به خدا این انصاف نیست یه ساعت جوک بگی توی پرشین بعد ببینی فقط چیزی رو که توی قسمت عنوان نوشتی بیاد این درسته مام آدمیم دوست داریم چیزی که مینویسیم دیگران ببینن .....
میدونم همگی دیگه خسته شدید ا? از این وبلاگ به اون وبلاگ ولی خودتون خوب میدونید پرشین مشکل داره نمیگم اسکای مشکل نداره مشکل اینجام اینه که هر دو ماه یه بار قر قمیش میاد ولی حداقل اینه که بابا شب نمیای یه ساعت جوک بگی بعد صبح میبینی خبری نیست پس به بزرگی خودتون ببخشید از پدرخوانده عزیزم که میدونم انقدر درکش بالا هست که بدونه من چی بهش گفتم شرمنده پدرخوانده ولی به خدا من نوشته های خودم رو یک روز بعد میبینم اونم نمیدونم چی فرستادم پس این تن بمیره بیا اینجا هروقت خراب شد بر میگردیم اونجا بلاک اسکای درست شد باز بر میگردیم همین جا قبول دمت گرم بزن قدش قربونت هرچی دختر دم بخته.
افسون خانومی هم که از خداشه پس دیگه ............... هرچی دوستان بگن
خب خب برسیم به حرفی که دوست داشتم در موردش بگم اول اینکه منم دیگه میتونم سرم بلند کنم بگم یه تیکه کلام خوب پیدا کردم البته برای اینجا دیدم اگر بخوام از غافله عقب بمونم خوب نیست منم گشتم گشتم تا این پیدا کردم((
فقط حق را جمیل یافتم ))از حالا اگر این بالا یه متن دیدید بدونید مال آبدارچی در بدره پس لازم نیست بخونیدش چون حرف بحث انگیز نمیزنه یعنی بلد نیستم که بزنم
اینم به کنار ولی خدایش حال نکردید این تن بمیره من که خیلی خوش به حالم شد درد مورد وبلاگ حرف نمیزنم در مورد زمین مسطیل شکلی حرف میزنم که میرن یه توپ میندازن داخلش بیست دو نفر آدم میفتن دنبالش نمیدونم ما که توپ زیاد داریم خب به هر کدوم یه توپ بدن که دیگه لازم نباشه همشون بیفتن دنبال یه توپ خب بگذریم اونا میفتن دنبال توپ ما کیف میکنیم
ولی خدایش آی امسال حال کردم ببخشید این فصل آی حال کردم خوشم میاد این تیم های خوزستانی خارین تو چشم این سرخابی های تهرانی البته بماند که اینجام فولاد قرمز و استقلال اهواز آبی ولی به حساب نمیان ولی خوشم امد استقلال اهواز بد رقم حال هم اسم تهرانی خود گرفت فولادم توی آخرین بازی یه خار کرد تو چشم قرمز پوشای پایتخت تا بهشون ثابت کنن فوتبال خوزستان یه چیز دیگست همین فولاد شاید به اندازه یک دهم پییروزی تهران طرفدار نداشته باشه ولی خدایش بببینید چه کار کرده برای فوتبال ایران منظورم تیم المپیک هستش
خب میدونم تو ایران فقط دوتا رنگ دوتا تیم محبوب هستند بقیه زیر سایه اینا راه میرن تا به جای برسن اونم تیمهای معرف سرخابی هستند که امید وارم یه اتفاق بیفته این دوتا تیم بردارن به خاطر فوتبال ایران اره من فکر کنم اگر این دوتا تیم برن کنار فوتببال ایران خیلی بهتر میشه ما بازم شاهد یه جشن بزرگ هستیم ( جشن بعد از بازی ایران و استرالیا که یادتون هست ) البته بماند که اگر مربی بیاد و بهش تحمیل نکنند که باید حتما از این سرخابی های تهرانی نفراتش انتخاب کنه ما تیم ملی خوبی باید داشته باشیم ..
نمونه یه تیم خوب تیم ملی المپیک ایران البته ببخشید که این تیم نرفت به المپیک که اونم باید مایلی کهنه رو ببخشیم که چشم چون ماها معمولا میبخشیم اهواز مال مایلی کهنه شناسنامه بیاره براش سندشو بزنم البته خیلی دلم میخواد بعد از باطل کردن شناسنامش این کار بکنم.
خب المپیک پَر ولی امیدوارم بتونیم سال دیگه شاهد یه جشنه بزرگ دیگه باشیم
اینم بگم تو عمر مفیدی که من داشتم برای یک بارم فوتبال بازی نکردم هیچم از فوتبال نمیدونم ولی دیدم همه تب کردند منم گفتم داغ بشم بد نیست داغی منو به تب خودتون ببخشید
**************************************
سوسن در گذشتبسم حق
سلام
همین اول بگم که این یک دعوا نیست . خب راستش دیشب که اومدم اینجا یه سری بزنم ببینم چه خبره دیدم که برای متن من کامنت اومده گفتم چرا اینقدر دیر. خلاصه رفتم سر زدم دیدم به به کتایون خانوم لطف کردن بازم بنده رو بردن زیر سوال یا شاید بهتره بگم علامت سوال ... در این که من زیاد در مورد عشق نوشتم و می نویسم و به امید حق بازم خواهم نوشت شکی نیست ... که گفتم و بارهای بار بازم اگه لازم باشه خواهم گفت که اصلی ترین چیزی که عرفا و فلاسفه توی زندگی انسان امروزی مفقود می بینن سعادته و این سعادت و خوشبختی هم جز از عشق بدست نخواهد اومد(این نظر شخصیه- میخوام مشخص کنم که کجاهاشو از خودم میگم) .. و نظر خودمم اینه که عشق اصلی ترین چیزیه که ما توی این قرن تکنولوژی و صنعت گمش کردیم .. عده ای در این شرایط عینکهای خوشگلشون رو کمی با حس و فیگور اندیشمندانه میذارن بالاتر
، سپس دستی بر چانه و گونه ها کشیده
و با قیافه ای حق به جانب و با ابهتی پر از دانش و علم میگن که خیر بچه جان اینگونه نیست .. شما بگو نیست
بعد هم بگرد دنبال این که پس این کمبود ما آدمها از چیه ؟ از چیه که همیشه ناآرامیم و هیچ وقت نمی تونیم اون آرامش رو به خودمون مستولی کنیم ... بنده با شخص کتایون خانوم فراوون بحث کردم و میخوام به ایشون جمله ای رو یادآوری کنم از زبان خودشون : به این که دیگرون چگونه در موردت فکر می کنن زیاد توجه نکن .. اوکی پس من همینجا عرض می کنم ، به این که گفته هام رو چقدر شبیه شخصیتم می دونین زیاد اهمیت نمیدم چرا که من برای دل خودم می نویسم و شما هم اگه اهل دل باشید حرفمو با گوش دل خواهید شنید که گفته اند : سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند (مگه این که سنگ دل باشی
) ... اون روزی هم که خاطراتم رو می نوشتم در قسمت سومش گفتم که اگه حرفام و خاطراتمو باور نمی کنین برام زیاد عجیب وغیر قابل باور نیست ولی اگه حرفام به دلتون نشست شک نکنید که واقعیت بوده
... اما شخصیت من رو شما در اینجا دیدید . پس براساس همین شخصیت مجازی می تونید تصمیم بگیرید و این تصمیم و حکمی که شما صادر خواهید کرد بدون شک از قطعیت و درستی محض برخوردار نیست ... آبدارچی همیشه میگه که من سه تا شخصیت دارم : یکی توی چت , یکی توی وبلاگ , یکی توی دنیای بیرون ... اما میخوام بگم که اینجوری نیست در واقع همه اینها یک شخصیت هستن ولی بسته به مکان و زمان یه بخشی , یه بعدی , دیده میشه و ابعاد دیگه نه ... اینا بحثهای انسان شناسی و اینجور چیزاست که این روزا هر چند توی وبلاگ گروه شیاطین بحث می کنم در این موارد , ولی خدایی حس و حال نفب زدن به این موارد رو ندارم
.. راستی باید بگم که من چیزی رو که مدتهاست به دنبالشم فکر می کنم کم کم دارم پیداش می کنم یعنی می بینمش ولی هنوز خودمو باور نکردم ... همون حلقه مفقوده که یه بار در موردش حرف زده بودم که میخوام دوباره عاشق بشم ولی این رو بدونید که عاشقی اولا شیوه رندان بلاکش باشد ؛ دوما تولد و مرگ نیست که فقط یه بار اتفاق بیفته ؛ سوما این عشق رو به طرفم ابراز کردم ؛ چهارما هم من و هم اون بازم داریم هم رو می سنجیم ؛ پنجما همشو گفتم دیگه چیزی نموند که نگفته باشم ...
لیکن کتایون عزیز , این کامنت شما باعث شد که من برم و توی ارشیو وبلاگ بگردم و مطالبی رو که خودم براساس فکر ناقصم , چیزهایی رو به هم بافته بودم و ناشی از تراوشات پریشان ذهن خودم بود رو پیدا کنم ... و از شما ممنونم که باعث شدی تا یک بار دیگه اون نوشته ها رو بخونم چون یاد خیلی از چیزها افتادم ، خاطراتی برام زنده شد و حقیقتا اینجا بود که معنی خاطره نویسی رو فهمیدم که چرا این همه ازش تعریف می کنن ... هر چند که بخشی از این خاطرات مربوط به وبلاگ بچه های روزی در پرشین میشه و آرشیو پرشین فعال نبود و من دو سه تا متن که مربوط به یکی از درگیریها و دغدغه های ذهنیم میشه رو از دست دادم
ولی توی همون آرشیو بلاگ اسکای مطالبی رو پیدا کردم که ایشالله طی چند روز آینده گوشه هاییش رو اگه دوستان اجازه بدن خواهم نوشت و لینک به اصل مطالب رو هم قرار خواهم داد ... تا چه مقبول افتد و چه در نظر آید
یه بیت شعر هم میخوام بنویسم که شاید بی ربط باشه ولی زیاد هم بی ربط نیست یه کمی طول میکشه تا مفهومش رو بگیرید که به مطالب فوق چه ربطی داشته :
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی , ره و رسم دگری داشت
شاد باشید .. والسلام
پدرخوانده
اینجا برام نقشی از دل بزن
سلام
براتون روزهای خیلی خوب و خوشی آرزو می کنم و امیدوارم که ما ( منظور پدرخوانده و آبدارچی و افسون ) و مابقی دوستان مهربونی که ما رو در تهیه و تنظیم این وبلاگ کمک کردن بخشیده باشین . حقیقتاً تقصیر ما هم نیست من به نوبه خودم که خواستم مطلب بنویسم با آبدارچی تماس گرفتم که کجا باید بنوسیم بلاگ اسکای یا پرشین بلاگ استاد ارجمند هم دستور دادند که توی هر دو
وای چه مکافاتی ..
خب در درجه اول باید از سعه صدرتون سپاسگزاری کنیم که در این خونه بدوشی ما رو همراهی می کنین و هرجا ترک منزل کردیم و به منزل جدید قدم گذاشتیم تنهامون نزاشتین البته امیدوارم که این همراهی مستدام باشه و مطمئن باشین که خب ما هم یه جورایی از خجالت شما در می آییم و اگر خدای ناکرده این اتفاق تأسف بار برای شما افتاد من خودم به شخصه قول می دم که آبدارچی عزیز و پدرخوانده مهربان رو برای اسباب کشی و کمک حتما بفرستم خدمتتون
( لوطی جان و باباشپل ناراحت نشین . معمولاً مرد جماعت توی قاموس ما ایرانی ها یه جورایی باید مرام و معرفت خودشون رو نشون بدن که صد البته تمام بچه های روزی در مرام و معرفت شما شکی ندارند و نخواهند داشت ) حالا این دوتا مهربــون تــوی دلشـــون می دونین چی می گن ؛ می گن چقدر هندونه ؟؟!!
خب حالا می خواستم بپرسم نظر شما چیه ؟؟!!
پرشین بلاگ رو دوست دارین یا بلاگ اسکای ؟ توی کدوم راحت تر هستین؟
اصلا یه سوال اساسی تر خوبه آدم دو تا خونه داشته باشه ؟ دو تا جا و مکان امن !! تنها این وب ها رو نمی گم در کل سوال می کنم دوست دارم نظر دوستان رو در مورد خونه بدونم اونهم دوتا ؟
واضح تر بپرسم . چشم !!
فکر کنم قریب به اکثر ما از نظر سنی نزدیک به هم هستیم حالا با فرق چند سال .از ۲۰ ساله ها به بالاتر اگر زمانی احساس کردین خونه پدری جوابگوی وجودتون نیست احساس آرامش ندارین به فکرمستقل شدن می افتین ؟ یــا حـــداقل بـــه فکــر می افتین یه منزل مستقل و مجردی داشته باشین که زمانی که احساس کردین آرامش ندارین بدونین یه پناهگاه دیگه ای وجود داره ؟ من کاری به مسائل اطرافی مثل امنیت - حرف مردم و غیره ندارم اصل وجودی این فکر درسته یا نه ؟
خودم هم نمی دونم چرا این سوال رو پرسیدم ؟
به هر حال باز هم تشکر تشکر تشکر از همراهی گرم و صمیمانه شما . فعلا ً که ما دو تا خونه داریم ولی ترس من از اینه که یه روزی برسه نصفه یکی هم نداشته باشیم چقدر بد می شه نه ؟
ولی خب به قول عزیزی ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم ........
افسون
بسم حق
سلام
اندر تن من جای نماند ای بت , بیش
الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش
گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش
ترسم که به عشقت اندر آید سر نیش
چون پروانه خود را بر میان زند , سوخته شود . همه نار شود , از خود چه خبر دارد ؟ تا با خود بوَد و در خور بوَد , عشق می دید . و عشق , قوّتی دارد که چون عشق سرایت کند به معشوق , معشوق همگی عاشق را به خود کشد و بخورد .
آتش عشق , پروانه را قوّت می دهد و او را می پروراند تا پروانه پندارد که آتش , عاشق پروانه است .
معشوق شمع همچنان با ترتیب و قوّت باشد , بدین طمع خود را بر میان زند . آتش شمع که معشوق باشد , با وی به سوختن درآید تا همه شمع , آتش باشد , نه عشق و نه پروانه . و پروانه , بی طاقت و قوّت , این می گوید :
ای بلعجب از بس که تو را بلعجبی است
جان همه عشاق جهان از تو غمی است
مسکین دل من ضعیف و عشق تو قوی است
بیچاره ضعیف , کش قوی باید زیست
بدایت عشق به کمال , عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند , گکه عاشق را حساب با عشق است , با معشوق چه حساب دارد ؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد و بی عشق او را مرگ باشد , در این حالت , وقت باشد که خود را نیز فراموش کند که عاشق , وقت باشد که از عشق چندان عصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد و نه غم هجران خورد ؛ زیرا که نه از وصال او را شادی آید و نه از فراق او را رنج و غم نماید , همه خود را به عشق داده باشد .
چون از تو , بجز عشق نجویم به جهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی , خواهی هجران
ختم این مقال
این متن تموم شد . آخرش گفته که عاشق اصل بودنش به عشق وابسته است نه به معشوق . یه جای دیگه هم از منطق الطیر بود به نظرم که اون قصه معروف پروانه ها رو خوندم . اگه مدعی عشقی بدون که عاشق عشقی نه معشوق . اگه عاشق معشوقی باید در معشوق حل بشی . فنای فی الله که میگن همینه . کار هر کسی نیست . هر کسی هم بهش اعتقاد نداره . چون چیزی که وقتی تجربه کردی دیگه نمی تونی واسه دیگرون بیانش کنی .
عده ای میگن عشق فقط عشق حقیقی و معنوی . ایراد کار اینجاست که معنی واقعی عشق رو درک نکردن . همیشه تو خرافات و زواید گیر کردن .
عده ای میگن این حرفا چرته اصلا عشق معنایی نداره . ایرادشون اینه که همیشه توی دو دو تا چهار تای علم موندن و هیچ وقت نخواستن پاشون رو فراتر از حیطه علم و معادله و اگر x آنگاه y بذارن . هیچ وقت نتونستن دنیا رو اونجوری که میشه دید ببینن . همیشه خواستن اونجوری که بهشون نشون دادن ببینن . اینجوری باشه تا قیام قیامت توی زشتی ها و پلیدی های این دنیا می مونید . روزی که حضرت زینب رو آوردن به شام بعد از واقعه کربلا ازش پرسیدن که اونجا چی شد و شما چی دیدی گفت من هیچی جز زیبایی ندیدم . حیرتا توی اون همه نامردی و پستی , چکاچک شمشیر و نعره مستانه یزیدیان , صدای فغان و گریه خانواده حسین بن علی و یارانش , توی اون همه خون پاک و ناپاک , اون همه بی شرفی و بی غیرتی , چه زیبایی دیده بود جز عشقی که حسین به اون بالایی داشت . آره دنیا رو اونجوری که قشنگتره ببینین . اونجوری که تحملش و گذرونش راحتتره . خیلی حرف زدم ولی هنوز به این جمله معتقدم که سخن از عشق از هر زبان و به هر تعداد بار که شنیده باشی , نامکرر و شیرینه . اگه اعتقاد نداری احتمالا هنوز درکش نکردی .
راستی من چون نمی دونستم که بالاخره اینجا می مونیم یا میریم اون وری این متن رو هر دو جا نوشتم ولی محض خاطر این که همه نظرات یه جا جمع بشه لطفا اونجا (یعنی اینجا) نظر بدین تا بعد ببینم این آبدارچی چی میگه
والسلام
پدرخوانده
سلاممممممممممم . خب فکر کنم قبل از هرچیزی تولد سنجابی رو باید بهش تبریک بگم هزار یک آرزو براش بکنم نمیشه همی آرزو ها رو اینجا نوشت پس فقط می نویسم که تولدت مبارک امیدوارم ۱۰۰ سال با خوبی خوشی سلامتی زندگی کنی وووووووو
امروز صبح توی وبلاگ مهر بانو یه مطلب خوندم در مورد چت روزی البته نه خودت چت روزی به دید همه به دید خود مهر بانو .می خواستم یه کامنت بزارم ولی نشد چون خیلی طولانی بود بعدم که برق رفت بعدم حسش رفت .
نمیدونم چم شده یه مطلب نوشتم در مورد روزی پاکش کردم داشتم در مورد همی وبلاگها یه چیزی مینوشتم لینک میدادم پاکش کردم اصلا حس هیچکاری ندارم شرمنده به خدا
شاید وقتی دیگر
بسم حق
سلام
عین القضاه همدانی – عارف قرن ششم هجری – از شاگردان شیخ احمد غزالی – صاحب آثاری چون تمهیدات , شکوی الغریب , نامه های عین القضاه
ای عزیز ! این حدیث را گوش دار که مصطفی – علیه السلام – گفت : هر که عاشق شود و آنگاه عشق , پنهان دارد و بر عشق بمیرد , شهید باشد .
هر چند می کوشم که از عشق در گذرم , عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه , او غالب می شود و من , مغلوب . با عشق کی توانم کوشید ؟!
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سر دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق , پیش از من به منزل می شود
دریغا ! عشق فرضِ راه است همه کس را . دریغا اگر عشق خالق نداری , باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود .
دریغا ! از عشق چه توان گفت ؟ و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد ؟! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند . عشق , آتش است , هر جا که باشد جز او رخت دیگری ننهد , هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند .
در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست
با جان بودن به عشق , در سامان نیست
درمانده عشق را از آن درمان نیست
کانگشت به هر چه بر نهی , عشق آن نیست
ای عزیز ! به خدا رسیدن فرض است , و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان . عشق , بنده را به خدا رساند , پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد .
ای عزیز ! مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن , جان توان باختن , فارغ از عشق لیلی چه باک ؟ و چه خبر ؟ و آن که عاشق لیلی نباشد , آنچه فرض راه مجنون بود , او را فرض نبود . همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی ببیند و عاشق لیلی شود , تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق , خود ضرورت باشد , آن که عشق دارد , چون نام لیلی شنود , گرفتار عشق لیلی شود . به مجرد اسم عشق , عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد .
نادیده هر آن کسی که نام تو شنید
دل , نامزد تو کرد و مهر تو گزید
چون حسن و لطافت جمال تو بدید
جان بر سر دل نهاد و پی تو کشید
ادامه دارد ...
این مطلب در ساعت دوازده و بیست و دو دقیقه همین روز ویرایش شد :
میشه بگی چه طوری میشه بگی که بابا من اینجوری ساخته شدم ولی اونی نیستم که تو فکر می کنی ؟ چه جوری میشه گفت من میخوام ولی ساختارم ٫شخصیتم ٫باورهام ٫طبعم این جوریه که نمی تونم به زبون بیارم . چرا فکر می کنین همه چیز رو باید به زبون آورد ؟ چرا حتما حتما حتما باید به زبون اعتراف کرد ؟ نه . ولله ٫ به پیر به پیغمبر اعترافی که به زبون میاد حرفیه که روی دله ٫رو سطح مونده برا همین خیلی راحت به زبون میاد . اون حرفی که اون ته نشسته ٫ عمقش زیاده ٫ به این راحتی ها به زبون نمیاد . بماند که بعضی آدمها حرفهای خیلی ساده ای رو هم دیر به زبون میارن . چند روز پیش رفته بودم دنبال پدرم ٫ یهو نگاهم برگشت به سمت مادرم . حدود ۵ دقیقه زل زده بودم بهش . با خودم گفتم خدایاااااااااااا من چند وقته به این زن نگاه نکردم ؟ چند وقته که یه دوستت دارم ساده و خشک و خالی بهش نگفتم ؟ چند وقته که بوسش نکردم ؟ به خداوندی همون خدای بالای سر اشک تو چشام جمع شده بود ؛ یهو صورتشو گرفتم و دو سه تا بوسه به گونه های پیر شده اش زدم . و بی معطلی سرم رو برگردوندم که حلقه اشک رو نبینه . از تو آینه نگاهش می کردم برگشته بود با تعجب نگاهم می کرد و هی می پرسید : چی شده ؟ چرا اینجوری کردی یهو ؟ خیلی تعجب کرده بود حتی میشد ترس رو تو چشماش خوند . واسه این که از من بعیده یه همچین کاری . واسه این که خودم هم گاهی وقتا شک می کنم که می تونم مثل بقیه آدمها باشم .
آی آدمها تا کی میخواین روی ظاهر افراد قضاوت کنین ؟ تا کی میخواین عقلتون به چشمتون باشه ؟ چرا اگه یکی میاد باهاتون میگه و میخنده فکر می کنین عاشقتونه و بهش می خندین و در عوض کسی که دوستتون داره ولی این رو نمی تونه به زبون بیاره تو سرش می زنین ؟
آی آدمها چشمان دلتون رو باز کنین . آی آدمها قلبتون رو رها کنین . آی آدمها دستاتون رو باز کنین . آی آدمها ترانه هاتون رو ساز کنین .
آی آدمها منو نگاه کنین .......
بوی حرم امام رضا میاد . چند وقتی هست که بهش سر نزدم . اگه حرفی باهاش داری بگو ٫ با زبون الکنم به گوشش می رسونم .
والسلام
پدرخوانده
بسم الله الر حمن الرحیم
حکما از قدیم گفته اند : "ماکولات خوب بخورید تا عمرتان افزون گردد و وجودتان تصفیه."میخواهم ازغذایی بگویم که تمام خواص فوق را دارد به اضافه خوشبویی دهان واینکه عطر وجودتان را فراوا ن میکند ,و آن چیزی نیست بجز " کشک وبادمجان".
اندر فواید آن سخنها گفته اند."شیخ لوطی حیدر" که رحمت الهی بر او باد آورده: خوردن آن به همراه سیر کوبیده دهان را
خوش بو کند.به گونه ای که معادل مسواک زدن، فرشتگان خدا خوشحال میشوند.حکیم "لانوین" که عمر دراز بر او باد فرموده: من از ان جهت از آن گریزانم که تحمل خواص آن را ندارم و ادامه داده که هم جور به، که طاقت شوقت نیاوریم.
وارد امده است در روزگار باستان در سرزمین ارجان نامی،طایفه ای می زیستند بادمجانیان نام که ماکولاتشان بادمجان و مشروباتشان عصاره بادمجان بودی،اینان صورتی سفید چون درون بادمجان،مویی سیاه چون برون بادمجان داشتند تا اینکه دانشمندان استرالیایی فریزر را اختراع کردند و بدین سان توانایی فریز کردن این نعمت الهی به سیستم زندگی اینها افزوده شد.
مضافا اینکه نسل جدید میل بیشتری به این غذای اصیل داشت.تا اینکه از میان این نسل امین نامی برخاسته و کودتایی اغذیه ای کرد.ناگاه استعمال بادمجان منع و مصرف کنندگان تحت عناوین مختلف مورد تعقیب واقع می شدند.
نهایتا بادمجان از چرخه غذایی اینان حذف گردید.اخیرا سنگ نبشته هایی مبنی بر استفاده از بادمجان توسط این قوم پیدا شد که توسط جوانان در میدان مرکزی شهر نصب شد.یکی ازپیران شهر فرمود:اطراف محل اکتشاف را بیشتر تفحص کنید شاید چیز دیگری پیدا شود.گشتند و گشتند تا بالاخره فسیل هایی از بادمجان یافت شد و بدین سان انقلاب کبیر بادمجان در این محل واقع شد و میل مردمان در استفاده از بادمجان افزون.
اینک ما نیز برحسب عادت پیشینیان به شما توصیه می کنیم بادمجان بخورید،آن هم با پیاز سوخاری و کشک و سیر کوبیده،تا از فوائد آن محروم نمانید و دهانتان همچون قوم بادمجانیان معطر بماند.
(در امان امید،به امید امان)
__________________________
ما بعد التحریر:
1-شیخ لوطی حیدر=از مشایخ بادمجان شناسی که مطالعات عظیم در این باب داشته است.اخیرا در کتابخانه شخصی وی دست نوشته هایی محرمانه در تاکید مصرف بادمجان به دست آمده.
«کتاب مصروفیات بادمجان»از وی بارها به چاپ رسیده.بیوگرافی نامبرده را می توان از سایت((www.iranroozi.blogsky.com کسب اطلاع کرد.رحمت الهی بر او باد.
2-این متن ماحصل مطالعه یکی از دوستان فرهیخته به اسم گراهامبل بوده ، مطالعه آن به همگان توصیه می شود.هرگونه دخل و تصرف در آن ممنوع می باشد .خواهشمند است با نگارنده هماهنگی قبلی به عمل آید.(gerahambell2003@yahoo.com)
رضا پیام