آسید مرتضی طوبی رو برای خودش عقد میکنه
جواد خالدار به عباس گاری چی خبر میده که امروز آ سید مرتضی میاد کاشون اونام منتظرش که انتقام بگیرن
همون شب توی پارک عباس گاریچی که خودش جرات رو در روی با مرتضی رو نداره جواد میفرسته جلو که اونم جرات نداره پا به فرار میزارن
همه توی خونه ا سید مصطفی دارن بسات عروسی رو بر پا میکنن
شب همه خواب هستند آ سید مرتضی یواشکی میره تو پشه بنده طوبی با تو با حرف میزنه ادای زن شوهرهای در میارن که با هم دعواشون شده بعد آسید مرتضی اسم طوبی رو صدا میکنه طوبی اسم آ سید مرتضی رو بی بی مادر آ سید مرتضی از خواب بیدار شده و این دلداگی دوتا رو میشنوه
فردا توی حییاط خونه آ سید مصطفی به مرتضی میگه که بی بی باهات کار داره اونم به داییش میگه که نذر داره میخواد بره قالی شوی خودش به جای اون بره پیش بیبی
آ سید مصطفی میره پیشه بی بی بی بی به خیال اینکه اون مرتضی هستش نفرینش میکنه که چرا با داییت این کار کردی داییت اگر یه جو غییرت براش مونده باشه باید تیکه تیکت کنه ما جرای اون شب میگه که من شنیدم تو داشتی به زن دایت چی میگفتی همیه داستان عشق عاشقی بین اون دو نفر برای آ سید مصطفی رو میشه
مراسم قالی شوی آ سید مصطفی با جواد خال دار عباس گاریچی دارن دنبال مرتضی میگردن که مرتضی پا به فرار میزاره
آ سید مرتضی میره تو یه امام زاده اونجا بس میشینه آ سید مصطفی چاقوش میده به عباس گاریچی میگه تا وقتی اون تو کاری باهاش نداشته باشید امد بیرون کارشو تموم کنید ولی جون مرگش نکنید
آ سید مصطفی میره برای طوبی
شروع میکنه با طوبی دعوا کردن زدن اون که چرا بهش خیانت کردی طوبی هم قباله ازدواجشو نشونش میده میگه من گناه نکردم من زنش شدم طلا که پاکه چه منتش به خاکه
آ سید مصطفی وقتی می فهمه چادر طوبی رو میندازه سرش میره که جلوی عباس گاری چیرو بگیره
عباسم داره جواد رو شیرش میکنه بره کارشو تموم کنه بهش میگه خونشو نریز بره خفش کن اونم شیر میشه میره تو حرم بر میگرده میگه کار تموم شد
سلام
این یه تیکه از فیلم طوقی نوشته علی حاتمی
اگر فیلمهای علی حاتمی دیده باشید یا سریال هزاردستان خوب میدونید علی حاتمی خوب
دیالوگ های مینویسه
نمونه همینی که میخوام بنویسم
ولی اول بزارید یه کم در مورد فیلم طوقی بنویسم
طوقی دومین فیلم علی حاتمی بود فکر کنم در بیست دو یا بیست سه سالگی نوشتش
طوقی
آسید مرتضی یه پسر کفتر باز
آ سید مصطفی دائی مرتضی بزرگ طایفه برای خودشم اسم رسمی داره
گوهری قبلا دوست آ سید مرتضی بوده که الان شوهر کرده
عباس گاریچی شوهر گوهری
جواد خال دار شاگرده عباس گاری چی
طوبی نامزده آ سید مصطفی
خب داستان
آ سید مرتضی یه کفتر میگیره یه کفتر طوقی مادرش که کور هم بوده قسمش میده که طوقی رو پر بده بره که بابات طوقی گرفت من کور شدم
طوقی به ما نمیاد
آسید مرتضی میره طوقیه رو بده دسته یه کی که دائی وسط راه میبینه بهش میگه باید بری شیراز یه دختر دیدم به نام طوبی برام عقدش کنی بیاریش کاشون که با هم ازدواج کنیم آسید مرتضی کلی با دایش شوخی میکنه که چی شده میخوای زن بگیری اون وقتا که دخترای محله رو شله زرد اسمتو مینوشت میفرستادن برات ردشون میکردی حالا چی شده میخوای زن بگیری ولی قبول میکنه
آسید مرتضی میره طوقی رو میده به گوهری که جواد خال دار میبینتش
بعدم میره شیراز که طوبی رو عقد کنه برای دائی وقتی میرسه به شیراز میره خونه طوبی اینا به طوبی که نگاه میکنه عاشقش میشه
بعد میفهمه که طوبی هم تا یه نظر به اون نگاه کرده اونم عاشق آ سید مرتضی شده
آسید مرتضی به مادر طوبی میگه مراسم کیه بهش میگه روز جمعه میگه تا جمعه خیلی میگه ساعت دیدم خوبه
آ سید مرتضی میخواد بره مسافر خونه بخوابه که مادر طوبی نمیزاره بعد طوبی هم از پشته در میگه این چند شبرو بد بگذرون
یه روز که عزیز از خونه میره بیرون طوبی داره با چرخ خیاطی کار میکنه که سوزن میره تو دستش آ سید مرتضی انگشته طوبی رو میمکه بعد طوبی بهش میگه منو برای خودت عقد کنه من دلم پیشه تو
با هم قرار میزارن به جای اینکه طوبی رو برای دائی عقد کنه برای خودش عقد کنه
و یه روزقبل از عقد آسید مرتضی که مست هم بوده جلوی آیینه با عکس دائیش حرف میزنه
مرتضی : سلام دائی ای والله ،ای والله ، این لقمه ای که تو، تو سفره ما گذاشتی – وگرنه من کجا و شیراز کجا ،سرتو درد نیارم دائی ، این دل لاتنوری خودشو باخته ، دایی با توام ، پاک آقا مرتضی افتاد تو هچل نه راه پس داره نه راه پیش دایی مصطفی هر چی خودم رو زدم به اون راه دله دست وردار نشد صد رحمت به صد تا نیش چاقو همچی زق زق میکنه همیچین زق زق میکنه که چهار ستون بدنم میلرزه سرتو درد نیارم تو مایه های نامردی نا لوطی هیچی سرش نمیشه یک بی آبروی که دویومیش خودشه بد جوری خودشو باخته رسوا الله فهمیدی راحتت کنم کار آقامرتضی افتاد دست یه الف دل چی بگم حکم حکم اونه نا لوطی ....اینارو نخونده بودم این دیگه چه رنگشه حیرونم یه آدم گنده باهاس بشه نوچه یه وجب دل آخه چرا باهاس همچین باشه دایی اینو بهت بگم آدم آدم ول معطله ...من اینو میخوام اونو میخوام نداره باهس دید که باهاس دید که اون صاحب مرده چی میخواد این این درست نیست دایی درست نیست کار از یه جا خرابه حالا از کجا خرابه باهاست باهاست وقتی گرفت از اوستا کریم پرسید .
دختر شیرازی، دل مارو بردی، بردی دل ما، غم ما نخوردی، چی بگم؟
آره، آره مگر من کیم؟ د درسته، حالیمه، من نه، تو، آره تو، تو سرت تو حسابه، چی؟ آره مچلیه،یه مچلیه، چی میگه اون چشات دایی، چی میگه اون چشات؟ اره ریتن تنه لاتی پیتاله آره من سیاه شدم سیاه شدم خیلی خوب مگه من مگه من مگه من خواستم، من که سرم تو کفترام بود کفترام، تو، تو، تو منو راهی شیراز کردی، تو، دایی تو منو هوایی کردی، کفترام .......
ادامه دارد
آبدارچی
بسم حق
سلام
تب مارمولک هم فروکش کرد . راستش عادت کردم چیزی رو که امروز در موردش خیلی مانور داده میشه و سر و صدا به پا می کنه رو , فردای اون روز تجربه کنم . شاید فکر کنی یه جوری قضیه لوث شده است دیگه و اون تازگی رو نداره ولی یه سری چیزها مثل این فیلم که به نظرم پر از حرف نو بود , وقتی با زمینه های ذهنی متفاوت ناشی از دیدگاه های آدم های مختلف همراه میشه , می تونه نگاه تو رو تیز بین تر کنه و دقیق تر بشی توی روابط , دیالوگ ها , حرف ها و حتی توی نگاههای اون پسرک بی زبون .
نقدهای زیادی از این فیلم رو توی روزنامه ها و مجلات یا توی سایت ها و وبلاگ ها خوندم و از این و اون شنیدم , ولی اولین باری که خلاصه ای از اون رو در حد چند سطر در یک هفته نامه خوندم ناخودآگاه به یاد ژان والژان یا همون شهردار مادلن افتادم و وقتی که فیلم رو دیدم این حس برام قویتر شد . من نقاد نیستم ولی در حد عقلم اینجوری برام تداعی شد .
نقدی ندیدم و نشنیدم که اینجوری به این فیلم نگاه کرده باشه , شاید چون من شهردار مادلن رو توی لباس یک آخوند دیدم ؛ ولی لباس چه فرقی می کنه چی باشه ؟ منم مثل رضا مارمولک خیلی وقتها که دلم پره و از همه شاکیم , دوست دارم به یکی فحش بدم و به قول آقا رضای آخوند چه کسی بهتر از همین جماعت آخوند .
اصلا چرا هر دوی اینها باید رضا باشند ؟ اصلا این دو به چی رضا هستند و رضایت دارند ؟ چه شباهتی بینشون هست جز این که هر دو بالفطره دزد یا آخوند یا یه هنرمند سفالگر یا یه هنرمند بازیگر بودند منتها هر کدوم راهشون رو جداگانه انتخاب کردند . این تفسیر ساده ای از همون کلام مبارکه که میگه : برای رسیدن به خدا راههاست به تعداد ابنای بشر .
در مورد این فیلم خیلی حرف دارم ؛ خیلی نکته ها توش دیدم ولی در حد همین چند خط کافیه . شاید بعدها به مناسبات دیگه بازهم گریزی به این فیلم زدم و مطلبی نوشتم .
این آپدیت برای مدت ۱۵ روزه یا شایدم کمتر یا بیشتر ولی همین حدود ببخشین که بلند و طولانیه مثل همیشه خب دیگه اینا رو یه باره نوشتم چون اون وسط دیگه شاید حتی برای چک کردن آف هامم نتونم بیام (البته آبدارچی و افسون هنوزم هستن) . ولی خدایی ببینین چقدر آدمیزاد باید حالش خراب باشه که این نوشته های متفاوت و حتی متناقض رو در شرایط بنویسه که یه کتاب که از منطق و مدارهای منطقی حرف می زنه جلوش باز باشه و چند روز دیگه هم امتحان داشته باشه (البته این نوشته ها مربوط به چند روز پیشه , امتحان رو هم پشت سر گذاشتم خدا رو شکر زیاد با بقیه امتحاناتم فرقی نکرد) . یه مطلبی رو آبدارچی خواسته بود که در شماره 100 مجله چلچراغ چاپ شده بود لینکش با خودش :
اندر احوالات استفاده از شمارشگر در وبلاگ ها , 3 حالت وجود داره :
1-وبلاگ شما آنقدر بازدید کننده داره که هر کی می بینه اول از همه این که تعجب می کنه , بعد میگه بابا این چه آدم خودبین و گردن فرازیه ! بابا شما که کارت درسته , یه دستی توی جیب مبارک بکن و یه سری امکانات خوب برای وبلاگت بخر . مثلا یه Domain یا یه Host که شمارشگر هم داشته باشه . دیگه چی از این بهتر ؟ هم فاله هم تماشا . هم دات کام شدی , هم شمارشگر دقیق و مخفی داری .
2-وبلاگ شما اصلا بازدید کننده نداره . من یه سوالی برام مطرح شده , اونم این که شما که اینقدر بازدید کننده هات کمه , مجبوری جیغ بزنی من 10 تا بازدید کننده دارم ؟
3-وبلاگ شما بازدید کننده های نه خیلی زیادی داره , نه خیلی کم . از اونجا که میگن آدم باید پله پله مراحل ترقی رو طی کنه , به مورد شماره یک همین قسمت مراجعه کنید و دست را در جیب مبارک خود نمایید ! به خدا خرجش زیاد نمیشه , ماهی 2000 تومن خیلی زیاده ؟ بابا همین 40 چراغ ماهی 1000 تومن خرج میذاره رو دستتون !
نکته : ما خودمون رو جز دسته چهارم می دونیم اونایی که وبلاگشون بازدید کننده کم داره ولی زیاد هم بد نیست منتهای مراتب همینجوریش کلی به خودمون زحمت میدیم تا آپدیت کنیم و شما هم کلی زحمت میدین شاید گاهی یه نظری از خودتون تراویدید(مصدر جدید از تراوش) ؛ فلذا همینی که هستیم از سر خودمون و شما زیاده . (یکی نیست بگه مورچه چیه که کله پاچه و اینا) . رفتم تا حدود ۱۵ روز دیگه
شاد باشید والسلام
پدرخوانده – سلمان
بسم حق
سلام
وقتی دین رو شرحه شرحه می کنیم ؛
وقتی قرآن , این کتاب آسمونی رو به جای این که مثل یک فیلم پشت سر هم و پیوسته نگاه کنیم , مثل یه آلبوم عکس بهش نگاه کنیم ؛ (ببخشین که اینجوری مثال زدم ولی عاقلان در مثال نمی مانند و هدف از مثل زدن هم قابل فهم کردن منظور هست)
اینجوری میشه که یا ولایت رو مخصوص پیغمبر و عترت اون می دونیم یا هم که هر ولایتی رو همچون ولایت معصومین قداست می بخشیم و همچون وحی منزل می دونیم .
وقتی دین شناسان ما درگیر بازیهای حکومتی و سیاسی میشن و تبیین و صحبت در باره یه سری مسائل عالیه میشه آلت دست و لق لقه زبان کسانی همچون من , اینجوری میشه :
- علی سر در چاه می کرد و راز و نیاز می کرد ولی چرا همون راز و نیاز رو نمی بره توی نماز شب , در قالب اون نماز بگه ؟ هدفش چی بوده ؟ چی رو میخواسته اعلام کنه ؟
- علی نماز شبش رو ترک نمی کرد و بهتره فکر کنیم قبل از حرف زدن و تحریف نکنیم ...
- به نماز خوندن آقا شک نکن ...
به کسی برنخوره قصدم توهین نیست لطفا جان کلام رو بشنوین و به این نگاه نکنین که نوشته رو چه طوری دارم میگم . منظورم توهین به کسی نیست . ما هنوز به زبان مشترک نرسیدیم اونم توی این قرن که میگن دنیا به سمت دهکده جهانی گام بر میداره . جمله ای که نوشتم هزار بار خوندم ولی نمی دونم چرا برداشت دیگری شد ناراحت نیستم چون معتقدم کلام و زبان خیلی وقتها در بیان قاصر است و ناتوان و قلم قاصرتر و از هر دو ناتوانتر من هستم که هنوز در پله های اول کلام ها و استدلال ها دارم در جا می زنم و دست و مغزم توان درست نوشتن رو نداره .
جملات رو نه یک بار که ده بار بخونیم و به هزار روش تحلیل و سبک و سنگین کنیم بعد جبهه گیری کنیم . از اینها گذشته بهترین روش برای ضربه زدن به چیزی بد تعریف کردن از اونه . کاری نکنیم که خواسته یا ناخواسته از دین بد تعریف کرده باشیم . در دافعه و جاذبه علی (ع) کسی شک نداره ولی علی همان قدر که شمشیرش تیز و برّا بود , زبان و بیانش گیرا و غرّا بود . با زبان هم سر می برید ولی به گونه ای که طرف در عین این که کوبیده میشد , جذب میشد و حرف حق رو می پذیرفت و به گونه ای برایش استدلال بیان نمیشد که اون هم بخواد لج کنه یا جبهه بگیره .
معنای ((الابذکر الله تطمئن القلوب)) رو همه می دونن برای اون نوشته (رجوع شود به وبلاگ پگاه خانوم گل) خواستم پیغامی بذارم که همون معنای سخت گفتن با خدا رو برسونه ولی به گویشی نو و به کلامی که دیدی جدید رو ایجاد کنه ولی خب شاید , شاید , شاید یادم رفته بود که این دید رو اول باید در خودم بوجود بیارم , سوتفاهمی پیش آورد . این بحثها خوبه ولی بشرط این که هدفمون به کرسی نشوندن حرف خودمون یا خراب کردن شخصیت طرفمون اونم به هر قیمتی نباشه . در مورد هدف از بحث کردن یه بار سوال کردم و دوستان هم لطف کردن و جوابهایی دادن ولی فکر می کنم لازمه که دوباره اینو بپرسم و به بحث بذارم و در انتها هم نتیجه بگیریم و بهترین نظرات رو به عنوان قانون بحث لااقل به سر در این وبلاگ بکوبیم با کثرت نظر و قبول عام . ولو مدتها بحث کنیم ولی باید بالاخره به نتیجه برسیم شاید کسل کننده بشه برای همین بینابین مطالب دیگه هم خواهیم نوشت ولی این موضوع برای یک بار هم که شده باید یه جا به نتیجه برسونیم حوصله داشته باشین و پایه باشن . (اون عزیز که گله کرده بود به بهنام عزیز که وبلاگتون یکنواخت شده و کسل کننده و بحث خواسته بود منتظرتم عزیز دل برادر)
آبدارچی:
نظرمو درباره دو تا متن قبلیت همینجا میگم اولا که ادیسون اگه نماز می خوند بهتر بود چه ایرادی داره ؟ هر چیزبه جای خودش . دین و ایمان جای خود , علم آموزی , مال اندوزی , احراز پست و مقام , اشتهار و کسب معروفیت هم به جای خود . همه نیازهای بشر در کنار هم باید پاسخ داده بشه . اگه به جای ایجاد یه تعادل مابین همه این نیازها مثلا بیشتر به برطرف کردن گرسنگی و حرص و ولع در خوردن بپردازیم , چاق میشیم به هزار و یک درد مبتلا (اینو کسی میگه که خودش کلی اضافه وزن داره واسه همین به شدت این مصیبت رو لمس می کنم) , بقیه نیازها از علم , شهرت , پرستش , نیاز مالی , نیاز جنسی و و و و .... هم همینطور . مابین همه اینها باید یه معادله برقرار کرد . در کلامی ماورایی (نمی دونم کلام قران هست یا حدیث) هست که هر کسی ساعتی (لحظه ای) رو به اندیشیدن بگذرونه , عملش همچون هفتاد سال عبادت پاداش داره . این به این مضمون نیست که من برم هفتاد سال هر غلطی خواستم بکنم و بعد بیام یه لحظه بشینم به یه چیزی فکر کنم و بعد بگم خب من هفتاد سال عبادت کردم . نه این تفکر شرایط داره و عواقب . این تفکر در عاقبت خودش منجر میشه که ما از بدی ها روگردون بشیم و به نیکی ها و نیکی کردن بپردازیم . این تفکر یه تفکر عمیق , دقیق و یقینی هست که هر تفکری رو نمیشه مشمول این حدیث دونست . پگاه عزیزم , ضمن این که تشکر می کنم که ما رو توی خونت می پذیری و اینجا هم بهمون سر می زنی باید بگم عزیز بابا کلیت حرف و جان کلام آبدارچی این نبود که نماز رو ببوسیم و بذاریمش کنار بریم هممون ادیسون بشیم .
در مورد فیلم های علی حاتمی هم باید بگم تقریبا همینجوری که تو گفتی بهنام . منم اینا رو دیدم ولی یه گیر اساسی دارم به تو اونم اینه که چه فرقی می کنه که اول علی حاتمی بود یا کیمیایی , این که اول کی توی آسمون پرواز کرد یا این که اول کی مسلمون شد . مهم اینه که از ابزار و روش و یا هر چی که هست توی هر زمینه ای که هست به بهترین نحو استفاده کرد . بهترین ریاضی دانان , منجمین , فلاسفه , اطباء و ... رو ما ایرانی ها داشتیم و اروپا توی اون روزگار درگیر حکومت و جهل کلیسایی خودش بود ولی اونها در رنسانس راهشون رو در علم یافتند (و در عوض در دین گم کردند) و از علم علمای ما استفاده کردند و رفتند و ما در الفبای فلسفه و خلقت ماندیم که اول مرغ بود یا تخم مرغ . ما خواستیم اول آخرت رو بسازیم و بعد بیایم سراغ دنیا , اونا رفتن سراغ دنیا سازی و بیخیال آخرت شدن . هر دومون باختیم ولی درد اینه که ما هم در علم پیشرفت کرده بودیم و هم آخرت رو داشتیم می ساختیم , خوب هم پیش رفته بودیم ولی خب از یه جایی دیگه یادمون رفت , راهمون رو عوض کردیم . عقب موندگی ما در علم وصنعت و فرهنگ و هر چی که هست مال اینه که به نیازهامون به یه اندازه نپرداختیم و غرب هم همینطور مشکلات خاص خودش رو داره . ولی من به اونا کار ندارم . من دلم برای ایران و ایرانی و تمدن ایران زمین می سوزه . من میخوام ایرانم آباد بشه به من چه که آمریکا رو کی میسازه من اول ایران رو بسازم بعد به فکر جهان ساختن باشم . لطفا انگ غربزده یا از خود بیگانه رو به هرکسی نچسبونین .