سلام دوستان .دلم خیلی گرفته دل تنگم برای همون کوچه قدیمی خودمون با همون بچه ها ای خدا چی میشد چی میشد هیچوقت از اون کوچه نمیرفتیم همونجای که به دنیا امدم همون جای که بزرگ شدم .

همون کوچه که همی همه غممون اونجا بود بازی کردنمون  دعوا کردنمون دوست پیدا کردنمون .
یادش به خیر کوچه قشنگی نبود ولی هرچی بود کوچه خوبی بود فکر میکنم همی وجودم بسته به اون کوچه هستش ....

ولی چند سال پیش یه تیکه از وجودم از دست دادم اره دیگه نمیرم توی اون کوچه دیگه بچه های اون محلرو نمیبینم . دیگه اگر  برم توی جای که به دنیا امدم کسی منو نمیشناسه ۲۵ سال اونجا زندگی کردم دوست پیدا کردم دوستای که دوست بودن وقتی یا علی میگفتن تا آخرش باهات بودن

دوستایی که وقتی یه رازی  میفهمیدن به روت نمیوردن سعی می کردن کسی دیگه نفهمه دوستای که اگر به مشکل بر میخوردی بی اینکه به خودت چیزی بگن کمکت میکردن چرا اون دوستام ول کردم این درست نبود الانه که کم بودشون احساس میکنم ای خدا نمیشه برگردم توی همون کوچه همون کوچه که تا ۸ یا ۹ سالم بود خاکی بود وقتی اسفالتش کردن خوش حال از اینکه دیگه وقتی داریم فوتبال بازی میکنیم شیشه پامون نمیرفت برای همین بود که اجازه نمیدادیم کسی الکی بیاد تو کوچمون کثیفش کنه .

ولی بچه های که به اسفالت کوچشون انقدر میرسیدن ببین برای همبازی خودشون چه میکردن
اره اون بچه ها محرم رازم بودن به اونا میشد حرفی زد که به کسی نگن سرشون میرفت حرفی نمیزدن وای خدا  بهشون احتیاج دارممممممممممممممممممممممم




آبدارچی
نظرات 14 + ارسال نظر
بــاران یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 03:45 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام...
منم به دوستام احتیاج دارم.بیا ببین.
چطور پیداشون کنم؟
کی گمشون کردم؟
چرا ازشون بریدم؟
این سوالا رو هرروز از خودم میپرسم.
فدای شما.
باران.../

باران... یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:49 ب.ظ

باران یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام..وای من هی میخوام یک چیزی بگم نمیشه.میگم منظور این پدرخوانده از سنگینی چی بود؟من که نفهمیدم.
راستی بچه ها وبلاگتون اهنگ داره ها.خواننده هم داره.میدونستید؟من که الان فهمیدم.خیلی خوشگل میخونه.بابا عاشق این ترانه است.
باران.../

کتایون یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام و ممنون ...راستی بنظرم خاصیت این وبلاگ ها این باشه که هر چی دوست دارین و از دل تنگتون صدای حزن یا شادی بر میاد راحت بنویسین و نگران خواندنش نباشین ... لوطی اونجا که احساس کردی این بغض باید با فریاد زده بشه .. خب منتظر نمونین .. ..البته این نوشته رو بدلیل یادداشت های پایین تر و یادی که از دوران کودکیتون کرده بودین نوشتم ..

درست میگید ولی وقتی . خیلی هاشون دیدی دیگه نمیتونی داد بزنی باید توی فکر اون گوشای باشی که قراره صدای ترو بشنو تو اونارو میشناسی پس ازت شکایت میکنن که چته کرمون کردی یواش تر داد بزن ..... پس اینجام باید بغضت باید توی گلوت بمونه ...................... موفق باشید

کتایون یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 09:01 ب.ظ

....ما از این زندگی آخر بخدا خسته شدیم .
این صدا مختص من نیست صدای ده ماست .
.........
........
.......

کتایون یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 09:05 ب.ظ

در هر دره ایی رودی ...بر هر رودی پلی ...بر هر پلی رهگذری ....در هر رهگذری آرزویی ... آرزو هایم را به که بسپارم ...
من کوه ...کوه من ...او سربلند ... من پا به بند ... او بی صدا ...من بی صدا ..........سنگهایم را به کجا بکشم ؟؟!!

صبورا(سنجاب) دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:09 ق.ظ http://saboorajanam.persianblog.com

سلام.حالتون خوبه؟ این دلتنگی برای منم پیش می یاد...می گم لوطی نکنه ما با هم بچه محلیم...دونقطه دی... سالم وسربلند باشین...خدانگهدار

سلام . در مورد بچه محله هستیم یا نه باید بگم که فکر نکنم چون من تا ۴ یا ۵ سال پیش پایین پایینا مینشستیم .... خوب میدونید که همیشه رفاقت صمیمیت توی پایین شهری ها بهتر به چشم میخوره رفت آمد ها بهتره . چیزی نداری که بخوای به رخ این اون بکشی بعدم فکر کنم همه احتیاج به رفقای بچگیشون دارن چون فقط در دورران بچگی هست که صاف ساده بی رنگ ریاه هستیم بعدش این روزگار چه بلاهای سرمون میاره خدا میدونه بازی سرنوشت انقدر باهامون بازی میکنه که دیگه به دور بریامون اطمینان نداریم چون خودمون همیشه می خواهیم یه طو=ری دیگران رو گول بزنیم پس این طوری فکر میکنیم که دیگرانم میخوان مارو گول بزنن پس همه احتیاج دارن که با رفقای دوران کودکی درد دل ((یا هرچیز که اسمشو بزاری)) کنن .در دوران کودکی همه هممحلی شما بودن اگر کوچتون عوض میکردی بعد از دو روز دوست پیدا میکردی ولی وقتی بزرگ شدی نه دیگه اینطوری نیست دوست پیدا کردن خیلی سخته ؟؟؟؟ بچه که بودیم آرزو داشتیم بزرگ بشیم بزرگ که شدیم حسرت کوچیکیهامون میخوریم .......... اره در دوران کودکی همه ایران با من هم محله بودن توی یه کوچه به نام ایران زندگی میکردیم ولی الان نه انقدر دنیا برامون بزرگ شده که از خونه خودمونم نمیتونیم دور تر بریم ...... یادم کوچیک بودم رفتم مشهد با خانواده دوروز اونجا بودم تمام بچه های اون محله باهم رفیق شده بودن الان توی شهر خودمون توی کوچه خودمون رفیق ندارم من بد شدم من خیلی رفتارم بد شده مشکل اینه این منم که دیگه نمیتونم رفیق پیدا کنم ........... آه ای خدا موفق باشید رفیق دوران کودکی من

مهربانو دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:57 ق.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام والا من چندبار اومدم که اینجا درمورد اون قصه افسانه ایتونم نظر دادم کلیم شد ولی متاسفانه پرحرفیم باعث شد قبل از پیست کردن اکانتم تموم بشه. الانم نمیتونم حرفامو تکرار کنم ولی همینقدر میگم که اگه منظورتون قسمته. این قسمت را خود آدما بوجود میارن و از بدو تولدشون رو پیشونیشون نوشته نشده. بعدشم من حسود نیستم. دلتنگیم نکنید برین یکی را پیدا کنید که دلتونو بکشه تا گشاد بشه. منم دلم تنگیدهه برای دوستای قدیمیممممم

بابا حد اقل بزارید یه شوخی کنیم . اونای که نوشتم همش شوخی بود . فکر میکردم متوجه بشید . همه اون چیزی که توی وبلاگتون نوشته بودم منظورمه .............. ببخشید

[ بدون نام ] دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ق.ظ

پدرخوانده دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:39 ب.ظ

من به تو چی بگم ؟؟؟؟؟؟ بگو چی می تونم بهت بگم ؟؟؟؟؟ فقط نمی دونم این لامصب قانون چندم نیوتون بود که می گفت هر عملی یه عکس العملی داره .. آره دادا جلوی کوه بگی سلام میگه سلام ولی توی برهوت وایسا هی داد بزن صدایی بر نمی گرده .. بی خودی هم دنبلا قدیمی ها نگرد که اونا هم دیگه اون آدمای قدیم نیستن .. اون موقع تو با اونا همونجوری بودی اونا هم با تو همونجوری .. مطمئن باش الان هم اگه همونجوری باشی پیدا میشه کسی که باهات همونجور بمونه .. چقدر گفتم همونجوری .. در ضمن بارونی منظور خاصی نداشتم .. آرزوی موفقیت واست بکنم؟؟ D: .. والسلام

سلام . من دنبال کسی نمیگردم آرزوی بیخود دارم اونم بر گردم به دوران کودکی که دوستام همونطوری بی رنگ ریا ببینم ....... نگرفتی مطلبو ولی یادم یه بار جلوی کوه داد زدم بهمن امد سرم . ولی یه چیزی بگم دوستان دوران کودکی نو جوانی جونیی من توی این همه سال با من زندگی کردم برای دوستان جدیدم بخوام حرف بزنم مثل این میمونه یه قصه یا یه خاطره رو از نصفه برای یکی تعریف کنی اولشو چه میکنی ..................... ان قصه رو نمیشه تعریف کرد ........... خوش باشی

بــاران دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:16 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

هیچکس بی منظور هیچ حرفیو نمیزنه.نه نمیخواد برام ارزویی بکنی.بای.

سلام یکم مهربون تر ..................... رُز (آبدارچی)
منم سلام شرمنده نتونستم دوباره نظر بدم اومدم اینجا بگم . بارونی ببخش ها این همه شوخی کردیم و گفتیم و خندیدیم حتما منظور خاصی داشتیم . میخوای تو این سال نو یقه بگیری چرا اذیت می کنی این یقه ما مال شما باور کن کتک خورمون هم ملسه . اون که نوشته بودم آرزوی موفقیت بکنم هم منظورم به آبدارچی بود آخه چشم ندارم موفقیتش رو ببینم . اگه میخوای از همین اول سال دلخور بشی بگو که ما بیایم منت کشی بعد هم دیگه نظر ندیم (پدرخوانده)

مهربانو دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:33 ب.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام خوبین شما؟ میدونم شوخی میکنیدد اگه به دل میگرفتم که اینجا نبودم من. بعدشم اومدم بهتون بگمم اند مرام و معرفتم دو دقیقه وصل شدم زودی اومدم سلام بهتون بدممم.

بر منکرش لعنت کی با مرام تراز شما ............. بازم ممنون شما همیشه .......................................................................................

صبورا(سنجاب) دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:03 ب.ظ http://saboorajanam.persianblog.com

سلام.خوبین شما؟ اگه ممکنه از ویرایش قالبتون ... کد ارشیواتونو برام بفرستین...ممنون....خدانگهدار

بــاران سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:22 ق.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام.
من یقه خودمم برام زیاده پسر جان.چشم ابدارچی مهربونتر میشم.این تصمیمیه که اول سال گرفتم بهتر.مهربونتر و شادتر.ولی یک ولی هست که ادامه دار بود برای پدرخوانده اما خب ولی بی ولی.بدون شرط و شروط.من آشتی.
فدای شما.
باران.../

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد