بسم حق
سلام
همین اول بگم که این یک دعوا نیست . خب راستش دیشب که اومدم اینجا یه سری بزنم ببینم چه خبره دیدم که برای متن من کامنت اومده گفتم چرا اینقدر دیر. خلاصه رفتم سر زدم دیدم به به کتایون خانوم لطف کردن بازم بنده رو بردن زیر سوال یا شاید بهتره بگم علامت سوال ... در این که من زیاد در مورد عشق نوشتم و می نویسم و به امید حق بازم خواهم نوشت شکی نیست ... که گفتم و بارهای بار بازم اگه لازم باشه خواهم گفت که اصلی ترین چیزی که عرفا و فلاسفه توی زندگی انسان امروزی مفقود می بینن سعادته و این سعادت و خوشبختی هم جز از عشق بدست نخواهد اومد(این نظر شخصیه- میخوام مشخص کنم که کجاهاشو از خودم میگم) .. و نظر خودمم اینه که عشق اصلی ترین چیزیه که ما توی این قرن تکنولوژی و صنعت گمش کردیم .. عده ای در این شرایط عینکهای خوشگلشون رو کمی با حس و فیگور اندیشمندانه میذارن بالاتر
، سپس دستی بر چانه و گونه ها کشیده
و با قیافه ای حق به جانب و با ابهتی پر از دانش و علم میگن که خیر بچه جان اینگونه نیست .. شما بگو نیست
بعد هم بگرد دنبال این که پس این کمبود ما آدمها از چیه ؟ از چیه که همیشه ناآرامیم و هیچ وقت نمی تونیم اون آرامش رو به خودمون مستولی کنیم ... بنده با شخص کتایون خانوم فراوون بحث کردم و میخوام به ایشون جمله ای رو یادآوری کنم از زبان خودشون : به این که دیگرون چگونه در موردت فکر می کنن زیاد توجه نکن .. اوکی پس من همینجا عرض می کنم ، به این که گفته هام رو چقدر شبیه شخصیتم می دونین زیاد اهمیت نمیدم چرا که من برای دل خودم می نویسم و شما هم اگه اهل دل باشید حرفمو با گوش دل خواهید شنید که گفته اند : سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند (مگه این که سنگ دل باشی
) ... اون روزی هم که خاطراتم رو می نوشتم در قسمت سومش گفتم که اگه حرفام و خاطراتمو باور نمی کنین برام زیاد عجیب وغیر قابل باور نیست ولی اگه حرفام به دلتون نشست شک نکنید که واقعیت بوده
... اما شخصیت من رو شما در اینجا دیدید . پس براساس همین شخصیت مجازی می تونید تصمیم بگیرید و این تصمیم و حکمی که شما صادر خواهید کرد بدون شک از قطعیت و درستی محض برخوردار نیست ... آبدارچی همیشه میگه که من سه تا شخصیت دارم : یکی توی چت , یکی توی وبلاگ , یکی توی دنیای بیرون ... اما میخوام بگم که اینجوری نیست در واقع همه اینها یک شخصیت هستن ولی بسته به مکان و زمان یه بخشی , یه بعدی , دیده میشه و ابعاد دیگه نه ... اینا بحثهای انسان شناسی و اینجور چیزاست که این روزا هر چند توی وبلاگ گروه شیاطین بحث می کنم در این موارد , ولی خدایی حس و حال نفب زدن به این موارد رو ندارم
.. راستی باید بگم که من چیزی رو که مدتهاست به دنبالشم فکر می کنم کم کم دارم پیداش می کنم یعنی می بینمش ولی هنوز خودمو باور نکردم ... همون حلقه مفقوده که یه بار در موردش حرف زده بودم که میخوام دوباره عاشق بشم ولی این رو بدونید که عاشقی اولا شیوه رندان بلاکش باشد ؛ دوما تولد و مرگ نیست که فقط یه بار اتفاق بیفته ؛ سوما این عشق رو به طرفم ابراز کردم ؛ چهارما هم من و هم اون بازم داریم هم رو می سنجیم ؛ پنجما همشو گفتم دیگه چیزی نموند که نگفته باشم ...
لیکن کتایون عزیز , این کامنت شما باعث شد که من برم و توی ارشیو وبلاگ بگردم و مطالبی رو که خودم براساس فکر ناقصم , چیزهایی رو به هم بافته بودم و ناشی از تراوشات پریشان ذهن خودم بود رو پیدا کنم ... و از شما ممنونم که باعث شدی تا یک بار دیگه اون نوشته ها رو بخونم چون یاد خیلی از چیزها افتادم ، خاطراتی برام زنده شد و حقیقتا اینجا بود که معنی خاطره نویسی رو فهمیدم که چرا این همه ازش تعریف می کنن ... هر چند که بخشی از این خاطرات مربوط به وبلاگ بچه های روزی در پرشین میشه و آرشیو پرشین فعال نبود و من دو سه تا متن که مربوط به یکی از درگیریها و دغدغه های ذهنیم میشه رو از دست دادم
ولی توی همون آرشیو بلاگ اسکای مطالبی رو پیدا کردم که ایشالله طی چند روز آینده گوشه هاییش رو اگه دوستان اجازه بدن خواهم نوشت و لینک به اصل مطالب رو هم قرار خواهم داد ... تا چه مقبول افتد و چه در نظر آید
یه بیت شعر هم میخوام بنویسم که شاید بی ربط باشه ولی زیاد هم بی ربط نیست یه کمی طول میکشه تا مفهومش رو بگیرید که به مطالب فوق چه ربطی داشته :
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی , ره و رسم دگری داشت
شاد باشید .. والسلام
پدرخوانده
اینجا برام نقشی از دل بزن