حدیث حاجی فیروز

سلام
اول از همه سال نو رو به همگیتون تبریک میگم البته پیشاپیش .
امشب باز از فرصت سو استفاده کردم  سر راه یکسر اومدم اینجا ببینم چه خبره . یک شعر درباره حاجی فیروز خوندم دیدم اینروزا نزدیک عیده شاید از این جور چیزا زیاد ببینین گفتم بیام بنویسم شاید خوشتون بیاد

« مخند ای رهگذربرمن »

مخند ای رهگذر بر من
به آوای دروغینم مخند ای رهگذر هرگز
زلبخندم مشو شادان
مجو در من نشان شادمانیها
مخواه از من که غم را از دل تنگت جدا سازم
دراطوارم چه میبینی ؟
دراعماق سیاهی های رخسارم چه میبینی
چه میخواهی مگر از خانه خونرگ چرکینم
مخواه از من که بآواز غمگینم
سرورو خرمی در پیکرت ریزم
بخندانم,برقصانم,دلت را شادمان سازم
نشاط و شادیت را بیکران سازم
.... که شاید
از ترحم سکه ناقابلی پیش من اندازی
نه هرگز رهگذر از من مخواه اینرا
نشاطی در وجودم نیست سروری نیست در قلبم
که دارم بر تو ارزانی
نمیبینی مگر غم را
نمیدانی مگر ای رهگذر این رنگ رخصارم
که همچون شام غم تاریک و ظلمانی است
نشان مرگ شادمانیهاست
نمیدانی مگر آوای گنگ خنده های من
طنین گریه بی تاب فرزندان بی نانست
نمیدانی مگر این شعر و این آوازهای من
سرود در هم سرگشتگی های توان سوز است
نمیدانی مگر آوای این تک ضربه های توخالی
که از رقص سر انگشتان لرزانم
بروی دایره زنگی بپا خیزد
صدای رعب انگیز سختی هاست
طنین چه غمهاست
نمیدانی مگر ای رهگذر این رقص بی تابم
مثال رقص هندو گرد تابوت عزیزانش
تهی از شادیها و پر از تلخ کامیهاست
کنون ای رهگذر خواهی اگر خندی
اگر خواهی گل لبخند بنشیند به لبهایت
بنام من بخند اینک
باسم بی مسمائی که من دارم
بنام حاجی فیروز کزآن خنده میبارد
کجا حاجی سر هر کوچه و بازار میخواند
کجا حاجی برای سکه ای اینگونه میرقصد
کجا حاجی گدائی میکند در کوچه و برزن
ویا .... فیروز اگر اینست
فیروزی چه بی معناست
کنون ای رهگذر دانی اگر بهر چه میرقصم
شنیدی گر تمام قصه درد آشنایم را
مخواه از من دگر شادی
مخواه از من که غم را از دل تنگت جدا سازم
مخند ای رهگذر برمن
مخند ای رهگذر هرگز


عزیز از مشهد
نظرات 10 + ارسال نظر
هیلا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:29 ق.ظ http://morteza82.tk

ما که تو وبلاگمون مراسم چارشنبه سوری برپا کردیم.
منم پیشا پیش عید رو به ت تبریک میگم.

افسون سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:43 ق.ظ

سلام
عزیز من تا حالا حاجی فیروز ندیدم فقط توی کارتون های ایام نوروزی - بیا و معرفتت رو نشون بده حاجی فیروز بشو اونجوری هم برقص و بخون من ببینم . ههههههههههه
خوشحالمون کردی اومدی باز اینجا میگم تو هر چند وقت یه بار فکر کنم توی مشهد گم میشی می یای اینجا . اگر اینطوری بگو من شماره ۱۱۰ رو بهت بدم زنگ بزنی بیان دنبالت.
خوش باشی بای

حسین گرجی سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:12 ق.ظ http://nebeshteh.persianblog.com

سلام/از اینکه کلبه ی ما را مزین کردین ممنون و سپاسگزارم/وبلاگ شما هم جالب است و لطف دارید/قدمتان روی چشم باز هم مشرف بفرمایین/درود و بدرود

احتیاجی به معرفی ندارم سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:31 ق.ظ

بیچاره حاجی فیروزه:(

بــاران سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:48 ق.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام...
عزیز نه بابا تو هم؟؟از همون دونقطه های خودتون.عزیز راستی از اینکه منو به مشهد دعوت کردی ممنونم.
باران.../

پدرخوانده سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام .. عزیز تو بعد از این ساعت یک صبح متن ننویس غلطهای املاییت زیاده نمرت شد ۱۸ zaboon .. در مورد شعرت هم ٫ ای بدک نبود ولی واقعا خوش به حال حاجی فیروز که سالی یکی دو روز بیشتر سیاه نیست ولی ما چی ؟؟؟؟ .. شاد باشید .. والسلام

مهربانو سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:02 ب.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام. من دلم لک زده برای دیدن حاجی فیروز . بچه که بودم تو بزرگراه مدرس چندتا همیشه میشددد. منم تو ترافیک همیشه تماشاشون میکردممممم

بیریا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:25 ب.ظ http://nemad.persianblog.com

سلام - حاجی فیروز صورتش سیاهه ولی دلش سفید - کاشکی منم یه حاجی فیروز بودم - چی میشد - راستی پدری جون بابا ما گفتیم چرا دعوت اهوازمونو جواب ندادی نه دعوت دیدن بلاگ ناچیزمونو عزیز - از اینکه سری زدی ممنون

بیریا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:39 ب.ظ

کی گفته حاجی فیروز صورتش سیاهه ها - آخه گناه مون چیه که حاجی فیروز ندیدیم - از او خنده های بعضیا - بابا این کامنت های ما چشون میشه - بای

فصیحه کاظمی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.raya.ir

با سلام این شعر زیبا از کارو می باشد و من عاشقانه دوستش دارم . ممنون از درجش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد