بسم حق
سلام
امروز روز آخر هست و فردا آخرین امتحانم رو میدم و ایشالله اگه خدا بخواد شرشون کم میشه . البته نه این که صد در صد از فردا اینجام ولی خب همونجوری که با این که گفتم نیستم و بودم ، از این به بعد هم هستم ولی خب کمرنگ. اینم واسه این آپدیت کردم که اینجا یه هفته ست هیچ اتفاقی نیفتاده . باید یه فکری برای این آبدارچی و افسون بکنم . شاید تعطیل کردیم با این وضع . اما در مورد آپدیت های اخیر آبدارچی :
1-همین اول بازم بگم یادمون نره عشق دست خود ماها صد درصد نیست . یه جورایی می تونی خودتو , دلتو , وجودت رو عاشق نگه داری ولی اون وقتی که یکی رو پیدا کنی واسش ، دیگه دست خودت نیست ؛ شاید هیچ وقت اون کسی رو که توی نظرت بوده پیدا نکنی چون اون یه ایده آله و ایده آل هم وجود نداره . موقع عاشقی رو ما خودمون تعیین نمی کنیم که بخوایم به خاطرش در این مورد کسی رو مقصر بدونیم و محاکمه کنیم و عملش رو خلاف بدونیم .
2-ممنوع بودن که میگی یعنی چی ؟ از چه دیدگاهی؟ از چه منظری؟ قانون؟ شرع؟ عُرف؟... در مورد فیلم بابا شمل حرفی ندارم ولی موضوع بقیه رو با این مورد قاطی نکن . در مورد بابا شمل هم بعدا حرف می زنم هر چند الان درست اصل فیلم یادم نیست . باید دوباره ببینمش . اما عشق سید مرتضی به طوبی از دیدگاه قانون ایرادی نداره نه ممنوعه و نه خلاف . شرعا هم هیچ رابطه ای بین سید مصطفی و طوبی نبوده پس گناهی هم نیست . عرفا هم با این که مصطفی و طوبی به نام هم شده بودند اما کسی نمی تونه دختری رو مجبور کنه که با کی ازدواج کنه و با کی نکنه . پس بازم ایرادی نیست . اما یه دیدگاه شاید توی من و تو و ما باشه که چنین چیزی رو , چنین عشقی رو , نمی تونه پذیره ولی مجبوره , اونم وجدانه . یه وقتی به این فکر می کردم اون قدیم قدیما که کتاب و قلمی نبود , سواد نبود و مکتب نبود , اصلا نوشتنی در کار نبود و هنوز آدمیزاد نقاشی می کرد روی دیوارها , آدمها چه جوری , روی چه مدرکی به استناد چه چیزی همدیگه رو همسر هم می دونستن؟ عقدنامه های اون موقع چه جوری بود؟ مهریه و شیربها و هزار رسم و رسوم دیگه کجا ثبت میشد تا پرداخت بشه؟ توی وجدان آدمها .
آدم دو پا از روزی که برای محکم کردن معاملاتش یاد گرفت که اونها رو ثبت کنه , عشق و ازدواج و زندگی رو هم معامله کرد . آره! ما آدما از روزی که قلم و کاغذ رو شناختیم به جای این که بیشتر به ثبت تاریخ , به کسب معرفت , به تحصیل علم و دانش و ... بپردازیم , سعی کردیم معامله کنیم . توی هر چیزی ؛ حتی توی عشقمون , توی زندگیمون . اره من و تو هم محکومیم به این جور زندگی معامله ای . چون حتی اسلام هم میگه باید بنویسی و امضا کنی و تعهد بدی ؛ حرف و قول و قــَسَـم هیچ اعتباری نداره . وجدان کیلو چنده ؟ آره مرد! من و تو هم باید به این قانون و شرع و وعرف که میگن بنویس و حرف هم نزن , تن بدیم . آره مرد! ولی من دلم میخواست با خونم امضا بکنم . این یه شعار نیست چون اون امضا که از من می گیرن در واقع فحشی هست که نصیب من میشه به وجدان و مردونگی و شرافت من . این من که میگم نه من که مرد هستم ، کلا به هر آدمی . آره مرد! دلم از این فحشا گرفته .
3-گفتی بین مصطفی و مرتضی و طوبی یکیشون باید کارش اشتباه باشه . چرا؟ روی چه اصلی؟ مصطفی عاشق بود , خاطرخواه بود ولی حاضر نبود بهای عشقش رو بده , هیچ دلیل و مدرکی و بهونه ای واسه این که خودش نرفت عقد کنه , پذیرفتنی نیست . بهای عشقت رو بپرداز بعد گردن صاف کن و سر بالا بگیر و از عالم و آدم هم طلبکار باش .
مرتضی شاید در حق داییش بدی کرد ولی عاشقی مگه دست خود آدمه؟ اره شاید عشقهای با یک نگاه رو بشه خیلی راحت مسخره کرد و قاه قاه خندید ولی عشق , عشقه . شاید همون عشق با یک نگاه از عشقی که بین دو نفر که هم دیگه رو در طی 20-25 سال زندگی و کنار هم بودن (همسایه بودن , دوست بودن , یا هر دلیل دیگه) پیدا کردن , خیلی قوی تر و حقیقی تر و خالص تر و آسمونی تر باشه ؛ شاید ... مرتضی هم اشتباهی نکرده در عشق , اشتباهش در این بوده که ندونسته پاش رو توی چه راهی گذاشته و به آخر و عاقبتش فکر نکرده . فکر نکرد که عشق مثل یک کمند می مونه که ناگهان به دست و پات میفته و اسیرش میشی . یه اسارت شیرین که دلت نمیخواد ازش دل بکنی . واسه این بود که تمام مدت ، عشق , زندگی و اساس وجود خودش رو توی کفترهاش می دید. اشتباهش اونجا بود که بجای این که به آدمها عشق بورزه و محبت هدیه کنه , با کفتراش بق بقو می کرد . آدمها رو فراموش کرده بود .
طوبی هم اشتباهی نکرد . تو اگه عشق اون رو به خاطر این که با یک نگاه بوده یا به خاطر این که قبلا به نام کس دیگه ای شده بوده محکوم می کنی , چرا نمیگی عشق اولش هم با یک قاب عکس شکل گرفته بود؟ اصلا مگه دختر جماعت یک جنس یا کالاست که بگیم چون به نام شده بوده دیگه تموم؟ تازه براساس همون دید معامله گر که برای همه چیز سند میخواد , هیچ مدرکی دال بر این که طوبی از آنِ مصطفی ست در جایی ثبت نشده بود . نه! اون هم اشتباهی نکرد .
اما این که یه جای کار می لنگید . آره! اونجای کار , سرنوشته . یه وقت خودمونو مثل یک قناری تو قفس سرنوشت اسیر می بینیم مثل طوبی و یه وقت خودمونو آزاد و رها و بی قید می بینیم مثل مرتضی . یه وقت هم اونقدر اسیر زندگی خشک و ماشینی میشیم که از خودمون از دلمون و دنیای غیر مادی , بی خبر میشیم مثل مصطفی .
فراموش کردیم : کی هستیم؟ چی هستیم؟ برای کی هستیم؟ برای چی هستیم؟ با کی هستیم؟ با چی هستیم؟...
فراموش کردیم که :
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
باز باران ! باز باران بی صدا می چکد در حجم سرد کوچه ها کوچه های بی تفاوت از عبور چینه هایش یاس را گم کرده اند کوچه ی بی یاس یعنی انجماد بر خزان کیشان، هماره انقیاد کوچه ها فریاد را نشنیده اند قصه ی بیداد را نشنیده اند این شما و شهر و این شهر شما شهر خالی از خدا بهر شما ای شمایان ، ای شمایان دروغ! این شما و ناخدایان دروغ ! شهر خالی از صدا ، مال شما خوان الوان ریا ، مال شما رفت خورشید و نشد پروایتان با چه روشن می شود فردایتان لیلة القدر از کف ایام رفت مطلع الفجر از کف ایام رفت موکنان مویه کنان گل می برند یاس را از پیش بلبل می برند بعد از این خورشید می ماند غریب می تراود از لبش امن یجیب بعد تو شعری که در چشم تر است چادر خاکی و مسمار در است مثنوی ای مثنوی ! فریاد کن ! بغض صدها ساله را آزاد کن ! یاد کن از شعر زهرا ای نسیم انّ مولانا علیٌ مستقیم باز باران ! باز باران بی صدا می چکد در حجم سرد کوچه ها ...
**سلام ........امیدوارم امتحاناتونو با موفقیت سپری کرده باشین ......بای ***
عزیز شعرت خیلی قشنگ بود خیلی .. مرسی که سر زدی .. شاد باشی
سلام . فدای تو سلمان جون . فعلا حرفم نمیاد خیلی از حرفاتو قبول دارم ولی خب یه طوری جبهه گرفتی نمیشه بهت چیزی گفت . توی این فیلمم علی حاتمی نتونست عشق به تصور بکشه البته نسبته به سوته دلان ؟؟؟ ولی خب یه طورای همرو میبره زیر سئوال . ولی من بیشتر دوست دارم در مورد مجید اون پسرکه عقب مونده حرف بزنیم اگر موافقی خوش حال میشم .... ولی نه جبهه بگیری تند حرفاتو بزنی
خوش باشید خرم لحظه ای اما هنگام سر بریدن دور نیست
خان بالا خان اولا که کجای حرفم تند بود ؟دوما نفر قبلی که چنین اتهامی به من زد یادت هست که (دو نخطه دی) .. لحظه سر بریدن هم خیالی نیست مهم اینه که چرا سرتو می برن : یه وقت هست بلاتشبیه مثل حسین(ع) سرت رو می برن خب افتخار داره ، یه وقت هم هست مثل گوسفند سرتو می برن که اصلا حرف نداره (چشمک)
سلام
من خیلی وقته از قافله عقب موندم
ولی باباشپلی گل گلاب من با حرفات موافق نیستم / بیشتر با حرفهای لوطی موافقم البته ببخشیندا
چون هر چی حد و حدودی داره / بعضی چیزها هم ممنوع هستند / تو نمی تونی عشق ممنوعه رو انکار کنی / نمی تونی بابا به اسم عشق هر چیزی رو نباید زیر پا گذاشت که (عصبانییییییییییییییی) قربونت خوشحال شدم که امتحانات تموم شدش بابایی ایشاا....... بشی رفوزه یه سر بری تو کوزه
بابایی خواهش می کنم .. منم با لوطی مخالفم و خب با تو (دو نخطه دی) .. ولی بابایی هر جوری که فکر کنی همونجوری ازت بازخواست میشه .. با هر دست بدی با همون دست می گیری .. قربونت رفوزه نشده هم بنده به عنوان خیاط می افتم توی کوزه (چشمک)
اصولا به نظر من ادم عاشق نشه تا این همه درد سر نداشته باشه
اصولا دارمت اساسی (دو نخطه دی)
**سلام بابایی ....آپ کردم.......یکی از دلایل انتخاب این مطلبم هم بحث اون دفعه ایه ........ فعلا بای بای**
Wherever I May Roam IN sg666.persianblog.com
اوخ اوخ واویلا .... ولی در کل به نظر من جامع ترین نظر در مورد این مبحث نظر کسری بود d:
سلام دوست گرامی ... انشالله که توی امتحاناتت موفق باشی و سربلند از تمام امتحانات بیرون بیای مخصوصا امتحانات زندگی.. در مورد بحثی که راه انداختید به نظر من عشق واقعی رو نمیشه به همین راحتی توی این زمونه پیدا کرد باید خیلی مواظب باشیم که قلبمون دچار احساسات نشه باید هواشو داشته باشیم که بعد افسوس نخوریم ( امین یا رب العالمین ) ... منتظر مطلب بعدی شما هستم در پناه حضرت حق *
سلام ... یل حق سلمان خان