بسم حق

چه غم ز بی کلهی آسمان کلاه من است
زمین بساط و در و دشت بارگاه من است

زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه من است

می دونی دنیا وفا نداره یا اگر داره بقا نداره
آدمی با دل پر امیدش رو به درگاه خدا میاره

زندگی یا که سیاه یا که سپیده واسه تو
توی نا امیدی ها گاهی امیده واسه تو

اشک اگر با آه سرد همیشه همراه تو هست
زندگی بی دغدغه خیلی بعیده واسه تو

آدمی به خوب و بد همیشه عادت می کنه
هر کسی یه جور خداوند رو عبادت می کنه

یکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس
دیگری بهر یه لقمه نون شکایت می کنه

آدما رنگ و وارنگی زندگی شهر فرنگی
یکی با خودش گلاویز مثل برگ و باد پاییز

تنها از آدمی یک خاطره برجا می مونه
از گذشت عمر ما فقط یه دنیا می مونه

**************************

و اما بعد ...
این چرخ سنگین و لامروت روزگار چه خوب چه بد ، بالاخره می چرخه و می گذره ؛ حالا یه وقت ما سوار بر این چرخیم و ازش سواری می گیریم ، یه وقت هم این چرخ بوده که از روی ما گذشته .. و توی این بالا پایین شدن ها و این زیر و رو شدن و گهی زین به پشت و گهی پشت به زینی ، بازنده اونی هست که با این دنیای بی وفا بخواد خودشو سرگرم کنه و بخواد لحظه لحظه زندگیش رو به خودش و اطرافیانش تلخ کنه ..
با این حساب من یه بازنده ام . تو هم یه بازنده ای . تبریک میگم به خودم و خودت و دیگرون ....

سلمان
نظرات 6 + ارسال نظر
سلمان سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:22 ب.ظ

به کجا چنین شتابان ...
گون از نسیم پرسید ..
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا ، سرایم...
ز غبار بیابان هوس سفر نداری؟؟؟

شعر رو درست یادم نبود فقط میخواستم نوشته باشم .. همین

.P E G A H سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:00 ب.ظ http://JoVita.PerSianblog.Com

سلام سلام.....
خوبین همه ؟ خوبی بابایی ؟
شعر قشنگ بود ....امیدوارم هیشکی هم این جوری بازنده نباشه ....می گی دیگرون یه بلانسبت پگاهی هم بگو .:ی باور کنید این روزا با ترس و لرز وارد وبلاگا می شم.....همش دعوا ......همش ناراحتی........این شعر بالایی هم با اینکه نصف و نیمه است ولی قشنگه (میشود مراجعه شود به کتاب ادبیات سال دوم دبیرستان .:ی )
همه شاد شاد شاد باشین
~ خدانگهدار

........ سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:31 ب.ظ

قصه عشق دو کبوتر just 4u


از غم عشق در این میکده فریاد کشیم

و خدا می گوید عشق غم نیست

عشق پاکیست

تو مپندار که از عشق به غم خانه روی

و تو از عشق توانی نردبانی سازی

و از آن پله پله بروی تا برسی به خدا

ولی این آدمکان می گویند عشق غم است

باران می آید و خدا می گرید

مهربانم تو چرا می گریی؟؟؟تو چرا دلگیری ؟؟؟

یاد آن یاس و به یاد دو کبوتر که عشق را تجلی دادند

و برایم قصه ای می گوید قصه عشق ....

قصه عشق میان دو کبوتر

و در آنوقت که این قصه شنیدم دل من پر شد از عشق نه غمش

دل من آینه ای شد

و زمانیکه بخاری از غم صورتش را می پوشاند

من بر آن حک کنم عشق

گریه اش می گیرد.......


افتاب سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:07 ب.ظ

تو همه نور توئی
عشق توئی
شور توئی
من همه دردم و رنجم
تو همه نوش توئی
تو همه لطف توئی
فر توئی
فوز توئی
من همه غم منم
کم منم
خسته و پر کنده منم
تو همه راز توئی
ساز توئی
مطرب چشم ناز توئی
من همه نیاز منم
زخمی مضراب منم
سرگشته ی دشت و سرایت
اه! منم اه! منم
تو همه رحم توئی
جود توئی
کوه توئی
درد منم
اشک منم
بیدل و دلداده منم.....

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:39 ق.ظ

گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان
همه أرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

و بازنده یعنی من
به من هم تبریک بگو
دیگه نه راه پیش نه راه پس
تنها دلخوشیم همون خاطرات گذشته است و بس

..... چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:34 ق.ظ

نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب
بهتر از شعرهای ناب نام تو
اگر چه بهترین سرود زندگی ست
من تو را به خلوت خدائی خیال خود
بهترین و بهترین من خطاب می کنم.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد