض شده اما از جاش تکون نخورده .
حالا اگه هم اصل ذات و هم ظاهر تغییر کنه ایرادی که پیش میاد اینه که اگه قرار باشه شما در طول مدت زندگی مرتبا به علت وجود شرایط تغییر کنید و تعدیل پیدا کنید ٫ اون وقت اولا روی باورهای شما هیچ بنایی نمیشه ساخت و دوما خود باوری و اعتماد به نفس هم کم کم کمرنگ خواهد شد چرا که شما اعمال و حرفهای دیروزتون با امروزتون فرق کرده پس در پیش خودتون هم شکسته خواهید شد .
در این ترکیب دو شکل دیگه هم متصور هست : یکی اینکه نه اصل ذات و نه ظاهر تغییری نکنند که در این صورت شما حتی از جمادات هم پایین تر قرار خواهید گرفت . یا اینکه اصل ذات تغییر کنه ولی ظاهر نه که این یکی یه جور تناقضه چون خیلی بعید به نظر میرسه که شما فکرتون تغییر کنه اما عملتون نه ! و هیچ تغییری در رفتارهاتون مشاهده نشه . اعمال تحت افکار اجرا میشن . پس تقریبا به احتمال ۹۹٪ میشه گفت این حالت غیر ممکنه .
بسیاری رو می بینم که عشق رو خام میخوان مثل طبیعت بکر و دست نخورده . غافل از این که عشقی که ابراز شد و به صحنه اومد و از دل خارج شد ٫ دیگه بکر نیست . عده ای عشق رو پخته میخوان . چنین عشقی زیبا هست و جذاب . کامل و پر قدرت . اما شور و حرارت نداره . جوشش رو نداره مثل چشمه ای می مونه که قرنهاست داره زندگی می کنه و دیگه اون شور و حرارت اولیه رو نداره حالا پخته و کامل و منطقی میخواد عمل کنه . معقول و درست . پیشرفتش رو کرده ٫ به بلوغ رسیده و حالا از حرکت ایستاده البته نه مثل مرداب ؛ مثل عشقی که حافظ ارائه می کنه . شعرهاش نابه اما پختگی شعرش اجازه جنبش رو میگیره تو فقط نگاه می کنی به تصاویری که اون ارائه میده و نمی تونی برای خودت تصویر سازی کنی .
عده ای هم عشق رو در حال پخته شدن میخوان مثل عشق مولانا . ویژگی این عشق غیر قابل پیش بینی بودن و غیر فرموله بودن اونه . علی الظاهر هیچ حسابی نمیشه روی این نوع عشق باز کرد جز این که مثل خودش یکدست و یکرنگ باشی . چنین عشقی رو باید رها کرد تا خودش به پرواز در بیاد نباید مثل کبوتر بچه ای که تازه قصد داره پرواز کردن رو یاد بگیره ٫ توی قفسش کنی و بخوای از زیبایی و صفا و سادگی و جوونیش توی قفس محافظت کنی که خیلی زود پیر میشه . وقتی که باهاش کنار بیای و قدم به قدم باهاش بپری اون وقت خودت هم مزه عشق رو می چشی و در ضمن می تونی اونجوری که میخوای این عشق رو بسازی و بپروری و مجسم کنی .
پر پرواز داری ؟؟؟.........
والسلام
پدرخوانده - سلمان
..یادت باشه ... تا هویت تغییر نکنه ... ظاهر هم ثابته .. در ضمن تو تا الان دو بار پات رو توی یه رود خونه زدی ؟ ... نزدی ...
تویی که شروع به خوندن این مطلب کردی با تویی که الان خوننش رو تموم کردی هم یکی نیستی ... زیاد بهش فکر نکن ...
میتونی امضا کنی زیر نوشته هاتو
آخخخخخخخ وقتی عصبی میشی چقدر خوشگل میشی نازتو برم من ههههههههه
سلام . پدر خوانده عزیز نمیدونم منظورت در مورد حافظ چی بود یه باره دیگه جملتو بخون من فکر میکنم حافظ تنها شاعری باشه که شعراش با هر ذهن جور درمیاد یعنی یه بارم گفتم که بچه میتون بخونه یه برداشت کنه یا اصلا هر کسی بهش میگن عمومیت شعر حافظ....................
من نگفتم که حرفاشو نمی فهمن گفتم حرفاش دیگه پخته ست مثل فیلمهای ایرانی که خودشون تعریف می کنن خودشونو هم نتیجه گیری می کنن شما فقط بیننده ای ولی فکرت به کار نمی افته یعنی تو فقط نگاه می کنی و یه سری مسایل مثل لقمه جویده شده به خوردت داده میشه و تو هیج تلاشی در لذت بردن از مزه به هنگام جویدن نمی کنی نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه ولی بی خودی جبهه نگیر مثل این خشکه مقدسی ها ههههههه یه کمی فکر کن که چی نوشتم بعدا اون قداره رو بکش بابا هههههه .. دلت شاد
سلام
تنها چیزی که تغییر نمی کنه ذات خداست.اگه قرار باشه ادم تغییر نکنه اونوقت اندیشه ادم می شه شبیه مرداب یعنی دچار یه جور ایستادن دائم می شه.بعد تازه قرار نیست هر که تغییر کرد این تغییر در جهت منفی باشه.تغییرات می تونه مثبت باشه و اگه این طور باشه نه تنها باید روش حساب کرد بلکه باید بهش اطمینان کرد.تفاوت انسان با سایر موجودات در همین تغییره
من فکر می کنم برداشت شما از کلمه تغییر اشتباه بوده.
این شما نیستی که تعیین می کنی عشق رو چه طور بخوای .اگه اینطور باشه دیگه عشق نیست و کار عقله و دیگه بحثش جداست.ویژگی عشق اینه که خودش می یاد شما فقط پذیرای اون هستی. شما باید اول قبولش کنی بعد اگه تونستی قبولش کنی باش همراه بشی.نمی گم اراده هیچ نقشی نداره .اراده فقط در طی مسیر دخالت می کنه
بای
سلام.حالتون خوبه؟ ....این اولین باریه که من کاملا با حرفای پدر خوانده موافقم.هرکی مخالفه بگه تا قانعش کنم .....سالم وسربلند باشین.خدانگهدار
من مخالفم - چون اون عشقی رو که بشه تعریفش کرد هیچوقت عشق نبوده - راستی پدرخونده جان دیگه سراغی از ما نمی گیری هاا سری میزدی خوشحالمون میکردی - پایدار باشی
سلام .خب خب میبینم که طرفدار پیدا کردی به خون بهای از تو قیام کردن . صبورا جان به خودشون این اجازرو بدید که دفاع کنند از مطالبی که نوشتند اخه این باید بزرگ بشه توی جامع بره یا نه این کاری که شما میکنید باعث میشه فقط اون به دیگران تکیه کنه پس بزارید به خودش متکی باشه و خوشحالم که برای بار اوله که با نوشته پدر خوانده موافقی ................. قاط قاط هستم
اولا که من کلی به خود متکیم میگی نه از متکا فروشی دم خونمون بپرس .. بعدش هم این که تو ما رو کشتی با این قاط قاط بودنت بابا .. به قول خودت قاطی اینجا نیا (زبون دو نخطه دی)
سلام.خوبین شما؟ منم نیمه موافقم.یعنی باید فکر کنم بعد بگم. پر پرواز هم ندارم.موفق وپاینده باشید.
سلام ..اما من موافق نیستم ...یعنی یا منظورتونو درست نگفتین و رسا نبود یا اینکه عقیدتونو واضح و روشن گفتین که خب جای بحث داره ....حرفاتون از سه قسمت تشکیل شده بود .. اینکه کدوم تغییر رو درست میدونین تغییر در ظاهر یا تغییر در باطن یا ترکیبی از این دو ...ایده ملاصدر را رو یادم میاد که میگه تمام ذرات عالم در حال تکامل هستن و نمیشه موجودی فقط شکل ظاهر پیدا کنه ولی در ماهوی اون تغییر ایجاد نشه ...و یا مخملباف که از اینکه افتخار میکنه که همانطور که جهان لحظه به لحظه در حال تغییر و حرکت هست افتخار میکنه که داره تغییر موضع و دید میده و ابایی هم از اینکه دیگران اونو ریا کار بدونن نداره
حتا بنظرم سنگ اشاره شده توسط شما که در رودخونه تغییر شکل داده و حرکت نکرده شاید از منظر چشم من و شما تغییر نیست ..در حالی که دیگه اون سنگ اولیه نیست و اثر طولانی اب بر جسم و جانش ازش یه چیز دیگه ساخته ...و اینکه عشق رو به خام و پخته و زنده بودن تقسیم کردین و اینکه عشق حافظ چرا باید در دسته دوم گنجانده شود باز نمیدونم از کجا به این دسته بندی رسیدین ..بنظرم .. عشق حافظ با مولانا تفاوتی نداشت ... اینکه میگین در مقابل اشعار حافظ انسان فقط تماشاگره .. نمیتونم قبول کنم .. اینکه میگین در مکتب عشق مولانا پرنده به اسارت در نمی آد و باید رهاش کرد .. بنظرم عشق در هیچ مکتبی به اسارت در اوردن نیست .. البته اینم بگم من منظورم اون بزرگانه والا که ما جز اسارت چیزی از عشق نیاموختیم ....
.. و اینکه بنظرم عشق رو در حد استاندارهای مولانا و حافظ و اون عزیزان نبریم .. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .. . معتقدم خداوند خودش ساده تر از اینا با ما حرف زده .. خیلی ساده ... شده خیلی بد بکنی ولی اون تو رو ببخشه که بار ها بارها این کار رو کرده .... شده وقتی دو رو برت شلوغه اونو یادت بره ولی وقتی همه از یادت رفتن و تنهات گذاشتن برگردی و نگاش کنی که عاشقانه ترین اغوش رو برات باز کرده ؟؟؟؟ شده هی بهت محبت کنه تو قدر ندونی و و فکر کنی که خب وظیفه شه چون خودش تو رو اورده اینجا و هی سالها بگذره و هی اون بازم عاش باشه و تو معشوق و بازم نازتو بکشه ؟ بنظر من که خیلی هم شده ... عشق زمینی رو دوست دارم از خود خودش الگو بگیرم ... دوست داشته باشم .. ببخشم ... بگذرم . بازم منتظرش باشم ....
:ی : ی این دیگه چه وضعشه که من از خود وبلاگم بیشتر اینجا مینویسم .... لوطی من آدرز با بازی نیکول کیدمن رو دیدم و اماده ام برای کل کل کردن ... راستی اگه کسی ابی ـسفید و قرمز کیسلوفسکی رو دیده من اماده اموختنم و دوست دارم کسی برام از ابی و بخصوص سفید بگه ... ممنون میشم
سکوت مبهم ظلمت . تنها ماندن تنهایی
دیگر حتی نشانی از باد نیست که بر پنجره ات بکوبد
تردید و یک آئینه شکسته و چند تصویر مبهم از من .
چه زود طی شد مسافت شوق کودکانه تا مقصد شوم افسردگی . مهمان ناخوانده تنها بودن .
چهار دیوار اتاق و یک در که پشتش کسی به انتظار نیست
جاده های سرد____________