فقط حق را جمیل یافتم
سلام
همونطوری که خیلی ها خبر دارن از طرف مخابرات ایران خیلی از وبلاگ ها بسته شدن تنها راه باز کرد آنه از طریق ابزارهای هست که به اسمه فیلتر شکن معروفن
حالا یا برنامه هستند یا یه چیزی مثل اینا که بهشون آدرس ای ژی گفته میشه در حد اندازه ای نیستم که بخوام توضیح بدم
ولی خب برای اینکه این شماره هارو به کار بندازید باید وارد :
در اینترنت اکسپلورر گزینه : Tools-----> Internet Options رو بزنید.
ـ به Connections Tab بروید.
- Connection فعال خودتون رو انتخاب کنید (اونی که الان باهاش وصلید) و دکمه Settings رو بزنید.
- اونجا که نوشته Proxy Server و زیرش یک مربع داره که نوشته .... Use a proxy server for مربع مربوطه را تیک بزنید.
- دو کادر که یکی مربوط به Address و دیگری مربوط به Port میشود فعال شده اند . حال میتونین پروکسی سروری رو که Proxy Analyzer براتون پیدا کرده رو وارد کنید.
خب این روزا اینو هم جا میخونید ولی خب تنها جای که قول داده هروز آبدیت کنه ای پی هاشو سایت تک دانلود هست
البته من صبحی خیلیا شون امتحان کردم جوابب نداد ....
آبدارچی
بسم حق
سلام
در ادامه بحث قبلی که با رویا جون داشتیم , میخوام بازم بنویسم . منتها این بار فکر می کنم ایشالله اگه خدا بخواد بعد از مدتها یه کمی متفاوت تر نوشتم شاید هم چند خطش رو بخونین و بگین که مثل قبله ولی خواهش می کنم تا آخر بخونین . شاید متفاوت بود و بالاغیرتا نظر هم بدین تا باز هم بحث کنیم شاید من از اشتباهاتم در بیام یا این که تونستم چیزی رو بگم که کمکی به شما بود . شکراً جزیلا
من نمیگم دنیا و زندگی رو نباید دید و نباید در نظر گرفت . چون همچین آدمی ولو عاشق باشه یا به هر بهونه دیگه ای , مثل یه آدم تارک دنیا می مونه و یه همچین کسی هرگز عملش قابل قبول نیست میخواد برای پرستش یکتای بی همتا باشه یا معشوقه ای بی همتا یا ... ببینین قبول کنید که عشق امری ست روحانی و ماورایی حسی ست معنوی . چیزی ورای این دنیاست .
اینجوری بگم که شاید آشناتر به گوشامون باشه ؛ ما آدمها دو بعد داریم : یکی مادی و جسمانی , دیگری غیر مادی و روحانی .
بعد جسمانی ما ناشی از زندگی در دنیای مادی هست و نیازهای خاص خودش رو داره همچون جسم زیبا , خوردن , آشامیدن , بیماری اعضای بدن و ...
بعد روحانی که نشئت گرفته از منبع لایزال الهی ست با ویژگی ها و نیازهای ویژه مثل : پرستش , عشق , ایمان , بیماری های روحی و ...
وقتی میگم عشق رو با زندگی نباید قاطی کرد به این معنی نیست که باید زندگی رو فراموش کرد و کلا این دوتا مقوله رو از هم جدا کرد. ولی نباید به عشق رنگ مادی داد. همونجوری که نباید زندگی رو فقط توی عشق و عاشقی و مجنون بازی دید . نه! زندگی و عشق به موازات هم حرکت می کنن به هم وابسته اند و نیازمند ولی اگه با هم محلول بشن (با مخلوط شدن فرق داره) اونوقت نمیشه نیازها و مقتضیات هر دو رو به جا آورد . مثلا میخوای از روی عشق یه هدیه بخری ولی زندگی و ناتوانی مالی این اجازه رو به تو نمیده در حالی که اون هدیه اگه از روی عشق باشه قیمتش مهم نیست . آره این شعارها , این حرفهای قشنگ رو خیلی شنیدیم و شنیدید ولی اگه امروز حالمون از این حرفها بهم می خوره واسه اینه که هیچ وقت نخواستیم یا نذاشتن که راجع به شون درست فکر کنیم .
وقتی زندگی و عشق با هم قاطی بشن و مرزی بینشون نباشه (این مرز باز به معنی جدا کردن کامل اونها از هم نیست – تناقض شاید داشته باشد اما سعی می کنم این تناقض رو هم توضیح بدم) اون وقت شما بدون این مرز فکر می کنید که با ابزار یکی می تونین دیگری رو هم سیر و بی نیاز کنین . مثلا من و شما در درونمون احتیاج و نیازی به نام پرستش داریم حالا پرستش خدا یا یه بُت یا یه آدم یا ... کاری ندارم (که خودش بحثی ست جدا) ؛ حالا فکر کنین که بخوایم این نیاز رو بیاریم اینجوری رفع کنیم که بگیم من غذا رو در حکم خدا و اون معبودم قرار میدم و می پرستم وعمل پرستش من همون خوردن منه . ولی اینجا دو تا موضوع که از اساس و بنیاد و ساختار و نیازها با هم متفاوتند رو به طرز تهوع انگیز و بدی به هم پیوند زدیم .
اما باز اگر این مرزها ا ونقدر واضح و برجسته باشه که بشه زندگی و عشق رو از هم جدا کرد (به سادگی جدا ایستادن روغن بر روی آب) , اون وقت دچار سردرگمی میشیم اون وقت می مونیم که باید زندگی کنیم یا عاشق باشیم . فکر می کنیم فقط یکیش رو باید انتخاب کنیم . در نهایت کسانی که همچین طرز تفکری دارن یا افسرده میشن و دست آخر یا از فرط ناتوانی دست به اعمالی چون خودکشی می زنن یا مجنون میشن و یا هم که عطای عشق رو به لقاش می بخشن و دنیا رو انتخاب می کنن . عشق و زندگی درست مثل حیات داشتن در دنیای مادی و در کنارش اعتقاد داشتن به روح و آخرت و دنیای باقی می مونه .
اما اون تناقض بالا ؛ چطور میشه که هم اینقدر با هم وابسته و قاطی باشن که لازم و ملزوم باشن و هم اونقدر از هم دور بشن و مجزا که نیازهاشون با هم قاطی نشه؟ یک مثال میارم شاید روشن بشه ولی راه حلی براش ندارم . لااقل فعلا . ولی معتقدم که این راه حل تقریبا برای هر کس منحصر به فرده به تعداد ابنای بشر و کثرت انفاس .
تصور کنین مقدار زیادی شکر که ذراتش فوق العاده ریز باشن رو با همون مقدار براده آهن که اینها هم در حد مولکول کوچک باشن قاطی کنین . پیش از اختلاطشون , هر کدوم رنگ و ویژگی های خودشون رو دارن اما پس از اختلاط به علت خطای دید به یک رنگ بینابین می رسن و یه سری ویژگی ها مشترک پیدا می کنن . این از مخلوط شدن و وابسته شدن این دو به هم . ولی با یک آهنربای قوی شما می تونین براده های آهن رو از شکر جدا کنین . این هم از عدم اختلاط صد در صدشون . (این مثال رو توی دبستان وقتی میخواستن فرق مخلوط شدن با محلول شدن رو بگن , بیان می کردن . نمیخوام بگم خیلی نکته سنجم ولی میشه به موضوعات کوچک و به ظاهر بی اهمیت نگاه های متفاوتی کرد بسته به این که توی چه دنیای دارین سیر می کنین و چه دیدی داشته باشین)
مثالهای دیگه ای هم به ذهنم می رسه ولی فعلا خیلی طولانی شد تا بعد . در ضمن توی مثالهایی که زدم نمونین و اگه همش از صیغه جمع مخاطب استفاده کردم منظورم کلی بود خود من رو هم شامل میشه .
حق یار و نگهدارتون .
والسلام
بسم حق
سلام
امروز روز آخر هست و فردا آخرین امتحانم رو میدم و ایشالله اگه خدا بخواد شرشون کم میشه . البته نه این که صد در صد از فردا اینجام ولی خب همونجوری که با این که گفتم نیستم و بودم ، از این به بعد هم هستم ولی خب کمرنگ. اینم واسه این آپدیت کردم که اینجا یه هفته ست هیچ اتفاقی نیفتاده . باید یه فکری برای این آبدارچی و افسون بکنم . شاید تعطیل کردیم با این وضع . اما در مورد آپدیت های اخیر آبدارچی :
1-همین اول بازم بگم یادمون نره عشق دست خود ماها صد درصد نیست . یه جورایی می تونی خودتو , دلتو , وجودت رو عاشق نگه داری ولی اون وقتی که یکی رو پیدا کنی واسش ، دیگه دست خودت نیست ؛ شاید هیچ وقت اون کسی رو که توی نظرت بوده پیدا نکنی چون اون یه ایده آله و ایده آل هم وجود نداره . موقع عاشقی رو ما خودمون تعیین نمی کنیم که بخوایم به خاطرش در این مورد کسی رو مقصر بدونیم و محاکمه کنیم و عملش رو خلاف بدونیم .
2-ممنوع بودن که میگی یعنی چی ؟ از چه دیدگاهی؟ از چه منظری؟ قانون؟ شرع؟ عُرف؟... در مورد فیلم بابا شمل حرفی ندارم ولی موضوع بقیه رو با این مورد قاطی نکن . در مورد بابا شمل هم بعدا حرف می زنم هر چند الان درست اصل فیلم یادم نیست . باید دوباره ببینمش . اما عشق سید مرتضی به طوبی از دیدگاه قانون ایرادی نداره نه ممنوعه و نه خلاف . شرعا هم هیچ رابطه ای بین سید مصطفی و طوبی نبوده پس گناهی هم نیست . عرفا هم با این که مصطفی و طوبی به نام هم شده بودند اما کسی نمی تونه دختری رو مجبور کنه که با کی ازدواج کنه و با کی نکنه . پس بازم ایرادی نیست . اما یه دیدگاه شاید توی من و تو و ما باشه که چنین چیزی رو , چنین عشقی رو , نمی تونه پذیره ولی مجبوره , اونم وجدانه . یه وقتی به این فکر می کردم اون قدیم قدیما که کتاب و قلمی نبود , سواد نبود و مکتب نبود , اصلا نوشتنی در کار نبود و هنوز آدمیزاد نقاشی می کرد روی دیوارها , آدمها چه جوری , روی چه مدرکی به استناد چه چیزی همدیگه رو همسر هم می دونستن؟ عقدنامه های اون موقع چه جوری بود؟ مهریه و شیربها و هزار رسم و رسوم دیگه کجا ثبت میشد تا پرداخت بشه؟ توی وجدان آدمها .
آدم دو پا از روزی که برای محکم کردن معاملاتش یاد گرفت که اونها رو ثبت کنه , عشق و ازدواج و زندگی رو هم معامله کرد . آره! ما آدما از روزی که قلم و کاغذ رو شناختیم به جای این که بیشتر به ثبت تاریخ , به کسب معرفت , به تحصیل علم و دانش و ... بپردازیم , سعی کردیم معامله کنیم . توی هر چیزی ؛ حتی توی عشقمون , توی زندگیمون . اره من و تو هم محکومیم به این جور زندگی معامله ای . چون حتی اسلام هم میگه باید بنویسی و امضا کنی و تعهد بدی ؛ حرف و قول و قــَسَـم هیچ اعتباری نداره . وجدان کیلو چنده ؟ آره مرد! من و تو هم باید به این قانون و شرع و وعرف که میگن بنویس و حرف هم نزن , تن بدیم . آره مرد! ولی من دلم میخواست با خونم امضا بکنم . این یه شعار نیست چون اون امضا که از من می گیرن در واقع فحشی هست که نصیب من میشه به وجدان و مردونگی و شرافت من . این من که میگم نه من که مرد هستم ، کلا به هر آدمی . آره مرد! دلم از این فحشا گرفته .
3-گفتی بین مصطفی و مرتضی و طوبی یکیشون باید کارش اشتباه باشه . چرا؟ روی چه اصلی؟ مصطفی عاشق بود , خاطرخواه بود ولی حاضر نبود بهای عشقش رو بده , هیچ دلیل و مدرکی و بهونه ای واسه این که خودش نرفت عقد کنه , پذیرفتنی نیست . بهای عشقت رو بپرداز بعد گردن صاف کن و سر بالا بگیر و از عالم و آدم هم طلبکار باش .
مرتضی شاید در حق داییش بدی کرد ولی عاشقی مگه دست خود آدمه؟ اره شاید عشقهای با یک نگاه رو بشه خیلی راحت مسخره کرد و قاه قاه خندید ولی عشق , عشقه . شاید همون عشق با یک نگاه از عشقی که بین دو نفر که هم دیگه رو در طی 20-25 سال زندگی و کنار هم بودن (همسایه بودن , دوست بودن , یا هر دلیل دیگه) پیدا کردن , خیلی قوی تر و حقیقی تر و خالص تر و آسمونی تر باشه ؛ شاید ... مرتضی هم اشتباهی نکرده در عشق , اشتباهش در این بوده که ندونسته پاش رو توی چه راهی گذاشته و به آخر و عاقبتش فکر نکرده . فکر نکرد که عشق مثل یک کمند می مونه که ناگهان به دست و پات میفته و اسیرش میشی . یه اسارت شیرین که دلت نمیخواد ازش دل بکنی . واسه این بود که تمام مدت ، عشق , زندگی و اساس وجود خودش رو توی کفترهاش می دید. اشتباهش اونجا بود که بجای این که به آدمها عشق بورزه و محبت هدیه کنه , با کفتراش بق بقو می کرد . آدمها رو فراموش کرده بود .
طوبی هم اشتباهی نکرد . تو اگه عشق اون رو به خاطر این که با یک نگاه بوده یا به خاطر این که قبلا به نام کس دیگه ای شده بوده محکوم می کنی , چرا نمیگی عشق اولش هم با یک قاب عکس شکل گرفته بود؟ اصلا مگه دختر جماعت یک جنس یا کالاست که بگیم چون به نام شده بوده دیگه تموم؟ تازه براساس همون دید معامله گر که برای همه چیز سند میخواد , هیچ مدرکی دال بر این که طوبی از آنِ مصطفی ست در جایی ثبت نشده بود . نه! اون هم اشتباهی نکرد .
اما این که یه جای کار می لنگید . آره! اونجای کار , سرنوشته . یه وقت خودمونو مثل یک قناری تو قفس سرنوشت اسیر می بینیم مثل طوبی و یه وقت خودمونو آزاد و رها و بی قید می بینیم مثل مرتضی . یه وقت هم اونقدر اسیر زندگی خشک و ماشینی میشیم که از خودمون از دلمون و دنیای غیر مادی , بی خبر میشیم مثل مصطفی .
فراموش کردیم : کی هستیم؟ چی هستیم؟ برای کی هستیم؟ برای چی هستیم؟ با کی هستیم؟ با چی هستیم؟...
فراموش کردیم که :
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها