منو بهتر بشناسید

فقط حق را جمیل یافتم



سلام .

می دونم اصلا براتون مهم نیست ولی خدارو چه دید شاید یه روز آدم حسابی شدم معروف مثل گلزار بعد از خداتون که بدونید حتی از چه غذای  خوشم گر گر میرید مجله میخرید بدونید من فقط چند سالمه   پس  الان بهتون میگم اگر منو اون بالا بالا ها دیدد بگید من اینو میشناسم .


۲۹ ساله زندم
۷ سال اول یادم نمیاد
۱۴ سال درس خونتدم سیکل گرفتم
۱۰یا ۱۲ ساله دارم کار میکنم یعنی هم درس خوندم هم کار کردم
( ۶ ساله دارم صبح میام مغازه شب بر میگردم خونه
۶ ساله صبحونه نخورده امدم مغازه اینجا نهار خودم شب فقط خونه شام خوردم
۶ ساله فقط صبحه مسواک میزنم چون بقیه روز وقت نمیکنم
۶ ساله ساعت۱ ۱ مثل مرغ خوابیدم
۶ ساله فقط آهن دیدم دستگاه دیدم تمام روزو
۶ ساله هر ساندویچی که  بگی خوردم
۴ ساله متاهل شدم
ولی  هنوز  برای  نهار خونه نرفتم )
۴ ساله تمام رفیق های دوره بچگی محصلی خدمت هرچی که فکرشو کنید گذاشتم  کنار فقط سلام علیک همین 
 ازز این چهار سال
( ۳ ساله دارم چت میکنم
۳ ساله دوستام شدن اینتر نتی
۳ ساله تو تمام ایران دوست پیدا کردم از مشهد گرفته تا تبریز تا تهران هرجا که بگی
۳ ساله  فهمیدم دنیا خیلی کوچیکه
۳ ساله فهمیدم مرام معرفت توی اینتر نت میشه خرید فروش  کرد
۳ ساله زندگی مجازی داشتم
۳ سال با قیافه پریشون داغون امدم چت کردم همه فکر میکردن من آدم شادی هستم
۳ ساله  ۳ سال )
۲ ساله یکی رو مثل خودم درست کردم
۲ ساله یکی مثل خودم بدبخت کردم
۲ ساله نمیدونم چرا وقتی خودم خوش نبودم تو این دنیا یکی دیگرم اوردم زجر بکشه
۲ ساله
۲ ساله
۲ ساله
یک نیم ساله دارم وبلاگ خط خطی میکنم
یک ساله چندین وبلاگ عوض کردم که هیچکس نتونست بفهمه من کی هستم
یک ساله هرچی دلم خواسته تو وبلاگام نوشتم
یک ساله
یک ساله
هشت ماه اینجارو با دوستام راه انداختم
۸ ماه حرف زدم
۸  ماه اینجارو گذاشتن دستم رفتن
۸ ماه پیش خیلی  ها قول همکاری  دادن
۸ ماه دوستای زیادی داشتم
۸ ماه بود وقتی به بچه گفتم خوش حال شدن
۸ ماه
۸ماه
۸ ماه

۳ ماه داغونم
یک ماه حتی نمیتونم وبلاگ رو آبدیت کنم

یک هفتست از حرف زدنم خسته شدم
۷ ساعته داغ کردم
دوساعت دارم فکر میکنم چه کار کنم
 الان میمونم حتی اگر یکی نمونه از توی دنیای مجازی  من
یک روز بعد من همین طور موندم اگر حتی رویا تنها دوست موندگار نتی بره
من میمونم
هیچوقت جا نزدم این بارم نمیزنم

۶ سال پیش وقتی موندم ظهر توی مغازه در مغازه بسته نشد خیلی  ها بهم گفتن نمیمونی
ول میکنی
۶ سال موندم با همیه سختی هاش
 پس اینجا هم میمونم حتی  اگر خودم بمونم برای  خودم نظر بدم

دیگه دستم بلند نمیکنم برای  همکاری چون میدونم یه بار پشت دستی میخورم

می مونم  دوتامون با هم تموم میکنیم یه روز که دیدی اینجا تعطیل شده بدونید دسته من یکی نبوده یکی  تعطیل کرده اینجارو ولی اگر بهتون گفتن بهنام اینجارو بسته بدونید دوتامون با هم تموم کردیم بزرگش کنم کوچیکش نمیکنم

پس منتظر باشید
ببخشید همیه اینارو همش تو ۱۵ دقیقه نوشتم پس زیاد دنبال چیز خوب نباشید اونم با حال روزه من  شرمنده



آبدارچی





نظرات 9 + ارسال نظر
سلمان سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام .. اولا من هنوز دارم گیج میخورم .. دوما یادمه توی یه ماه یا دو ماه گذشته یه روز اومدی اینجا توی یکی از همین کامنتها نوشتی که سلمان فلان و فلان بعد من اومدم و جوابتو دادم ، همونشب بهم تلفن زدی و خندیدی که اینجوری باید تو رو به حرف آورد از خودم خوشم اومد ،‌فعلا این به اون در هر چند اصل کاری رو نگفتی ولی خب بهتر از هیچیه .. اما یه روز برگشتم بهت گفتم بهنام تو اراده داری این بزرگترین ویژگی تویه مشکوک حرف زدی و گفتی نه بابا اتفاقا من اینجوری نیستم حالا می بینی که حرف من درست بوده .. می بینم که نوشتی دو تایی این یعنی آخرین نفر هم پر کشید ، حالا من و تو موندیم .. اینو مطمئن باش همونجوری که توی تعطیل کردن بقیه وبلاگ هات فقط خودت تصمیم گرفتی ،‌ توی تعطیل کردن این وبلاگ هم تویی که تصمیم می گیری بی خودی هم نیا اینجا شعار بده که نه اینجوری نیست اونجوری نیست این شرطی بود که از اول گذاشتیم هر چند خیلی از شرایط اولیه رو رفته رفته زیر پا گذاشتیم .. ختم کلام این داغون بودن توی این وبلاگ طبیعیه از من و تو تا اونایی که میان و می خونن .. والسلام

افسون سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:29 ب.ظ

؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رویا سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 04:07 ب.ظ http://hezarharf.persianblog.com

سلام لوطی من فقط می خوام بگم من تا اخرش هستم سرم بره رفاقت با دوستانم نمی ره نمی دونی من الان چی دارم می کشم چه مشکلی واسم درست شه ولی به هیچ عنوان منتقلش نمی کنم به شماها لطفا بذارین همچی همجوری که باید پیش بره بره من تا اخرش هستم بزن قدششششششششش

آق فری سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:28 ب.ظ http://agh-ferry.persianblog.com/

سلام بهنام خان . یه جورایی مثل همیم . مثل تو نبودم ولی بعضی چیزارو که گفتی کشیدم می دونم . من فکر میکنم خیلی مرد باشی تا آخرشم کم نمی یاری . خدا بهت قوت بده . موفق باشی . خداحافظ

. سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:23 ب.ظ http://.

اون ۸ سال و ۶ سال و ۴ سال و دوسالو ول می کنم تا برسم به اون ۳ ماه داغون...دلم می خواد بهت بگم نذار اون سه ماهت بشه ۶ ماه و ۱۰ ماه و سال و باز هم سال.جلوش واسا..خود خودت .همونی که اون سالها رو گذروند و گذروند.
یک ماهه وبلاگو اپدیت نکردی؟خب به درک.
یک هفتست که از حرف زدنت خسته شدی؟همش یک هفته؟وای خدا کاش اون هفته اولی که من از حرف زدنم خسته شدم یکی پیدا شده بود محکم خوابونده بود تو گوشم تا اون یک هفته نشه ماه و سال و دیگه حرف زدن جوری یادم بره که مثل تو دو ساعت ندونم چی میخوام بگم.
۷ ساعته داغ کردی؟خب این یعنی هنوز آدمی.حس داری..هستی..زنده ای و این عالیه.

من..این منو که میگم خندم میگیره چون انگاری این من خیلی ادم مهمیه و حرفاش اینقدر مقبوله که حتما باید نظر بده...اگرچه میدونه تو هیچ از این حرفا خوشتم نمیاد...اما من یک عادت بدی دارم که خودم دوستش دارم و اون بی اعتنا نبودن به اون چیزیه که ذهنمو در گیر کنه..پس منو ببخش.

همه اینا رو اصلا ول کن...نیومدم نصیحتت کنم که امدم باهات حرف بزنم و مثلا نظر بدم(اوهو نظر منم مهم شده اقلا برای خودم)توی حرفات و نوشتت..یکجایی هست اون وسطاکه هی جلوی چشمای من می رقصه چشمک میزنه..می خنده..می دوه..شاده..ماهه...پاکه...اصلا خود عشقه...خود خود عشق.نوشتتو میخونم..میرم برمیگردم میبینم بازم برام می خنده..معنی اخمای من و تو رانمفهمه.نمیدونم چرا خودت نمیبینش و عاشقش نمیشی؟عاشقش که میدونم هستی البته.همونیو میگم که به قول خودت دوساله درستش کردی.آخ خداجون یعنی از این عشق شیرینتر هم هست؟و زیباتر و عمیقتر؟که یک ستاره کوچولو بهت بگه بابا ..برات چهچه بزنه.عاشقت باشه بی هیچ چشمداشتی..بپره بغلت بوست کنه.. برات ناز کنه..بغلش کنی.فشارش بدی.صورتتو بچسبونی بهش و کیف کنه از اون ریش زبرت که حوصلت نشده بزنیش..اصلا درس نخونه..هیچی نشه.مگه قراره ما بچه هامونو خوشبخت کنیم؟هان؟بابا اینا نصیحت و نمیدونم ادا و اینا نیست به جان خودم..از ته دلمه که من تا حرفام از دل نباشه نمی نویسم.من که میگم اون ستاره ای که تو بهش زندگی دادی می ارزه به همه اون سالای دلتنگی و شکست و خستگی و خستگی.بازم میگم اینا حسم بود.نه اینکه برات ساخته باشم .شاید خودتم بدونی.بازم معذرت..بازم من دخالت کردم و میدونم که خوشت نمیاد.چه میشه کرد من کاراییو میکنم که خودم خوشم میاد نه تو .(عجب رویی)من اگه ستاره تو رو داشتم ...ولش کن..حالا که ندارم.

سلمان چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:34 ق.ظ

آن یار کزو خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود (چشمک)

تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود (بازم چشمک)

منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به در برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود

شاه بیت: اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود

افسون چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:51 ق.ظ

سلام
ببخشید دیروز من گیج بودم نفهمیدم چی نوشتم و چی خوندم
ولی امروز هم که خوندم خیلی حرفها دارم بهت بزنم آبدارچی ولی دیدی بعضی اوقات یه قفل سنگینی قدرت تکلم رو از انسان سلب می کنه نمی دونم چی بهت بگم فقط همین رو دارم بگم که این همه سختی کشیدی که الان یه مرد قابلی هستی
اینو جدی می گم آبدارچی هرچند مدت زیادی نیست که بهتر و بیشتر شناختمت ........
همونطور که اون گذشته ها گذشت این ها هم می گذره تنها یاد و خاطره اش می مونه امید که این ایام که با خوشی بیشتر و بهتر بگذره برات بهنام

سگ تو روحت چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:44 ب.ظ

می گم وبلاگ قشنگی دارین به منم سر بزنین ههههه زنگ نزن گوشی ور نمی دارم

بابا رستم پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام نگفتی چه مدتی هست که آبدارچی شدی d:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد