بسم حق
سلام
تقریبا یک هفته گذشت
بعد از مدتها که دیگه از خودم و قدرت تصمیم گیری و اراده ام مایوس شده بودم ٫ توی یه امتحان کوچیک که خودم برا خودم گذاشتم تقریبا موفق شدم .
شنبه گذشته بیرون از خونه اتفاقی افتاد که احساس کردم دیگه اون اعتقادها و باورهای قدیمم رو باختم . دیگه اون قدرت قبلی رو ندارم ؛ دیگه محکم نیستم ؛ خورده شده بودم ٫جلوی آدمهایی که همیشه روی من حساب می کردند از همه بدتر جلوی خودم .
امروز احساس بهتری دارم فکر می کنم باز هم می تونم همون آدم سابق باشم . علت اون ضعف و سستی رو هم فهمیدم و امیدوارم که سردرگمی و بلاتکلیفی که داشتم دیگه سراغم نیاد .
چیزی که در آخرین متن نوشتم یاتونه ؟ در مورد انتخاب ؟ اونچه که همه می پندارن اینه که فقط یک تاریخ و فقط یک دنیاست که در حال اتفاق افتادنه ٫ در حالی که هر جا که مسئله انتخاب پیش میاد بع تعداد انتخاب ها ٫ تاریخهای جداگانه نگاشته میشه و این همون اراده الهی و سرنوشت و تقدیره که تا آخر هر مسیر نوشته شده و شما باید انتخاب کنید که این مظهره اراده و انتخابگری شماست . مثل حل مسئله ریاضی که می دونین از روش یک اگه حرکت کنین به جواب می رسین و در غیر این صورت جوابی بدست نمیارین ؛ میدونین که جواب در کدوم شاخه ست ولی باز هم گاهی وقتا راههای دیگه رو انتخاب می کنین شاید کوتاهتر بود و بهتر .
تاریخ مثل یک درخت می مونه که از یک نقطه آغاز میشه و مرتبا منشعب میشه . در هر گره که انشعاباتی جدید بوجود میاد در واقع شما بر سر یک انتخاب ما بین دو یا چند گزینه قرار گرفتین .
حالا به این نتیجه رسیدم که برای تصمیم گرفتن هر چقدر بیشتر مکث کنی به همون اندازه که ممکنه تصمیم بهتری بگیری ٫ ممکنه که از تصمیم درست دور بشی ٫ یک شمشیر دو لبه . زمان برای برگزیدن هر تصمیم محدوده . مثل منحنی که از صفر شروع میشه ٫ به اوج میرسه و دوباره صفر میشه . اگه از اوجش بگذریم از تصمیم درست دیگه دور شدیم . و این اوج بعیده که ۱۰۰٪ مسایل رو در نظر داشته باشه و در بر بگیره .
خیلی حرف زدم ٫ در انتها یک چند خط پراکنده گویی رو هم تحمل کنین :
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی ... از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
(ترانه ای از سیاوش)
***
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست ... گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
(ترانه ای از داریوش)
***
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد ؛ نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد ؛ خطی ننویسم که آزار دهد کسی را .
یادم باشد که روز و روزگار خوش است . همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب .
تنها ... تنها دل ما دل نیست .
آره!
(دکلمه از پرویز پرستویی)
***
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد ... گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
(اینم حسن ختامی از حافظ علیه الرحمه)
***
دلتون شاد لبت خندون روزگار به کام
والسلام
پدرخوانده - سلمان
<<HaPpY My BirThDaY>>
خجسته میلاد با سعادت سومین و درخشنده ترین و تابنده ترین و البته آخرین
اختر تابناک عالم خانواده ( یعنی همین داش عزیز خودتون ( آقا مهدی ملقب به MeYti)
رو به همگی عزیزان همچتی تبریک و صد البته تسلیت عرض میکنم و برای همتون از خداوند منان صبر جزیل مسئلت میکنم ( باقی عمر شما باشه)
برای حسن ختام چندتا دعا بکنم و برم
خدایا توفیق بده یک سوم این هوش سرشارو که فعلا داره تو چرت و پرت بافی فوق لیسانس میگیره اختصاص به درسم بدم (میدونم با همینقدر به اون چیزی که میخوام میرسم)
خدایا سایه من و از سر دوستام کم نکن میدونم تحمل دوری من براشون سخته افسردگی شدید روحی میگیرن اگه من نباشم
خدایا سایه دوستامم از سر من کم نکن چون دیگه به افسردگی نمیکشه
خب من یواش یواش برم کادوهارو از سطح شهر جمع آوری کنم ملت منتظرن
خوش باشین همگیتون
عزیز از مشهدAzIZ
در خواب دیدم که با خدا مصاحبه می کردم...
خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»
خدا لبخندی زد و پاسخ داد:
« زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»
من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»
خدا جواب داد....
« اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»
«اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»
«اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند»
«اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....
سپس من سؤال کردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»
« اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»
«اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»
« اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»
« یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است»
« اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»
« اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»
« اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
« از وقتی که به من دادید سپاسگذارم»
و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟»
خدا لبخندی زد و گفت...
«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»
« همیشه»
لینک مطلب بالا