بسم حق
سلام

من کنت مولاه فهذا علی مولاه ...
خواستم متنی در مورد اون بزرگوار بنویسم اما دیدم گفتنی ها رو دیگرون خیلی بهتر از من گفتن پس گذاشتم تا این عید بزرگ رو ٫ این مظهر شیعه رو با یه جشن امروزی  یکی کنم . شاید یه آش شله قلمکاری بشه که هیچ قشنگ نباشه ولی هر چی هست نوآوریه و یه کار جدید منم که کلا نوآورم و فقط به فکر خودنمایی

منظورم از جشن امروزی همون روز معروفه که همه عاشقا و سینه چاکهای معشوق خوب میشناسنش ٫ روز والنتاین


روزی که محبت رو نثار هم می کنن دوستان و عهد بستگان . و من این عهد رو اول بار در همون غدیر خم دیدم . اونجایی که خیلی ها چشمانشون و دلهاشون تحمل دیدن اون همه صفا و معرفت و محبت رو نداشت و براش نقشه ها کشیدن و خواستن که فراموشش کن . اما قبل از این که اهمیت سیاسی و بعد اجتماعی این روز بخواد باعث بشه که ما اونو به یاد بیاریم ؛ بهتره بیاد بیاریمش به این خاطر که توی این روز محبت رسید به اوجش.

حالا بگذریم . میخوام ببینم اصلا اهل هدیه دادن توی این روز هستین یا نه . حقیقتش من تا امسال زیاد بهش پایبند نبودم گاهی وقتی برای عزیزانم یه هدیه ای می خریدم ولی چندان پایبند نبودم . امسال نه یه جور دیگه ست برام .

دوستانی که نزدیکم هستن بهترین هدیه براشون اینه که زیاد جلوی چشاشون آفتابی نشم در عین حال چون نمی تونم این لطف رو در حقشون بکنم (والبته در حق دوستان چتی هم نمی تونم چنین لطفی رو بکنم ) نتیجتا سعی می کنم یه جور دیگه با یه هدیه ناقابل خوشحالشون کنم .

اما اونایی که از دسترسم دورن (فی الواقع چتی ها) . اونایی که توی لیست مسنجرم هستن یا آدرس میلی ازشون دارم ٫ چند دسته اند :
یه عده خیلی معمولی در حد یه سلام و علیک ٫‌فقط یه آف لاین ؛
یه عده که صمیمی تر هستیم و یه کمی بیشتر تحملم می کنن یه میل با یه فایل ؛
یه عده که خیلی براشون احترام قایلم یه کمی میلشون فرق می کنه .

اما کسانی که هیچ اطلاعی ازشون ندارم جز این که گاهی اوقات اینجا میان و  خوشحالمون می کنن یا توی روزی می بینمشون رو همینجا یه چند خط شعر از من بپذیرن :

کسی که عشق نبازد نه آدمی سنگ است
بلای عشق کشد هر که آدمی رنگ است
چه نقش بینی از اندیشه ای که بی عشق است
چه روی بینی از آیینه ای که در زنگ است
هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد
که چشم خوبان همچون دهانشان تنگ است
رها کنید که تن در دهم به بدنامی
که نام نیک در آیین عاشقی ننگ است
سماع در دل من کار کرد ٫ سینه بسوخت
هنوز مطرب ما را ترانه در چنگ است
ز شوق جامه بصد پاره گشت همچون گل
هنوز بلبل ما را بناله آهنگ است
تو ای صنم که مرا در دلی چه سود از آن
که در میان من و دل هزار فرسنگ است
بجنگ تیغ مکش سر به آشتی برگیر
که حاصل است به صلحت هر آنچه در جنگ است
به خشم می روی و در تو کی رسد خسرو
که ره درازو قدم سست و بار کی لنگ است
                                                                                     امیر خسرو دهلوی

راستی شما چی هدیه میدین اصلا به فکرش هستین ؟‌


والسلام

پدرخوانده

انتخابات

سلام

امروز داشتم میمدم سر کار دیدم وای بازم شروع شد .
طرف هیچکارست زده دکتر فلانی متخصص عضو هیات علمی دانشگاه فارق تحصیل از آمریکا .......................

خب بعد میبینی بابا توی یه مطب دکتر عمومی تزریقاتی بعدم صبح ها برای اینکه بیکار نباشه میره توی دانشگاه یاد مدیده که سوزن چطوری بزنن مادر بزرگشم یه حالی بهش داده گفته من پیرم بیا منو ببر آمریکا پیشه مثلا داییت خرجشم با من برای همینم یه سفر دوروزه داشته به آمریکا بیرون از ایرانم دیده .

خب اینم یه شوخی مسخره بود

ولی جون خودم این که میگم راسته راسته

یه پستره تبلیغاتی دیدم در مورد یه بنده خدای اون بنده خدا رو هم میشناسم البته مال مجلس نبود برای شورای شهر بود
طرف توی بیمه کار میکرد یه کارمند معمولی ولی خدایش خندم گرفت در مورد کارای که میخواست بکنه قول داده بود که تمام اتبوسهای اهواز رو کولر دار بکنه  !!!!! بعدم میخواست برای اهواز مترو بزنه خیلی کارها !!!!!!!!!

حالا کولر پیشکشش  اخه برو یه تحقیقات کوچیک انجام بده بعد آقا جان اهواز یه شهر باتلاقی آقای محترم توی تهرانش موندن حالا تو میخواستی برای اهواز مترو بزنی . خب دیگه گوشهایخودتون آماده کنید برای دروغ های عجیب و غریب لطفا دلتون خوش نکنید یه گوش گوش باشه یه گوش دروازه

نگید رای نمیدیم بین بد بدتر رو یکیرو انتخاب کنید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




آبدارچیه ستاد انتخاباتی دکتر و متخصص عضو هیات علمی دانشگاه هروارد امده فقط ببینه مردم مملکتش قبولش دارن وگرنه کارش توی آمریکا سکه هست اصلانم احتیاج به رای نداره چون اگرم در بیاد برمیگرد توی مملکت خودش همون آمریکا خب اون کسی نیست جز بابای مدرسمون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱

بسم حق

سلام

قصد کرده بودم که دیگه ننویسم . البته من نوشتم شاید (اصولا آدمها از این حرفا زیاد می زنن ولی چیزی که مثل یه اعتیاد و یا بهتره بگم مثل یه احتیاج می مونه رو نمیشه به این راحتی کنار گذاشت) . ممنون از این که از اون متن به اون بلند بالایی فقط چند خط آخرش بیشتر مورد توجه قرار گرفت .      

اما میخواستم یه گله ازتون بکنم در بدترین شکل ممکن , آبدارچی اومد و گفت که تکراری شدی ولی حتی اون هم نگفت که چیکار کنم که از این تکراری بودن دربیام ؛ دیگران هم . لابد میگین عجب رویی داره این موجود . نمیگم از این که اومدین و ابراز لطف کردین خوشحال نشدم که برعکس خیلی هم به خودم مفتخر گشتم (همراه با مقادیری اضافه وزن) . اما حقیقت اینه که این روزا خیلی نیاز دارم بهم بگین چیکار کنم تا این که بگین چیکار نکنم . فکر می کنم بدجوری باز دارم تند میرم ولی میخوام تند برم شاید شما هم آتیش تندی رو در برابر من روشن کردین . نمیگم جبهه گرفتن ولی خب یه جور مقابله از نوع کاملا آروم و به دور از خشونت .

اما چند شب پیشتر مثل همیشه بیخوابی و افکار جورواجور اجازه نمیداد بخوابم که جملات گنگ و نامفهومی به ذهنم می رسید . اینجوری سرهم کردمشون نمی دونم چی از آب در اومده ولی هر چی هست حاصل یه بیدار خوابی ناشی از افکار بیخود با کمی اسانس تکراری بودنه (به همراه داشتن کیسه پلاستیکی به هنگام تقریر این متن اکیدا توصیه می شود) :

×گفتم: من گناهکارم !

-گفت: به چه جرمی ؟        ×به جرم زندگی !

-دلیلت چیه ؟                    ×عاشقی !

-ثابت کن !                      ×فرمولی نداره که بتونم ثابت کنم !

-شاهد احضار کن !           ×فقط یکی رو دارم اونم حرفاش رو با من و تو زده !

-آخرین دفاع !                  ×من رو به اشد مجازات محکوم کنین لطفا !

-اشد مجازات برای تو همون زندگیه . بمون و درد بکش شاید فهمیدی که زندگی برای این نیست که تا خواستی دیگه نباشی . بدون که عاشقی راه و رسمی داره و شیوه رندان بلاکش باشد . بدون که فرمولش رو باید پیدا کنی نه توی دنیای آمار و ریاضیات , نه توی دنیای علم . بدون که اون یه نفر همیشه حرف می زنه گوش شنوا کو ؟! و بالاخره بدون که هنوز خیلی از مرحله پرتی .

×آره قبول دارم که این درد زندگی واقعا بدترین مجازاته برای کسی که مفهوم زندگی رو درک نکرده باشه . ولی اینجور نبوده که نخوام درک کنم . چرا هر بار خواستم , یه چیزی یا یه کسی مانعم شد . میگی دارم توجیه می کنم شاید حق با تو باشه ولی ... . این رو هم قبول دارم که همیشه توی ادعای عاشقی موندیم یه روز یکی اومد گفت لاف عشق می زنی ؛ واقعا این لاف عشق تا کجا می تونه پیش بره اینقدر که خودت هم باورت بشه که کم از فرهاد و مجنون نداری؟ اه . هر قدر از این لعنتی حرف می زنی کمتر راحت میشی . هرقدر بیشتر در موردش فکر می کنی کمتر به نتیجه می رسی اصلا این عشق چیه؟ هزار بار خودمو گول زدم که عشق تعریفی نداره مثل سعادت و خوشبختی مثل خیلی چیزای دیگه از مفاهیم پیچیده ای که زندگی ما رو پر کرده اما بالاخره باید یه جایی یه چیزی ازش دیده باشن که اینقدر براش سر و دست می شکنن . لابد یه جایی زیباییش برای همه یکسان بوده که همه دوستش دارن حتی اونایی که دم از بیخود بودن و ناشی از بحرانهای دوره بلوغ و جوانی می دوننش , بالاخره یه روزی اعتراف می کنن که خودشون هم این موضوع رو حلقه مفقوده زندگیشون یافتن . آره بزرگترین مفهومی که این روزا آدمی باهاش درگیره و نمی تونه بهش جواب بده نه خدا و دین , نه جامعه و خلق , نه حتی اینه که اول مرغ بوده یا تخم مرغ . بزرگترین درد امروز ما اینه که نمی دونیم عشق چیه . اگه بدونیم عشق چیه می فهمیم که خدا همون معشوقه و در واقع اولین عاشقه و دین همون طریق عاشقی . می دونیم که جامعه چیزی جدا از یه سری عاشق سرگشته که برای رسیدن به معشوقشون همگی با هم تلاش می کنن نیست . درخواهیم یافت که مهم نیست که اول مرغ بوده یا تخم مرغ مهم اینه که اینا اصلا برای چی بوجود اومدن . همین آخری دلیل بودن ؛ ما چرا هستیم ؟ مذهبیون میگن برای این که شایستگی وجود رو داشتین . اون یکی ها میگن برای این که دوره ای رو خوش باشین و بعدش هیچ . یکی دیگه ای ها میگن برای این که فقط تویی که می تونی باشی نه کس دیگه ای ... ما هستیم برای این که عاشق باشیم . با تمام این که می دونم راجع به این عشق و عاشقی خیلی بد مانور داده میشه ؛ خیلی بد گفته میشه ؛ خیلی به اشتباه رفتیم و عشق رو با هوی و هوس هامون قاطی کردیم و معجونی ساختیم که خودمون هم نمی دونیم چیه ؛ می دونم خیلی برای همه سخت شده تحمل این جور نوشته ها ولی من از این موضوع می نویسم اونقدر که یا دیگه آبدارچی در آبدارخونه رو تخته کنه . یا شماها بیاین و در اینجا رو گل (به کسر گاف) بگیرین . یا بلاگ اسکای دیگه حوصله اش سر بره . یا هم یادم بدین که دیگه از عشق ننویسم . حالا هی بگین خودشو لوس می کنه . به قول این بچه تیریپ های با کلاس (نوپرابلم) . ولی شما رو به اونی که می پرستین و دوستش دارین قسم ٫ نگین که این روی حساب این که امروز فقط به این موضوع فکر می کنه از عشق دم می زنه دو روز دیگه که از این سن بگذره یادش میره و این باد از کله اش میره . نه اونی که یه همچین فکری می کنه یا از این که خودش بگه که هنوز عاشقه می ترسه یا هم هنوز طعم واقعی عشق رو درک نکرده . اصلا چرا وقتی میگن عشق همه یا یاد این عشق و عاشقی های از نوع بالیوودی میون دختر دبیرستانی ها و پسرهای زیر 20 سال یادشون میاد . یا هم دسته عارف مسلک یاد یکتا قادر متعال میفتن . عشق رو یه شکل کلی براش در نظر بگیرین تا راحتتر بشه باهاش کنار اومد و ازش حرف زد . اگه موقع شنیدنش یه مفهوم خاص رو برا خودتون تداعی نکنین اون وقت می تونین راجع بهش حرف بزنین .

عشق به خالق افلاک ... عشق به افلاک ... عشق به ماوراء الطبیعه ... عشق به شمع و گل و پروانه .. عشق به درخت و دریا و دشت ... عشق به آدم ... عشق به آدمی از جنس مخالف ... عشق به عاشقی ... 
راستی اون کیسه پلاستیکی هنوز دم دستتونه ؟ اگه آره می تونین دیگه بندازنیش توی سطل آشغال متن تموم شد و احتمالا اون کیسه هم دیگه پره ...

والسلام

پدرخوانده

سالگرد تولد

سلام بچه ها...

امروز شنبه هیجدهم بهمن ماهه و یه روز خوب برای یه نفر باید باشه . برای یه نفر و دوستای اون یه نفر .
 
آهان یادم رفت امروز روز تولد لوطی حیدر ( البته عکسش رو هم زدم می دونید که لوطی همیشه عصبانیه عین اینا   )

یا همون بهنام خودمون ...

            تولد تولد تولدت مبارک    مبارک مبارک تولدت مبارک


 لوطی جان من به نوبه خودم روز تولدت رو با قشنگترین کلمات تبریک می گم و امیدوارم همیشه زندگی خوب و با نشاطی داشته باشی و همیشه موفق و سرافراز باشی

همیشه سرسبز باشی به سرسبزی این

برای عاشق بودن ...

بسم حق

سلام

برای عاشق بودن
           یا باید توی آسمون عشق , پرنده باشی ؛
                                 یا باید توی دریای عشق , شناگر باشی ؛

واسه بال گشودن باید پر داشت و
                واسه پر کشیدن , باید شاهپر داشت ؛
                                   شاهپرمون رو چیدن و پرهامون رو شکستن .

رفتیم که شنا کنیم
            باله ها رو باز کردیم و تن رو به آب زدیم .
                       آب از حرارت ما , بخار شد و نمکش به موند .
                                                                 از دریا هم دورمون کردن .

گشتیم و گشتیم و گشتیم , تا عاشقی مون رو نشون بدیم .
                                                           دیدم یه گوشه نوشته : نون و القلم ...
یادمون از قلم اومد ؛ انگار به معشوق رسیدیم
                 قلم رو گرفتیم توی دست و کاغذ رو گذاشتیم پیش رو
                                 ناگهان دستی اومد کاغذ رو سیاه کرد و قلم رو شکست .

گفتیم حالا که نمیذارین بر کاغذ حقیقی بنگاریم و جوهر عشق بیفشانیم
            با عصبانیت می کوبیم روی یه سری دکمه و بر دیوارهای مجازی حک می کنیم .
خوشحال از این که اینجا دیگه هر کی هست یا جوونه یا خودشو جوون نگه داشته
اولش مثل بچه هایی که تازه پا به دنیا میذارن .
با یه موچک (مراجعه شود به پایین) خندیدیم و با یه اشاره گریه کردیم .
                         کم کم پوست کلفت شدیم دیگه عاشقی هم یادمون رفت .
                                          شدیم یکی از همین دم دستی ها
                                                              آدمهایی که مدتها ازشون فراری بودیم .

دیدی چه راحت سادگیمون رو , یه رنگیمون رو , دلمون رو فروختیم .
                          اینجا هم کعبه آمال و آرزوها و مامن ناگفته های دل نبود ؛
                                                                                   باید بگردیم دنبال یه چاه .

شاید دیگه ننوشتم نمی دونم شاید هم یه جورایی دارم خودمو لوس می کنم
و باز نوشتم ولی می دونم که دیگه حرفام , حرفایی نیست که از دلم
برخاسته باشه و به دل هم نمی نشینه .
صداقت رو تو کدوم کوچه پس کوچه جا گذاشتم ؟
                                       مردونگی رو کجا باختم ؟
                                                لطفات رو کجا به حراج گذاشتم ؟

فقط می دونم که خسته ام
                                 از همه چیز
                                              از همه کس
                                                            حتی از تو ... !!!؟


موچک : moochak - ادای بوسیدن رو در آوردن .

والسلام
پدرخوانده

 

سلام

داشتم هنوز توی چنتا کتاب سرک میکشیدم که در مورد فال این جور چیزا مطلب بنویسم که چشمم خورد به بابا شمل

یاد قدیما افتادم همون موقع های که تازه چت میکردم

با اسم سوشیانت چت میکردم بعد نمیدونم چی شد اسم عوض کردم با اسم باباشمل امدم

خیلی گذشت بعد دیدم کسی نمیدونه معنی باباشمل چی منم اسمم گذاشتم لوطی حیدر

حالا چی شد که اسمم شد بابا شمل . باباشمل اسم یکی از شاهکارهای علی حاتمی هستش توی این فیلم باباشمل مرد محلشون

توی محله روبرو همون محل یه لوطی هست به اسم لوطی حیدر که وقتی دیدم کسی نمیدونه معنی باباشمل چی من نقش مقابل اون برداشتم

تا الان توی کتاب کوچه برخوردم به باباشمل چه دنیای داشتیم خب بد نیست معنی باباشمل رو بنویسم برای اون عدهای که نمیدونن یک نفرم یاد بگیره برای من کلی نمیخوام

کلاس بزارم شاگرد بگیرم

خب باباشمل یه اسمی که هرکسی به گوشش نخورده برای خودمم کلی کارش داشتم بهش مراجع میکنم یه باره دیگه خب بگذریم

باباشمل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

||||||||||

داش مشتی .پهلوان.سرکرده لوطی ها . مردی که دارای خصایص کامل مردانگی است،از قدرت و جوانمردی و گذشت ،غرور و فروتنی توام ، درستکاری و پاک بازی و حقشناسی .|تا نیم قرن پیش باباشملها مردانی بودند که در محله خود مورد احترام و توجه مردوم قرار داشتند . هر که به زیارت یا تجارت میرفت با خیال راحت مال منال خود را به باباشمل محله می سپرد و با خاطر آسوده پا به راه می گذاشت باباشمل ها معتمدان محله خود بودند و به کمک شاگردان خود که نوچه نامیده می شدند . در برابر حوادث گوناگون از جان مال اهل محل دفاع میکردند .اختلاف کوچک بزرگ افراد رو با قدرت جسمی و نفوذ معنوی خویش فیصله میدادند و باج بگیرها و قلدران حق کش و زورگیر را به جای خود می نشاندند.

چه بسا که باباشمل ها درگیروار تمیز حق و ناحق مورد بغض و حسادت قرار می گرفتند و شب نیمه شبی به زخم قمه دشمنی از پا در می آمدند .در این حال اهل محل به یاد او مجسمه سنگی شیری در محل کشته شدن او قرار می دادند و از این رهگذر جوانمردی او را پاس می داشتند . از این شیرهای سنگی تا چند ده سال پیش در هر کوی و گذری به چشم میخورد -- باباشمل ها اغلب ار گود زورخانه ها طلوع می کردند و اوقات خود را در بازارچه های محل و سر چارسوق می گذراندند . مردمی فقیر و بی نیاز بودند که بازوی خود ارتزاق میکردند و به مال دنیا توجهی نداشتند .

کم کم باباشمل ها از میان رفتند و رسم باباشملی و لوطی گری از شهرها برافتاد . باباشمل ها که مانع مفتخوری و زورگوئی داروغه ها و گزمگان بودند . رفته رفته خود مرعوب و آلت نابکاری های داروغه ها و گرمگان شدند .قدرتشان به زورگوئی ،درستکاریشان به باجگیری ،جوانمردیشان به گدا گشنگی مبدل شد .

بی نیازی را کنار گذاشتند و پهلوانی را به مبارزه طلبی و قدرت نمای تبدیل کردند .آلت تخویف و تهدید شدند و در کف مالداران و صاحب قدرتان قرار گرفتند . و باباشملی یکسره صورت خود نمائی و ایجاد وحشت در میان مردم را به خود گرفت به نفع مقدران و دیوانیان .

کوچه جلد ۴

خب اینارو نگفتم حالا من از همون لوطی های قدیم هستم یا از این جدیدا هستم فقط دارم یه اسم یدک مکشم نه لوطی هستم نه نالوطی
خب کسی نیاد بخواد چیزی بارمون کنه به خدا این روزا انقدر بارم کردن که داره کمرم میشکنه پس قربون مرامتون بی خیال ................


آبدارچی

فال

فااااااااااااااااااااااااااااللللللللللللللللل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فال یعنی گشودن به زبان یا به دل نیک آوردن پیش بینی خوشبینانه در زبان عربی فال را به صورت فأل و تفأل به کار می رود و در وضع اولیه مراد از آن مطلق فال زدن چه نیک و چه بد است ولی عرفا به فال نیک اطلاق میشود .در فرهنگ عرب تفأل و تطیر سابقه ای کهن دارد .از رسول گرامی (ص) نقل است که فال را خوش میداشته و تطیر را خوش نمیداشته .نیز در یان باب قول مشهوری هست که حدیث بودنش مسلم نیست (فال نیکو زنید تا نیکتان پیش آید )در فرهنگ ایرانی نیز مانند فرهنگ عرب و اغلب فرهنگ کهن دیگر فال نیک بد سابق کهن دارد . این کلمه به انواع و اقسام در شاهنامه به کار رفته است .
ایرانیان به فال نیک ،مروا
و به فال بد ،مرغوا می گفتند

نوعی از فال زدن با گشودن کتاب ،یا سر کتاب باز کردن بوده که این کار بیشتر با قرآن مجید و دیوان حافظ و مثنوی رسم بوده است .گشودن مصحف یا فال به قرآن ،نوع بارز استخاره است .

فال زدن هنوز هم در فرهنگ عامه جهان زنده است و انواع و اقسام دارد که مشهور ترین آنها کف بینی .فال قهوه ،‌فال نخود ، فال ورق است ..............

حافظ نامه جلد اول ص ۳۳۲

این از معنی فال
پس فال با ید نیک باشد  ببگذریم که من فال رو قبول دارم یا نه
ردش میکنم یا تایید
اگر این موظوع رو طرح کنم کسی نمیتونه جوابی بده چون کسی نمیدونه نظر من چی  اگرم بگم نظر من چی بازم کسی نمیتونه رد یا تایید کنم چون نظر خودم .

ولی خدایش اگر قرار بد باشه چرا فال میگیری اگر قرار خوب باشه که در کار خوب حاجت هیچ استخاره نیست  اگرم میخوای خوب بدشو بدونی که یه چیز جداست ..........

بازم بگذریم من عاشق حافظ هستم عاشق خیلی هم فال میگیرم ولی فقط حافظ چون به قول یه بزرگی میگه اگی قران هستش پس بالاش خوب بد نوشتن چیه این سئوال رو از الهی قمشه ای که چرا بالای قران های  خوب بد نوشتن جوابی نداشت بده چرا قرآن را خوب بد نوشتن بگذریم هرکسی یه نظری داره..................


آبدارچی

سلام

نمی دونم به فال و فال گرفتن عقیده دارید یا نه ولی من فقط فالهای حافظ رو دوست دارم .نمیگم فال قهوه و ورق و اینطور چیزها رو دوست ندارم چرا خیلی زیاد سراغ این تفریحات می رم ولی در حد تفریح اونها رو دوست دارم
و می پسندم
دیشب سراغ دیوان همیشه زنده حافظ رفتم و به نیت یه مهربون که این روزها  زندگیش درست مثل یه کلاف به هم پیچیده شده تفالی زدم ...
 (لازم به ذکر که این مهربون جزو مهربونای روزی نیست ) به نظر خودم نوشتنش اینجا خالی از لطف نیست من خوشم اومد شما رو نمی دونم بهرحال تا چه در نظر آید و چه قبول افتد ؟؟!!


آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند
                          بر جای بدکاری چون من یکدم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی 
                          وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او . کام دلم نگشود از او
                           نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده ام . زان طره تا من بوده ام
                            گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدست بود
                             از مستیش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند
 
چون من گدای بی نشان . مشکل بود یاری چنان
                              سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زان طره پر پیچ و خم . سهلست گر بینم ستم
                              از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

                             با چشم پر نیرنگ او . حافظ مکن آهنگ او
                                 کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند



همیشه سرسبز باشید به سرسبزی اینا







بسم حق

سلام

و اینک رگهای از غیرت برخاسته  ٫ بخواب رفته اند ؛

احساسات جریحه دار شده ٫ آرام و ساکن گشته اند ؛

نگاههای اشکبار ٫ خشک شده ؛ 
 
دستهای سخاوتمند ٫ کوتاه شده ؛

صداهای رسای محبت ٫ خاموش شده ؛

چه شده ؟؟؟؟؟
                        بم فراموش شده ... 
                                                   هیهات ...


والسلام
پدرخوانده

مادرم

مادرم....

نور مهتاب
تلالو اشک
صدای زمزمه باد
بوی خاک
بوی باران
بوی غم
بوی غربت
بوی سیب
بوی لیمو
بوی سادگی و صفا
بوی عشق
بوی پائیز
بوی عطر مادرم می آید.........

زنده یاد پروین توی یکی از شاهکارهاش نوشته .......

اگر به رفعت تا ثریا روی
                                  اگر دهندت نگین جهان بر انگشتری

دو صد حشمت آنچنانی تو را
                                  نیرزد به یک لحظه بی مادری

پانوشت :
۱. ببخشید باز دوباره دست بردم توی وبلاگ به این خوبی و خرابش کردم.
۲. باز هم ببخشید امروز دلم خیلی گرفته است.
۳.در آخر هم باید بگم از اینکه دوستای خوبی عین شما دارم خوشحالم و به خودم می بالم.