فقط حق را جمیل یافتم


امروز جمعه ساعت ۱۶:۰۹ چرا امدم  تو کارگاه و دارم جوک میگم 

ولی هر کاری میکنم دستم نمیره برای کیبرد که چیز بنویسم نمیدونم چرا

ولی اینو خوب میدونم دیگه بچه ها با هم یه جا جمع نمیشن که چت کنن

این سخته خیلی دلم تنگ شده برای چت کردن دیدن  بچه ها  دستم زیاد توند نبود ولی خب خیلی داره کوند میشه دیگه سرم درد نمیگیره برای کل کل کردن بادیگران

اون حس جنگ جوی توی من مُرده

خیلی  دوست دارم یه سایت بزنم و بچه هارو دور هم جمع کنم

چند روزی که دارم به لینکا ور میرم که کسای که به روز کنن وبلاگشون نشون بده ولی خب نمیشه فونت سیستمم درست نیست برای  همین نمیتونم بخونمشون به سلمان خان هم که میگیم میگه من گفتم تا دو ماه دیگه  بای بای ولی اینم بهتون بگم همش توی مسینجر و انویزی میاد با این یاهو مسینجرم راحت میتونه برامون انویزی بیاد برای دیگران ......


جمعه دیگه بد  تر از این روز نیست یادم بچه که بودم خوراکم داستان ظهر جمعه با شما  بوده بعدم برنامه کودک بعدم دیدن فیلم بعدشم یا مهمون بودیم یا مهمون داشتیم ولی الان اینهو آخر زمون شده دیگه حتی داستان های مسخره ظهر جمعه با شمام آرومم نمیکنه خب معلومه نا سلامتی الان من پسرم قصه گوش  میده ولی دلم برای همون موقعه هام تنگ شده هرکاری  دوست داشتی میکردی هرجا میخواستی میرفتی

درسم که وللش ولی  یادم اون موقعه ها جمعه شب دل تو دلم نبود چون یادم نمیمد یه بار تکلیفم کامل نوشته باشم یادش به خیر خانوم ذاکری گوشم گرفت گذاشتم کلاس دوم به قول خودشون داشت میترسوندنم منم با کمال پروی گفتم بهتر اینجا مشقاش کمتره  گوشم گرفت گفت تو آدم نمیشی راست میگفت هچوقت آدم نشدم

هنوز  که هنوزه آدم نشدم


بگذریم اینا واسه من فقط یه خاطرن ولی الان باید چه کار  کنم خودمم تنهای تنهای توی مسینجرم کسی نیست


امروز رفتم یه مشت وبلاگ خوندم که به درد هیچی  نمیخورد مثل اینکه همه مثل ما تموم شدن البته من دوماه تموم شدم

ولی میخوام یه کاری بکنم

یه سری کتاب دارم به نام کوچه میخوام  چند تا مطلباشو بزنم اینجا  بعدم کتاب خر بیارم هرچی دوست دارم بنویسم ببینم کی میخواد بهم بگه یعنی ما خریم


خب پس از فردا بیاید ضرب المثل بخونید  اخه دیروز تو یه سریال یه ضرب المثل شنیدم که اگر اکبر نده خدای اکبر بده  این ضرب المثل رو توی کتاب کوچه من خونده بودم برای شمام مینویسم که جریان چیه داستانی که در موردش گفتند چی تا فردای بهتر  بردرود دوستان


آبدارچی تنها

نظرات 11 + ارسال نظر
باران جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:54 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام.
خوبی؟میخوای یک کمی سر به سرت بذارم به یاد روزی بیفتی؟؟منم دلم برای بچه ها تنگ شده.مخصوصا برای اونای که عصبانیتو این شکلی مینوشتن اصبانیت.
یادته به من گفتی تا فارسی نشی من جوابتو مید.خدایا چقدر سخت بود برام اما تونستم.
فدای شما.
باران/

[ بدون نام ] جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:16 ب.ظ http://sharhparishani.persianblog.com

سلام داش لوطی یادش بخیر اون زمونا .یه بار به توصیه داداشم موقعی که خودتم بودی با اسم داش طوطی اومدم.آخ که چقدر خندیدم d: یادش بخیر.راستی اگه زحمتی نیست لینک منو اینجا به اسم پریشان بزار. ممنونت میشم.

باران جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:07 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام لوطی.
ببین من هی میام بهت سر میزنم باز بگو بارونی بد ادمیه.
حال و احوال؟
ابوالفضل چطوره؟از طرف من لپشووووووو بکششششششش محکمممممممم و ببوسش بگو اینو بارونی فرستاده
بای بای.
باران/

پدرخوانده جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:47 ب.ظ

بسم حق
سلام خان
اولندش : من گفته بودم که توی مسنجر میام آف لاین چک می کنم ، ایمیل می خونم ،‌ میرم . خدایی بی معرفت هم نبودم هر وقت اومدم ، اگه بودی یه سلام بهت کردم هر چند این دفعه آخر تا سلام کردم رفتی D:
دومندش : برای این به روز بودن وبلاگها هم برات آف گذاشتم که قضیش چه جوریه ، یه تعدادی از وبلاگ ها رو نمی شناسه و پشتیبانی نمی کنه ضمن این که اون وبلاگهایی رو هم که می شناسه خودشون باید یه جوری آپدیت شدنشون رو اعلام کنن ، چه جوریش رو نمی دونم .
سومندش : اگه حس جنگجویی تو به وجود آدمها و افراد خاصی وابسته ست ، بهت بگم که سخت به خطا رفتی داداش من . برگرد . از اول بیا . تو اگه جنگجویی اگه اهل کل کلی ، مطمئن باش کسی پیدا میشه که جوابتو بده به من و اسمها کار نداشته باش .
چهارمندش : اون قصه خر رو من بهت گفتم بنویس . یه مدتی نوشتی و ولش کردی خودت نخواستی . با همه بچگیهام ولی هزار بار گفتم هر کسی نظر شخصی خودشو میده ولی دلیل نمیشه که حق با تو باشه یا با اونا . هر کس در حد فهم خودش درست و غلط رو جدا می کنه .
پنجمندش :‌ بچه ها مدتهاست که دستهاشونو از هم ول کردن . مدتهاست که اون رفاقت رو فراموش کردن . این مسئله مال امروز نیست که حالا که من رفتم اینجوری شده باشه .
ششمندش : برای سایتت گفتم تا جایی که بتونم کمکت می کنم ، هر چند سوادش رو ندارم ولی به شیوه آزمون و خطا ، با هم یاد می گیریم . هر چند همین الان که نشستم و این حرفهای مفت رو برات می نویسم ، فردا امتحان درس زبان ماشین (اسمبلی) دارم که خدایی توی چرت بودن لنگه نداره .
هفتمندش : فرهاد توی دو تا ترانه می خونه که ((جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه)) و ((جمعه حرف تازه ای برام نداشت ... هر چی بود خیلی پیشتر از اینها گفته بود)) هرچند اون اولی رو گوگوش هم خونده ولی صدای فرهاد چیز دیگه ایه
هشتمندش : یه بار گفتم اگه آدم شدن به عاقل شدنه ، خداییش من یکی که عطای آدمیت رو به لقاش بخشیدم .
نهمندش : من اگه گفتم نمیام دلایلی داشتم : درسام واقعا سنگینه و من هم هیچی بارم نیست آخر ترم شده ، فکر می کنم ازنظر نوشتن توی یه دور افتادم یه جور بی حاصلی بی انتهایی بی محتوایی ، یه سری کارهایی دارم که باید تا آخر تیرماه به سرانجام برسونم برنامه هایی برای آینده که تو می دانی و یه عده دیگه ، با این همه اینجا سر می زنم و پیغامها رو می خونم ولی خداییش به وبلاگ دیگرون نمی رسم واسه خاطر همین یه مدتی بای دادم
دهمندش : اگه یه بار دیگه بیام ببینم اینجا گله کردی و متلک بارم کردی حسابت با کرام الکاتبینه که می دونی با این که لاف زیاد ممکنه بزنم ولی از هیکل گنده ات نمی ترسم . سوسکی سه سوت .
این ده فرمان رو با خط طلا بنویس بکوب به دیفال کارگاه جلوی چشماش تا یادت نره که سلمان اگه رفت ، نرفت که بمیره بر می گرده منتها تو کاری کن که نه روی سیاه بشی و نه این که نبود کسی به اسم سلمان توفیری توی روند این وبلاگ داشته باشه . خدایی آخر شبی حالمو گرفتی ، خان . یکی طلبت . نه بیشتر از یکی ، دهها طلبت .
شاد باشید
والسلام

افسون شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:59 ق.ظ

سلام لوطییییییی
آخی نازی جمعه توی کارگاه تنها بودی . اوهوم من می دونم جمعه ها بعد از ساعت ۳ آدم چی می کشه تا شب خب اشکالی نداشت تلفن می زدی به دوستات یه خورده حال و احوال می کردی ( یا بهتر می گم یخورده مخ می خوردی زبونننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن) لوطی خدایی خیلی ماهی

آبدارچی شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام سلام . من نتونم سلمان رو به حرف بیارم باید برم بمیرم بعله داداش قربونت هوارتا اونرم فقط برای شوخی گفتم بعدشم بچه ها امروز در مورد مدیریت لینکا یه یاداشت میزارم از یه سایت بخونید ببینید میتونید کاری برامون بکنید یا نه اخه من فونتم خرابه لینک های فارسی رو اونجا نمیبینم اگر تونستید به منم یاد بدید ...... افسون بانو معرفت فروختنی خریدنی نیست وگرنه میرفتم از قفروشنده دو کیلو برات میخریدم دوست عزیز چشم حتما لینکتون رو میزارم ولی بعد از اینکه خودتون رو معرفی کردی داداش ممنون میشم خدا نگه دار

بــاران شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:38 ق.ظ http://manzelgah.blogsky.com

یازدهمندش سلام.
دوازدهمندش آخ جون وبلاگمو میتونم باز کنم.
سیزدهمندش فدای شما.
چهاردهمندش خدانگهدار.
پانزدهمندش باران/

رویا شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:13 ق.ظ http://hezarharf.persianblog.com

سلام لوطی بابا همچی متنای تو هم چنگی به دل نمی زنه ها فقط بلدی گله کنی در مورد سایت هم تلفنی گفتم من هستم ولی تو سرمایه نه حمالیش ههههههههههههههههه در ضمن کاری به سلمان نداشته باشین بذارین اسوده خاطر امتحاناشو بده و کاراشو راست وریس کنه شاید همین تابستونی عروسی افتادیم مشد

افسون شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:53 ب.ظ

آخه نازی من دلم واسه این بابا شپلی می سوزه آخی نازی این چند روزه نبودش چقدر حرف زدش فکر کنم حتما برقشون رفت یا دستش اشتباهی رفت روی کلید اینتر اینتر کرده آخی نازی باباجون نازییییییییییییی

کلک(مینو) شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:40 ب.ظ

اینم ۱۰ من سر ا ستش کردم

رضا شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:47 ب.ظ http://agha-reza.persianblog.com

دلم برای دلتنگی ات گرفت... آخه زندگی را نباید اینقده سخت گرفت... هر کی یجوره بخدا... هیچکس را نباید با دیگری یکی گرفت... آبدارچی هر موقع دلت گرفت... یه سری به ما بزن... راحت باش... هر چه از خدا می خواهی... با من دیوانه بگو... خدا را چه دیدی... یکهو دیدی ... یکی گرفت...// کشتم خودمو... با این شعر بی در و پیکر... ولی می بینم که داری میخندی... همینو می خواستم.... نقشه ام حسابی گرفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد