روزی که پرده بیفتد (۱) ...

بسم حق

سلام

می خوام توی این چند روز مونده به سال نو یه قصه براتون بگم .
به همه گفتم که 22 سالمه اما ...
اما فقط چند نفر می دونن که من متولد 6 اردیبهشت 1362 هستم . اونایی که من یا عکسمو دیدن , احتمالا الان از تعجب شاخ در آوردن : یه بچه 20 ساله با قیافه ای حدود 27-28 .
هیچوقت توی عمرم خاطرات ننوشتم هرگز از این کار خوشم نیومد . برای همین خوب وارد نیستم . ولی میخوام بنویسم .
از موقعی که چشمامو به روی این دنیا باز کردم دیدم که حق ندارم بچگی کنم . حق نداشتم بچگی کنم چون پدرم یه مرد بود از اون مردهای قدیمی . حق نداشتم بچگی کنم چون من پسر بزرگ بودم و یه خواهر بزرگتر از خودم داشتم . حق نداشتم بچگی کنم چون عاشق فردین و ملک مطیعی و ایرج قادری بودم , کشته مرده مردونگی ها و جوونمردی ها و پلهوون صفتی قدیمیها .
توی کودکی هام هر موقع که روی دیوار همسایه می رفتم , هر وقت که ماشینهام رو از روی پله ها رها می کردم , هر موقع که ساعت 3 بعد از ظهر یه روز کسل کننده (مثلا روز جمعه) هوس فوتبال بازی اونم توی خونه به سرم می زد فقط یه چیز در انتظارم بود ... آخ ...
بزرگتر که شدم توی دوره نوجوونی همش نصیحت شدم . اونقدر که خودم هم گاهی وقتا می رفتم روی منبر (مثل همین الان). توی دوره دبیرستان دیدم نه قیافه و تیپ و هیکلم به این بچه سوسولها و جینگیله مستونهای امروزی با موهای ژل زده , ریش گانزی(یا گانتزی تلفظ درستش رو نمی دونم) , شلوار بگی و پیرهنهایی که آستینهاش از نوک انگشتها رد شده و عینک فلان و کفش بهمان , می مونه و نه دیگه افکار و عقاید و چیزهایی که فکر می کردم و می کنم که شخصیت من رو تشکیل داده و ساخته به این سبک جوونا می خوره .
توی اون دوره همیشه ساده می پوشیدم , موهام کوتاه بود , سرم پایین بود . یک عدد ببو (با تلفظ baboo  ) به معنای واقعی کلمه .
سال 80 پیش دانشگاهی تموم شد. کنکور قبول نشدم . یه سال برای سربازی فرصت داشتم . ازتابستون 80 موهام رو بلند کردم منتها باز هم نه مثل امروزی ها , مثل جوونای دهه 40 و 50 . شلوار راسته , پیرهنی که دکمه بالا همیشه باز بود , یه زنجیر که دعایی منسوب به حضرت جوادالائمه (ع) بود به گردنم و یک تسبیح که دونه های درشت رنگی داره توی دستم (همین الان هم توی دستمه).
سال 81 دانشگاه آزاد مشهد رشته کامپیوتر گرایش سخت افزار قبول شدم . توی دانشگاه از همون روز اول انگشت نما بودم . تصورش رو بکنید کسی با این نشونی ها که حالا ساسپندل (همون بند شلوار - عده ای میگن شلوارش رو از گردنش آویزون کرده) به علاوه یک بارونی هم به اون هیبت عجیب و غریب اضافه شده , از یه ماشین امروزی پیاده بشه و یک گوشی موبایل هم توی دستش , خیلی شگفت آوره , اینجا دیگه همه دور و بری ها (منظور جماعت همیشه چشم چرون دانشجو ٫ اعم از پسر و دختر) , از تضاد و تناقض های ناشی از جهلشون , انگشت حیرت می گزیدند و چشمانشون همچون تخم مرغهای آب پز ولی ناپز از حدقه می زد بیرون . (چرا یه آدمی با این تیپ نباید با موبایل حرف بزنه؟؟؟ یا شاید من اشتباه کردم)
اولش برام جالب بود که کسانی روزی ده بار ممکن بود از جلوم رد بشن و من رو ببینن ولی بازم هر بار , چنان زل می زدن که انگار چنین موجود نخراشیده و نتراشیده ای به عمر پر برکت خودشون ندیدن (نکته: توی مخلوقات خدا گاهی وقتا موجوداتی به دنیا میان که فکر می کنی از قطعات اضافی دیگرون سر هم شدن , یه سر , یه دست , یه پا و ... همشون با هم جمع شدن و یه آدم رو تشکیل دادن ٫ شاد من از اونهام ؛ بازم که کفر گفتی پسر)
همینجا باید بگم از قبل از کنکور داشت یه سری اتفاقاتی توی زندگیم می افتاد.
تا اینجای زندگی من رو داشته باشین تا از ترم دوم به بعد رو یعنی بهمن 81 , بعدا تعریف کنم .

این قصه ادامه دارد...

سلمان

سلام

مهربانان ...
با دیدگان سردم وجود گرمتان را کاویدم و چه جالب که در آن جز غنچه نوشکفته محبت چیز دیگری نظاره نکردم . آری در لوح شفاف قلبتان خواندم آن چیزی را که در دنیای امروز مفهومی برایش نیست و فقط در کتیبه دلهای کهنه عاشقان می توان وجودش را دریافت.
اومدم اینجا تشکر کنم از همه کسانی که وقتی من و مادر تهران بودیم کمکم کردند. در درجه اول از آبدارچی عزیز که واقعا سنگ تموم گذاشت و در همه چیز منو کمک می کرد و حتی دوست و آشنای خودش رو هم اونجا مجبور کرده بود با من در تماس باشن و خودش هم اگر اشتباه نکنم روزی ۴ یا ۵ بار تماس می گرفت
از پدرخوانده عزیز از مهربون مهربونا
از عزیز خودمون
از سایه
از فرد ندیده و نشناخته ای به اسم کیانوش
خلاصه همه بچه هایی که واقعا همدم تنهایی من اونجا بودن قدردانی می کنم و در مقابل دریای لطف و محبتشون سر خضوع پایین می یارم. فقط می تونم بگم دوستون دارم و بهتون افتخار می کنم.

گْوْن از نسیم پرسید :
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان
همه آرزویم اما ...
چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را ...


در انتها براتون آرزوی موفقیت می کنم و عید سعید باستانی رو پیشاپیش به همه تبریک می گم . از خدا ملتمسانه میخوام ایام شادی رو در تعطیلات داشته باشین . سر سفره هفت سیناتون هم منو یادتون نره .البته این یاد نرفتن فقط شامل دعا نمی شه عیدی گرفتن هم کنار اون جا داره
همیشه سرسبز باشین عین اینا
ولی جای علفهای سیزده بدر گرهشون نزنین (حواستون باشه)
به امید دیدار - افسون

حدیث حاجی فیروز

سلام
اول از همه سال نو رو به همگیتون تبریک میگم البته پیشاپیش .
امشب باز از فرصت سو استفاده کردم  سر راه یکسر اومدم اینجا ببینم چه خبره . یک شعر درباره حاجی فیروز خوندم دیدم اینروزا نزدیک عیده شاید از این جور چیزا زیاد ببینین گفتم بیام بنویسم شاید خوشتون بیاد

« مخند ای رهگذربرمن »

مخند ای رهگذر بر من
به آوای دروغینم مخند ای رهگذر هرگز
زلبخندم مشو شادان
مجو در من نشان شادمانیها
مخواه از من که غم را از دل تنگت جدا سازم
دراطوارم چه میبینی ؟
دراعماق سیاهی های رخسارم چه میبینی
چه میخواهی مگر از خانه خونرگ چرکینم
مخواه از من که بآواز غمگینم
سرورو خرمی در پیکرت ریزم
بخندانم,برقصانم,دلت را شادمان سازم
نشاط و شادیت را بیکران سازم
.... که شاید
از ترحم سکه ناقابلی پیش من اندازی
نه هرگز رهگذر از من مخواه اینرا
نشاطی در وجودم نیست سروری نیست در قلبم
که دارم بر تو ارزانی
نمیبینی مگر غم را
نمیدانی مگر ای رهگذر این رنگ رخصارم
که همچون شام غم تاریک و ظلمانی است
نشان مرگ شادمانیهاست
نمیدانی مگر آوای گنگ خنده های من
طنین گریه بی تاب فرزندان بی نانست
نمیدانی مگر این شعر و این آوازهای من
سرود در هم سرگشتگی های توان سوز است
نمیدانی مگر آوای این تک ضربه های توخالی
که از رقص سر انگشتان لرزانم
بروی دایره زنگی بپا خیزد
صدای رعب انگیز سختی هاست
طنین چه غمهاست
نمیدانی مگر ای رهگذر این رقص بی تابم
مثال رقص هندو گرد تابوت عزیزانش
تهی از شادیها و پر از تلخ کامیهاست
کنون ای رهگذر خواهی اگر خندی
اگر خواهی گل لبخند بنشیند به لبهایت
بنام من بخند اینک
باسم بی مسمائی که من دارم
بنام حاجی فیروز کزآن خنده میبارد
کجا حاجی سر هر کوچه و بازار میخواند
کجا حاجی برای سکه ای اینگونه میرقصد
کجا حاجی گدائی میکند در کوچه و برزن
ویا .... فیروز اگر اینست
فیروزی چه بی معناست
کنون ای رهگذر دانی اگر بهر چه میرقصم
شنیدی گر تمام قصه درد آشنایم را
مخواه از من دگر شادی
مخواه از من که غم را از دل تنگت جدا سازم
مخند ای رهگذر برمن
مخند ای رهگذر هرگز


عزیز از مشهد

خاطره

 سلام .

بچه بودم شنیدم یکی خود کشی کرد یعنی خودشو سوزوند میخواستم امتحان کنم ببینم انقدر دل جرات دارم دیدم من نمیتونم فقط میخواستم دل جرات خودم بسنجم خب قبول نشده بود پس بی خیالش شدم تا یه روز به بابام گفتم بابا اینای که خودشون میکشن چه دل جراتی دارن گفت چطور گفتم اخه من هرکاری میکنم نمیتونم حتی فکرشو بکنم

حرف جالبی زد گفت نه عزیزم اونا خیلی هم ترسو هستن ترس از مشکلات زندگی کاریشون میکنه که خودکشی کنن نمیتونم با مشکلاتشون کنار بیان خودشون خلاص میکنن اونی که دل جرات داشته باشه انقدر میمون میجنگه تا پیروز بشه نه خودشو بکشه

حقیقت امروز خیلی از وبلاگ نویسی خودم ترسیده بودم چند تا از دوستام دیدم ناراحت داشتم شونه خالی میکردم میخواستم این مطلب آخریم باشه که مینویسم ولی نه من اهل جا زدن نیستم به قول پدر خوانده شمشیر از رو بستم پس آماده مبارزه هستم پس میطلبم برای مبارزه رو در رو بگید بسمالله به خودمم بگید چرا اینارو نوشتم هیچکس مثل خودم نمیتونه دلیل داشته باشه برای حرفام

همیشه توی دنیای مجازی برعکس دنیالی حقیقی خودم ،شکست خورد خودم رو نشون دادم چون دنیای مجازی دست آدم کوتاه از همچیز فقط با جملات بازی میکنه
ولی اینبار منم میخوام بازی کنم میخوام ببینم چقدر میتونم با مشکلات دنیای مجازی کنار بیام

منتظرم


آبدارچی

بسم حق که کریم است و ... ما در نوکری ناتوان

سلام

عزیز دل,
عزیز دل تو را با خویشتن یک دل نمی بینم
بجز خون دل از این عشق بی حاصل نمی بینم
هزاران جهد کردم تا به راهت آورم
لیکن چه حاصل چون تو را در همرهی مایل نمی بینم
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
با قهر می گریزی گویا که غافلی
آرام سایه ای همه جا در قفای توست
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی
رفتی بسوز , این همه آتش سزای توست
جستم از دام به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار , مسیحا نفسی
تو برو بهر علاج دل بیمار دگر

×××××××××××××××××××××

بزن که سوز دل من , به ساز می گویی
ز ساز دل چه شنیدی , که باز می گویی
مگر حکایت پروانه می کنی با شمع
که شرح قصه به سوز و گدار می گویی
کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز می گویی
به سوی عرش الهی گشوده ام پر و بال
بزن که قصه راز و نیاز می گویی

×××××××××××××××××××××

نون و القلم
قسم به قلم
قلمم شکست
دلم شکست
مغزم از کار افتاد
پاهام دیگه نای راه رفتن ندارن
دستام رعشه گرفتن
چشمام سیاهی میرن
گوشام زنگ می زنن
کمرم خم شد

اوف به این روزگار
اوف به این فلک غدار
نه باز ایراد می گیرن که سرنوشتو چیکار داری
لعنت بر خودم
که هر چه کردم ٫ خودم کردم
اینم از عید امسال
مثل پارسال
مثل هر سال
(تنها تو میدونی که پارسال چی شد)

بدرود

سلمان

ازدواج

سلام دوستان

ببخشید میخوام در مورد یه چیزی حرف بزنم میدونم خیلی ها از دستم ناراحت میشن ولی خیالی نیست مٍردم انقدر تو خودم نگه داشتم
در مورد ازدواج حرف بزنم

خیلی خنده داره تا قبل از اینکه با چت وبلاگ این جور چیزا آشنا بشم ازدواج برام یه چیز مقدس بود به تکامل رسیدن بود
ولی بعد از اینکه با این دنیای مجازی به قول بچه ها آشنا شدم دیدم که نه یه جور بازی شده بازی با کلمات عشق های پوچ هدف های پوچ ازشون بپرسی چه هدفی داری  برای ازدواج فقط میتونن بگن که من بدون تو نمیتونم زندگی کنم حالا این کسی که میگی چه خصوصیتی داره نمیدونه فقط یه دست خط ازش دیده حالا بماند که خیلی هاشون به تماسهای تلفنی هم میرسن که بعد به خودشون میگن خب ما  از دونیای مجازیبیرون امدیم
کسی به خودش نگیره اینای که میگم مال الان نیست مال سه چهار سال تجربه چت کردنه
چنان عاشق هم میشن که نگو بعد میبینی طرف اصلا  یه چیز دیگهع از آب درمومده
بعد بادی به قب قب (غب غب) میندازن که ما  بچه نیستیم به خدا بچه تر از بچه خودتونید
اول همدیگرو سبک سنگین کنید بعد تصمیم بگیرید
من همیشه گفتم هنوزم میگم شخصیتی  که هرکس توی چت داره با بیرون  فرق میکنه چت یه دنیای مجازی وبلاگ هم همینطور خیلی  هارو میبینی که نمیشناسی حتا شاید درخواست دوستی کنی  یا با کمال پروی درخواست دیدن طرف رو بکنی بعد بفهمی  که طرف با همسرش زندگی خوبی داره و فقط میخواد توی دنیای مجازیشم  دوست داشته باش جنسیتشم فرق نمیکنه پس درخواست تو بی مورد بوده .
حالا بماند که قبل از  ازدواج یه   اتفاق های افتاده که نمیشه کاریش کرد خواه ناخواه بعد از ازدواج به رخ هم میکشید سر کوچک ترین بحث برای اینکه پیروز از میدان بیرون بیاید بحث های قبل از ازدواج رو پیش میکشن اتفاقهای که افتاده.

خب بعضی هاشونم  بهشون میگی  چرا داری ازدواج میکنی میگه من نمی خوام اون داره پیشنهاد میکنه خب بهش میگی تو خوشت نمیاد رد کن میگه هرکاری میکنم اون حرف خودشو میزنه
ندیدم تا حالا
 دیروز  با یکی از بچه ها داشتم چت میکردم حرف جالبی زد گفت خیلی  ها بهم پیشنهاد ازداج دادن ولی روم نمیشد بعد چنان تو روشون وایسادم که دیگه جرات دوباره پیشنهاد کردن رو ندارن پس کاردرستو اون دوستمون انجام میده که حرفشو رک میزنه نه با بهونه تا وقتی بهونه بیاری یعنی اینکه دلت میخواد ولی داری ناز  میکنی.
اگر  میخوای ناز  نکن که اگر به امید خدا  به هم رسیدید این ناز کردن تبدیل میشه به نفرت
اگر نمیخواد روک بگو نمیخوام تموم ببوس بزارش کنار نه بهونه بیاری

گفتم کسی به خودش نگیره با هیچکس  نیستم انقدر مورد اینطوری  دیدم که نگو  که همگی هم شبیه هم  بودن توی این سه ساله خیلی مورد اینطوری دیدم حتی ازدواجشونم دیدم  اگر کسی بگه که نه تو منضورت با من بوده یکی ییکی مورد هارو براش میگم پس کسی خودشو ضایع نکنه اگر بگم ده تا مورد اینطوری دیدم به خدا دروغ نگفتم


یه چیزه جالب توی تمام موارد بغییر از یکی همگی دخترخانومها بزرگتر از آقا پسرها بودن


بیشترین پیشنهاد ها از طرف آقاییون بوده ۳ مورد از طرف خانومها بوده
این آمار دادم که بدونید با شما خاص نیستم

نظر شما در مورد ازدواج های چتی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر حرفی  دارید تو خودتون نگه ندارید بگید ممنون میشم مام استفاده میکنیم

آبدارچی قاط قاط

ترسم پریشان کند بسی (چشم نرگس)


خواننده:خاطره پروانه ،شجریان.شعر :شوریده شیرازی.آهنگ: منسوب به شیدا .دستگاه دشتی.تنظیم فرامرز پایور .گلهای تازه ۱۰۲



خواهم که  بر (زلفت)۲
(هردم زنم شانه)۲

ترسم پریشان کند بسی
حال هرکسی چشم نرگست
(مستانه مستانه)۲


خواهم که بر ابرویت(رویت)۲
(هردم کشم وسمه)۲

ترسم که مجنون کند بسی
مثل من کسی ،چشم نرگست
(دیوانه دیوانه)۲

(یک شب بیا منزل ما
حل کن تو صد مشکلما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح روانه ما شد )الف

خواهم که بر (چشمت)۳
(هردم کشم سرمه)۲

ترسم پریشان کند بسی
حال هرکسی،چشم نرگست
مستانه مستانه
مستانه مستانه

خواهم که بر (رویت)۳
(هردم زنم بوسه)۲

ترسم که ناله کند  بسی
مثل من کسی ،چشم نرگست
جانانه
جانانه
جانانه
جانانه



لینک تصنیف بالا با صدای استاد شجریان

کتاب تصنیفها،ترانه ها و سرودهای ایران زمین


آبدارچی

سلام خوبید بچه ها ببخشید اینا فقط تست هستند

امیدوارم درست کار کنه
خب بنده کوچولو تر از اونم که بخوام چیزی یاد بدم ولی دوستان اگر کد پایین رو  زیر لگوی خودشون بزارن بچه ها اگر بخوان از لوگوی اونا استفاده کنن توی وبلاگ دیگه کمتر با مشکل مواجه میشن

در قسمت آدرس وبلاگ آدرسه وبلاگتون میزنید درقسمتی که نوشته آدرسه لوگو ادرسی لوگوی خودتون که از اونجا لوگورو آپلود کردید میزنید اون قسمتیم که نوشتم آسم وبلاگ اسمی مینویسید که دوست دارید وقتی نشانه گر موس روش قرار بگیره نشون داده بشه




میدونم بلد نبودم خوب بگم خودتون به بزرگی خودتون ببخشید دوستان اگر توضیح دارند بگن ممنون میشم یعنی به جای توضیح که من دادم یه توضیح دیگه بتونند بدن برای بهتر یادگرفتن قابل توجه معلمها (ببخشید استادان) دست مام بگیرید تا بتونیم از جامون بلند بشیم ممنون خدا نگهدار


آبدارچی

بسم حق

سلام

سی پرٌه حلقه چرخ را شکل می دهند اما ٫
                         تهیٍ میان پرٌه ها جوهره چرخ را می سازد ؛

از خاک رس کوزه ها پدید می آیند  اما ٫
                         تهی درون کوزه ها جوهره آنها را می سازد ؛

دیوارها با پنجره ها و درها خانه را شکل می دهند اما ٫
                         تهی میان آنها جوهره خانه را می سازد ؛


اساسا :      
       <<   ماده دربردارنده استفاده است ٫
       آن چیزی جوهره را دربردارد که خارج از ماده است .   >>


                                                                        
لائوتسه



والسلام
پدرخوانده - سلمان

عید

 سلام خدمت تمامی دوستان و .......


من نمیدونم چمه جمعه که میشه یعنی نه از بعد از ظهر پنج شنبه قاط قاط میشم دلم میخواد به همه گیر بدم . خدا کنه به خیر بگذره این جمعه.


عید یا نوروز

تحویل سال

لحظه آغاز سال شمسی . عبور آفتاب از برج حوت (آنتهای ماه اسفند) به برج حمل (ابتدای  ماه فروردین) .زمین روی شاخ ؛اوی قرار دارد و این گاو سالی یک بار برای رفع خسته گی آن را از شاخی به شاخ دیگر خود منتقل میکند و این موقعی است که سال تحویل و عید نوروز شروع میشود.

پانزده روز پیش از نوروز گندم یا عدس سبز می کنند خانه تکانی میکنند و برای ساعت تحویل سر تا پا لباس نو میپوشند.در  لحظه تحویل سال چه شب باشد چه روز باید همه اتاقهای خانه روشن باشد.
همگان با خانه های پاکیزه و شسته رفته ، سبزههای خرم ، رخت های نو و چهرههای شاد و خندان نوروز  را پذیرا میشوند. در  ساعت تحویل سال هیچ خانه ئی پیدا نمیشود که آتش بر بامش روشن نباشد و دود از اجاقش بالا نرود، تا آنجا که اگر خانواده ئی عزیز ترین کس خود را از  دست داده باشد حق ندارد خاموش  بیفروغ بماند زیرا همسایگان می آیند و بر بام شان آتش می افروزندو اجاقشان را روشن میکنندو خرواک گرم برایشان می پزند و میکوشند تا آنان را وادارند رخت های نو خود را بپوشند،زیرا باور دارند که اگر در ساعت تحویل سال کسی اندوه گین باشد تا پایان سال همچنان خواهد بود ..............

 ادامه دارد


دوستان اگر کسی در  مورد تحویل سال مطلبی داره توی قسمت نظر دهی بنویسه ممنون میشم


اگر کسی  هم هست که این عید نمیگیره به خاطر ماه محرم  ،کلا  بنویسید توی عید چه برنامه های دارید  ممنون میشم

دوستان انقدر خودخواه نباشن آدرس کارت تبریکای الکترونیکی که دارن به مام بدن تا بتونیم برای سال نو یه کارت تبریک توپ برای دوستامون بفرستیم
خب پیشا پیش این عید باستانی رو به همگی دوستان تبریک میگم




آبدارچی قاط قاط