فقط حق را جمیل یافتم

طوقی قسمت دوم

 

آسید مرتضی طوبی رو برای خودش عقد میکنه

 

جواد خالدار به عباس گاری چی خبر میده که امروز آ سید مرتضی میاد کاشون اونام منتظرش که انتقام بگیرن

همون شب توی  پارک عباس گاریچی که خودش جرات رو در روی با مرتضی رو نداره جواد میفرسته جلو که اونم  جرات نداره پا به فرار میزارن

 

همه توی خونه ا سید مصطفی دارن بسات عروسی رو بر پا میکنن

شب همه خواب هستند آ سید مرتضی یواشکی میره تو پشه بنده طوبی با تو با حرف میزنه ادای زن شوهرهای  در میارن که با هم دعواشون شده  بعد آسید مرتضی اسم طوبی رو صدا میکنه طوبی اسم آ سید مرتضی رو بی بی مادر آ سید مرتضی از خواب بیدار شده و این دلداگی دوتا  رو میشنوه 

 

فردا توی حییاط خونه آ سید مصطفی به مرتضی میگه که بی بی باهات کار داره اونم به داییش میگه که نذر داره میخواد بره قالی شوی خودش به جای اون بره پیش بیبی

 

آ سید مصطفی میره پیشه بی بی  بی بی به خیال اینکه اون مرتضی هستش نفرینش میکنه که چرا با داییت این کار کردی داییت اگر یه جو غییرت براش مونده باشه باید تیکه تیکت کنه ما جرای اون شب میگه که من شنیدم تو داشتی به زن دایت چی میگفتی همیه داستان عشق عاشقی بین اون دو نفر برای  آ سید مصطفی رو میشه

 

مراسم قالی شوی آ سید مصطفی با جواد خال دار  عباس گاریچی دارن دنبال مرتضی میگردن که مرتضی پا به فرار میزاره 

 

آ سید مرتضی میره تو یه امام زاده اونجا بس میشینه  آ سید مصطفی چاقوش میده به عباس گاریچی میگه تا وقتی اون تو کاری باهاش نداشته باشید امد بیرون کارشو تموم کنید ولی جون مرگش نکنید

 

آ سید مصطفی میره برای طوبی

 

شروع میکنه با طوبی دعوا کردن زدن اون که چرا بهش خیانت کردی  طوبی هم قباله ازدواجشو نشونش میده میگه من گناه نکردم من زنش شدم طلا که پاکه چه منتش به خاکه

 

آ سید مصطفی وقتی می فهمه چادر طوبی رو میندازه سرش میره که جلوی عباس گاری چیرو بگیره

 عباسم داره جواد رو شیرش میکنه بره کارشو تموم کنه  بهش میگه خونشو نریز بره خفش کن  اونم شیر میشه میره تو حرم بر میگرده میگه کار تموم شد

 

توی  راه بگشت آ سید مصطفی رو میبینه  عباس گاری چی به آ سید مصطفی میگه کارشو تموم کردم خیالت راحت باشه آ سید مصطفی اینو که میشنوه  با عباس دست به یقه میشه که بهش میگه کارشو جواد خال دار تموم کرد نه من جواد خال دار فرار میکنه آ سید مصطفا دنبالش


ادامه دارد


آبدارچی
نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:41 ب.ظ http://4divary.blogspot.com

salam
khobi?
khoshi?
ezrailo dos dari?

[ بدون نام ] یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:47 ب.ظ

خان بقیش رو هم بگو ، آخرش رو هم قشنگ بگو ، در ضمن این وسطا دارین یه چیزایی رو از من قایم می کنین ، خان رک باش و نترس .. همیشه از رک گویی و تلخ گفتن خیلی بیشتر راضی بودم تا این که پرده پوشی باشه به خاطر این که مبادا که کامم تلخ بشه .. بی پرده بیا برام بگو .. شاد شاد شاد .. راستی عزیز که قبلا کامنت گذاشتی ، آره عزراییل رو هم دوست دارم می دونی که دوستش دارم که برات پیغام گذاشتم (چشمک) .. شاد باشید

افسون دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:45 ق.ظ

سلام
نه من مخالفم با اون عزیزی که نوشته بود آخرش رو بگو
نه آخرش رو نگو . همیشه آخر این چیزها تلخ و سنگین و غیرقابل تحمل
ممکنه آخرش از دست دادن همه چیز باشه یا از دست دادن آدمهایی که دوستشون داشتی و داری ولی هیچوقت نفهمیدن چی می گفتی چی می خواستی
واقعا آخرش چی میشه ؟

اره آخرش خیلی تلخه خیلی یعنی بعد از این تلخ میشه

رویا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:00 ق.ظ http://hezarharf.persianblog.com

نمی دونم چرا من تحت تاثیر این داستان فیلم قرار نمی گیرم اوفففففففففف رویا تو چه بی احساس کله شقی! من برام فرق نداره این عاشق این بشه یا اون عاشق اون یکی این زورش بیشتره یا اون ؟ اصلا همیشه از عشقای تو در تو خوشم نمیومده ادم شاید تو هر زمان و مکانی عاشق بشه و شاید بازم عشقش فرو کش کنه دوباره عاشق یکی دیگه اینکه خصلت بدی نیست بابا اصلا یکی به من بگه تو رو چی به عشق و عاشقی خفه شو نظر نده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد