باران
اگر روزی از عرشت به زیر آیی و لباس فقر پوشی و برای لقمه ای نان غرورت را به پای نامردمان ریزی..زمین و آسمان را کفر میگویی.نمیگویی؟
خداوندا اگر در روز گرماگیر تابستان تن خسته خویش برسایه دیواری به خا ک بسپاری و اندکی انطرفتر کاخ های مرمرین بینی..زمین و آسمانت را کفر می گویی ..نمی گویی؟؟
خداوندا اگر با مردم آمیزی..شتابان در پی روزی..ز پیشانی عرق ریزی..شب آزرده دل و خسته..تهی دست و زبان بسته به سوی خانه بازآیی...زمین و آسمانت را کفر میگویی..نمیگویی؟؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را..بس کن تو ظلمت را...
تو خود در قرآن جاویدت هزاران وعده دادی..تو خود گفتی که نامردان بهشتت را نمیبینند...ولی
من با دو چشم خویشتن دیدم که نامردان زخون پاک مردانت..هزاران کاخ می سازند...
خدایا خالقا تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت بر انسان حکم فرماید تو اورا با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد..ولی من با دوچشم خویش دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد..برادر شباهنگام از آغوش خواهر کام میگیرد...نگاه شهت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد..قدمها در بستر فحشا میلغزد...تو خود سلطان تبعیضی..تو خود فتنه برانگیزی..
اگر در روز خلقت مست نمیکردی یکی را همچو من بدبخت..یکی را بی دلیل آقا نمی کردی.جهان را اینچنین غوغا نمی کردی.
هرگز این سازها شادم نمی سازد.
دگرآهم نمیگیرد.
دگر بنگ و باده و تریاک آرامم نمیسازد.
شب است و ماه می رقصد.ستاره نقره می پاشد.
من اما در سکوت خلوت خویشتن...آهسته می گریم...!!!
من اما در سکوت خلوت خویشتن...آهسته می گریم...!!!
(کارو)
(برای همه دلهای تنگ مثل دل من)
دوشنبه 22 تیر 1383 در ساعت 7:51pm
ممنونم باران جان مرسی خیلی گشتم ولی به این کاملی نبود همه یه طوری سانسورش کرده بودن
سلام .. باز اینقدر کفر بگین تا سنگ بارونمون کنه .. ولی خدایی هر کی از خدا ترسید خدا بیشتر می ترسوندش ، هر کی با خدا رفیق شد خدا هم باهاش رفاقت می کنه اونم چی ، اند رفاقت اند معرفت ..... این خاک اره عزیز هم که من نفهمیدم چی نوشته ولی امیدوارم فحش نداده باشه (شصتاد تا دو نخطه دی) .. شاد باشید .. والسلام
البته ببخشین علی الظاهر کامنت رو بارونی عزیز نوشتن منتهای مراتب باید encode بشه من که اینجوری تونستم بخونمش شما رو نمی دونم شاد باشید
اوممممممم حرف نداشت دستت درد نکنه
سلام . امیدوارم دلتون همیشه گرم خدا باشه
salam doost khoob say konia dar gereftariha hamishe shaker bashim harchand ke sakht hast vali tamrin bayad kard khoda adel hast va hamishe hagh be haghdar khahad resid
قصه عشق دو کبوتر
از غم عشق در این میکده فریاد کشیم
و خدا می گوید عشق غم نیست
عشق پاکیست
تو مپندار که از عشق به غم خانه روی
و تو از عشق توانی نردبانی سازی
و از آن پله پله بروی تا برسی به خدا
ولی این آدمکان می گویند عشق غم است
باران می آید و خدا می گرید
مهربانم تو چرا می گریی؟؟؟تو چرا دلگیری ؟؟؟
یاد آن یاس و به یاد دو کبوتر که عشق را تجلی دادند
و برایم قصه ای می گوید قصه عشق ....
قصه عشق میان دو کبوتر
و در آنوقت که این قصه شنیدم دل من پر شد از عشق نه غمش
دل من آینه ای شد
و زمانیکه بخاری از غم صورتش را می پوشاند
من بر آن حک کنم عشق
گریه اش می گیرد.......
نوشته بالا را از وبلاگ دوست عزیزم شهروز کش رفتم.بدون اجازش.خواستم کپی رایت را رعایت کرده باشم حالا مثلا.ادرس وبلاگشم زدم برید ببینید یکجوراییه.خوووووووووبه.
خب دیگه.خدانگهدارتون.
باران/
این شعر فوق العاده است