بسم حق
سلام
در ادامه بحث قبلی که با رویا جون داشتیم , میخوام بازم بنویسم . منتها این بار فکر می کنم ایشالله اگه خدا بخواد بعد از مدتها یه کمی متفاوت تر نوشتم شاید هم چند خطش رو بخونین و بگین که مثل قبله ولی خواهش می کنم تا آخر بخونین . شاید متفاوت بود و بالاغیرتا نظر هم بدین تا باز هم بحث کنیم شاید من از اشتباهاتم در بیام یا این که تونستم چیزی رو بگم که کمکی به شما بود . شکراً جزیلا
من نمیگم دنیا و زندگی رو نباید دید و نباید در نظر گرفت . چون همچین آدمی ولو عاشق باشه یا به هر بهونه دیگه ای , مثل یه آدم تارک دنیا می مونه و یه همچین کسی هرگز عملش قابل قبول نیست میخواد برای پرستش یکتای بی همتا باشه یا معشوقه ای بی همتا یا ... ببینین قبول کنید که عشق امری ست روحانی و ماورایی حسی ست معنوی . چیزی ورای این دنیاست .
اینجوری بگم که شاید آشناتر به گوشامون باشه ؛ ما آدمها دو بعد داریم : یکی مادی و جسمانی , دیگری غیر مادی و روحانی .
بعد جسمانی ما ناشی از زندگی در دنیای مادی هست و نیازهای خاص خودش رو داره همچون جسم زیبا , خوردن , آشامیدن , بیماری اعضای بدن و ...
بعد روحانی که نشئت گرفته از منبع لایزال الهی ست با ویژگی ها و نیازهای ویژه مثل : پرستش , عشق , ایمان , بیماری های روحی و ...
وقتی میگم عشق رو با زندگی نباید قاطی کرد به این معنی نیست که باید زندگی رو فراموش کرد و کلا این دوتا مقوله رو از هم جدا کرد. ولی نباید به عشق رنگ مادی داد. همونجوری که نباید زندگی رو فقط توی عشق و عاشقی و مجنون بازی دید . نه! زندگی و عشق به موازات هم حرکت می کنن به هم وابسته اند و نیازمند ولی اگه با هم محلول بشن (با مخلوط شدن فرق داره) اونوقت نمیشه نیازها و مقتضیات هر دو رو به جا آورد . مثلا میخوای از روی عشق یه هدیه بخری ولی زندگی و ناتوانی مالی این اجازه رو به تو نمیده در حالی که اون هدیه اگه از روی عشق باشه قیمتش مهم نیست . آره این شعارها , این حرفهای قشنگ رو خیلی شنیدیم و شنیدید ولی اگه امروز حالمون از این حرفها بهم می خوره واسه اینه که هیچ وقت نخواستیم یا نذاشتن که راجع به شون درست فکر کنیم .
وقتی زندگی و عشق با هم قاطی بشن و مرزی بینشون نباشه (این مرز باز به معنی جدا کردن کامل اونها از هم نیست – تناقض شاید داشته باشد اما سعی می کنم این تناقض رو هم توضیح بدم) اون وقت شما بدون این مرز فکر می کنید که با ابزار یکی می تونین دیگری رو هم سیر و بی نیاز کنین . مثلا من و شما در درونمون احتیاج و نیازی به نام پرستش داریم حالا پرستش خدا یا یه بُت یا یه آدم یا ... کاری ندارم (که خودش بحثی ست جدا) ؛ حالا فکر کنین که بخوایم این نیاز رو بیاریم اینجوری رفع کنیم که بگیم من غذا رو در حکم خدا و اون معبودم قرار میدم و می پرستم وعمل پرستش من همون خوردن منه . ولی اینجا دو تا موضوع که از اساس و بنیاد و ساختار و نیازها با هم متفاوتند رو به طرز تهوع انگیز و بدی به هم پیوند زدیم .
اما باز اگر این مرزها ا ونقدر واضح و برجسته باشه که بشه زندگی و عشق رو از هم جدا کرد (به سادگی جدا ایستادن روغن بر روی آب) , اون وقت دچار سردرگمی میشیم اون وقت می مونیم که باید زندگی کنیم یا عاشق باشیم . فکر می کنیم فقط یکیش رو باید انتخاب کنیم . در نهایت کسانی که همچین طرز تفکری دارن یا افسرده میشن و دست آخر یا از فرط ناتوانی دست به اعمالی چون خودکشی می زنن یا مجنون میشن و یا هم که عطای عشق رو به لقاش می بخشن و دنیا رو انتخاب می کنن . عشق و زندگی درست مثل حیات داشتن در دنیای مادی و در کنارش اعتقاد داشتن به روح و آخرت و دنیای باقی می مونه .
اما اون تناقض بالا ؛ چطور میشه که هم اینقدر با هم وابسته و قاطی باشن که لازم و ملزوم باشن و هم اونقدر از هم دور بشن و مجزا که نیازهاشون با هم قاطی نشه؟ یک مثال میارم شاید روشن بشه ولی راه حلی براش ندارم . لااقل فعلا . ولی معتقدم که این راه حل تقریبا برای هر کس منحصر به فرده به تعداد ابنای بشر و کثرت انفاس .
تصور کنین مقدار زیادی شکر که ذراتش فوق العاده ریز باشن رو با همون مقدار براده آهن که اینها هم در حد مولکول کوچک باشن قاطی کنین . پیش از اختلاطشون , هر کدوم رنگ و ویژگی های خودشون رو دارن اما پس از اختلاط به علت خطای دید به یک رنگ بینابین می رسن و یه سری ویژگی ها مشترک پیدا می کنن . این از مخلوط شدن و وابسته شدن این دو به هم . ولی با یک آهنربای قوی شما می تونین براده های آهن رو از شکر جدا کنین . این هم از عدم اختلاط صد در صدشون . (این مثال رو توی دبستان وقتی میخواستن فرق مخلوط شدن با محلول شدن رو بگن , بیان می کردن . نمیخوام بگم خیلی نکته سنجم ولی میشه به موضوعات کوچک و به ظاهر بی اهمیت نگاه های متفاوتی کرد بسته به این که توی چه دنیای دارین سیر می کنین و چه دیدی داشته باشین)
مثالهای دیگه ای هم به ذهنم می رسه ولی فعلا خیلی طولانی شد تا بعد . در ضمن توی مثالهایی که زدم نمونین و اگه همش از صیغه جمع مخاطب استفاده کردم منظورم کلی بود خود من رو هم شامل میشه .
حق یار و نگهدارتون .
والسلام
سلام دوست عزیزم
امیدوارم موفق باسی در رسیدن به اهدافت
اگر تمایل داری منم تمایل ئارم که باهم تبادل لوگو کنیم اگر دوست داشتی به من بگو خوشحال میشم
به امید روزهایی شاد
جاری باشی تا بعد فلا.......
داداش دو ایستگاه از خونمون گذشت تکلیف مارو مشخص کن بالاخره چیکار کنیم d: راستی فردارو چیکار میکنین قرار میذاری یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/////
سلام شپلی جون تو این مدت کجا بودی بابایی
سلامممممممممم بابایی .. زیر سایه تو زنده ایم عزیز .. خیلی میخوامت هوارتا هوارتا
سلام بابایی جونم.........
حرفات مثل همیشه جالب بوود ........ولی به نظر من یه ذره پیچیدش می کنیی...اول نوشتت که در مورد ؛آدم تارک دنیا ؛هم متوجه نشدم .......منو باش می یام همش سوال می کنم .....:ی
عاشقی هر چی که باشه دنیای قشنگی داره .......
موفق و پیــــــــــــروز باشین ........
~~ خدا نگهدارر .........
سلام خیلی داغونم سلمان زیاد نمی تونم توضیح بدم متن رو هم خوندم در مورد عشق و زندگی هر دوش حس کردنی معنویه زندگی یعنی نفس کشیدن جوونه زدن بودن عشق یه حسه یه حالت و خود عشق هم می تونه مادی به هم می تونه معنوی اول باید مشخص بشه ما منظورمون از عشق کودومه تا در مورد حرف بزنیم عشقا با هم فرق دارن اما زندگیا با هم فرقی ندارن همش یکیه در مورد عشقی که مادی باشه نمی شه یه بحث روحانی و معنوی داشت و برعکس در مورد عشق روحانی عشق یه مسیره تو زندگی . زندگی دست خود ما نیست ولی عشق شدت و ضعفش و حتی شکل گرفتنش دست ماست می تونیم تو زندگی اگه در مسیر عشق قرار بگیریم همونجا توقف کنیم می تونیم هم به راهمون ادامه بدیم عشق رو مشخص کن ! اصلا من حالم خوش نیست شاید دیگه نباشم شایدم باشم نمی دونم ولی فقط می دونم نمیمرم هستم بازم سرنوشت بازیش گرفته می خوام بازم من برنده بشم
رویا هی من میگم عشق یعنی معنوی باز تو میگی مادی اوکی .. اینجوری نمیشه باید بیای مشهد رو در رو بحث کنیم (دو نخطه دی)