یک یربعی هست دارم همینجوری به این صفحه نگاه میکنم .
فکر کنم دیگه اساسا حرف زدن یادم رفته . ولی یک حسی تو وجودم میگه
د خب بچه پر رو کی به تو گفت تو این گیرو دار کی به تو گفته پاشی بیای
اینجا  از اون طرف یک حس دیگه میگه مگه غیر از اینه که اینجا وبلاگ
همه بچه هاست و قرار نیست واسه کسی دعوت نامه بفرستن
حالا بماند چقدر توی سیستم گشتم تا پسوورد رو پیدا کردم بعدش با هزار امید
و آرزو و قسم و آیه دعا کردم که سایت باز بشه برام . تازه بعدش مونده بودم
اصلا پسوورد درست هست یا نه ... خلاصه حالا که رسیدم به اینجا نمیدونم
چی بگم .
راستش الان نمیدونم اصلا به چی فکر کنم. به آینده ای که براش فقط خودم
تصمیم گرفتم . به خواهرم که امروز یعنی حالا دیگه دیروز بعد از ظهر صاحب
یک دختر و یک پسر شد ولی من تا ساعت ۱۱ شب نتونستم برم دیدنش بعدشم که
رفتم رام ندادن . به پدر مادرمو اون خواهر دیگم و دخترش که امروز ظهر از شمال
راه افتادن هنوز تو راهن نمیدونم کجان . یا به ....
ولی خدا وکیلی دلم برا همتون تنگ شده بود .میدونم شاید تو دوستی با شماها
معرفتو به کمال نرسوندم ولی همیشه به داشتن رفیقایی که توی دنیای نت پیدا کردم
افتخار میکردم و میکنم .با همه مجازی بودنش بازم خیلیاشون معرفتشونو بهم ثابت
کردن. نیازی به اسم بردن نیست . نسبت به همه اونایی که منو دوست خودشون میدونن
همین احساسو دارم .
یکی نیست بگه یهو میذاری میری گم میشی هیچ . دوباره سر زده و بی اجازه برمیگردی
هیچی. چرت و پرت مینویسی که به هیچ موضوعی ربطی نداره هیچی . د خب بی ادب چرا سلام نمیکنی اینم به بزرگی خودتون ببخشین .
راستش از جایی که توی وبلاگای قبلی پا قدمم بد بود تا میرفتم توی پرشین مینوشتم بسته میشدباز میرفتم توی بلاگ اسکای مینوشتم یهو کل سایت قاط میزد اینبارم ترسیدم بیام بنویسم ولی خب خسته شدم بسکه الکی تو نت چرخ زدم . حس کردم نیاز دارم دوباره
با دوستام حرف بزنم . حالا درسته حرفام هیچ موضوعی نداره که بدرد بخوره یا حتی ارزش خوندن داشته باشه ولی خب فعلا که نشستم هرچی از فکرم رد میشه تایپ میکنم تا بعد ببینم چی میشه بهر حال میگم شما بازم به بزرگی خودتون ببخشین . اصلا خط خطیش کنین دیدم وبلاگ خودم که داره به اثر باستانی تبدیل میشه بهترین جا همینجاست

خداوندا ... اگر روزی ز عرشت بزیر آیی و لباس فقر پوشی
    وبرای تکه نانی غرورت را بزیر پای نامردان بریزی 
         زمین و آسمان را کفر گویی

خداوندا... اگر روزی بشر گردی ز حالم باخبر گردی
    پشیمان میشوی ازقصه خلقت ؛ از این ماندن از این ذلت
         زمین و آسمان را کفر گویی

ولی با همه این حرفا بازم کفرشو نمیگم . چون میدونم اگه یک نفر باشه که قرار باشه
کمکم کنه و تواناییشو داشته باشه بازم خداست . برای همین فقط پیش خودش زاری و التماس میکنم چون حداقل میدونم اگه دارم التماس میکنم پیش یکیه که میدونم واقعا برتره
خالقمه و سزاوارشه . ولی ازش میخوام هیچ وقت نذاره اینجوری بپای یکی بیفتم که
هیچ برتری نسبت بهم نداره .
بر شیطون سیاه دل لعنت . از اون دورا هی دست و بال میزنه میگه اگه برگرده بهت بگه من نیازی به التماس و عبادت تو ندارم چی  وای خدا حتی فکرش برام دیوونه کنندست که بخواد اینجوری نا امیدم کنه . خداوکیلی ظلم نخواسته بدنیا بیای نتونی هیچی ازش بخوای فقط یک سرنوشت برات رقم خورده باشه که باید چند سالی پیش بری و بعدش بازم ندونسته و نخواسته ببرت توی یک معرکه دیگه . تازه اگرم از زندگیت راضی نباشی بگه میخوای بخواه نمیخوای نخواه این سرنوشتیه که برات رقم خورده
اگه بگی نمیخوام باید بازم منتظر بشینی تا مرگتو برسونه اگه بخوای خودت بمیری آتو دادی دستش میگه اوهوکی مگه اختیارت دست خودت بود حالا برو فاز دو جهندم تا دفعه بعد آدم بشی .
ولی من نمیخوام اینجوری فکر کنم . شاید خیلی امیدوار باشم ولی اینکه اونجوری فکر نکنم برام خیلی بهتره .اگه یک لحظه امیدمو از دست بدم حس میکنم همون آتو دادن دستش بهتره

حالا با خودتون میگین این حرفات چه ربطی داشت به حرفای اولت  
گفتم که اینجوریم وقتی فکم گرم بشه دیگه هرچی از ذهنم رد بشه میگم دیگه کاری به موضوعیت داشتنش ندارم. حالا این وسط اگه یک جک باحالم یادم بیاد براتون میگم
فعلا که بیخوابی زده به سرم و منتظر رسیدن خانوادم.
ولی خب فکر میکنم از این به بعد هرچی بگم میشه درد و دل .منم بیشتر دوست دارم شنونده درد و دل باشم تا اینکه خودم غم و غصمو بریزم تو دل یکی دیگه

هر دل بقدر طاقت خود غمی دارد
                         دل منست که اندوه عالمی دارد

اوخ اوخ بمیرم واسه خودم  

ههههههههههه نشستم یکبار از اول نوشتمو خوندم دلم برای اونایی که میخونن سوخت نمیدونم چی باید بفهمن از این نوشته  فکر کنم اساسا دیگه از دست رفتم
بهر حال اگه نبودم و نیستم بحساب بی مرامی نذارین باور کنین گرفتارم
(یکی نیست بگه کسی اصلا اسمی از تو برد که چرا اومدی بعدش رفتی که حالا دوباره برگشتی )
آخیششششششششش ولی برای من بد نبود یکم خالی شدم . فقط یکم چون آرامشم جای دیگست و دارم سعی میکنم بهش برسم (حالا چرا نیشم بازه)
فقط بدونین همیشه و همه جا بیادتون هستم و آرزوی بهترینارو براتون دارم


حسن ختام ----->  <-----
نظرات 7 + ارسال نظر
عزیز از مشهد چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:39 ق.ظ

د د د ترو خدا نیگا کن . باز سرو کله این پیداش شد . خب تو خجالت نمیکشی .نه جون میتی بگو بینم خجالت نمیکشی .استخفرلله شیطونه میگه یک چیزی بهش بگم سرخورده بشه بره دیگه پیداش نشه ولی با همه این حرفا جیگرتو بخورم بیا دوتا ماچ بده که دلم برات یریزه شده بود d: d:

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:38 ق.ظ

اول سلام .. دوم چرا اسمتو ننوشتی بچه .. سوم الحمدلله فقط تو قاط نزده بودی که به حول وقوه الهی تو هم قاط زدی .. چهارم خداوند هم تو رو فراموش نمی کنه (چشمک) .. والسلام

آبدارچی چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:43 ق.ظ

سلام . خوش امدی خان کوچولو . پسر عموت خان بزرگه پس تو خان کوچولو هستی . من نمیدونم چی نوشتی ولی دوست دارم این شعر کارو رو برام تا آخر بفرستی خیلی دوستش دارم . فدات بشه هرچی دختر دم بخته .........

افسون چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:58 ق.ظ

سلام
اولا اومدنت رو به جمعمون خوش آمد می گم هرچند می دونم دائمی نیست هر چند صباحی می یای یه سرک می کشی و می ری تا وقتیکه ستاره دنباله دار هالی بخواد رد بشه شاید تو هم بعد از اون پیدات شد (صد رحمت به ستاره دنباله دار هالی) من به دنیا اومدن جفت خواهرزاده هات رو تبریک می گم ایشاا.... قدمشون مبارک باشه بعدشم دل ما رو نسوزون الکی من هم هفته دیگه دبل خاله می شم و یه نوه خوشکل گیرمون می یاد
بعدهم خوشحالم که یکی عین خودم پیدا کردم چون من هر بار از جانب خدا رانده می شم با التماس و زاری بیشتر به درگاهش مشت می کوبم واقعا تنها جایی که می دونی و می تونی با صراحت حرف بزنی و نترسی از اینکه حرفت همه جا پخش بشه
می دونی کمکت می کنه و کسی که دوستیش و عشق و علاقه اش خالصانه است ......

رویا چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:26 ق.ظ

سلام میتی خوبی؟ اسمتم ننویسی زار می زنه که تویی هههههههههههههه اینمم از ضایعات عشق مادر و فرزندشه ههههههه

عزیز چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:13 ق.ظ

سلام قربون همگی . ماشالله همه سحر خیزن d: داش بهنام من نفهمیدم کدوم شعرو برات کامل بفرستم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:25 ب.ظ

حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد

...
بهنام یه اسکریپت برای لینک بچه ها گذاشتم توی وب مهربون ببین خوبه اینجا هم بذارم .. شاد باشید .. والسلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد