خواب و خواب و خواب و...

به چشماش نگاه کردم مثل همیشه خوشرنگ بودن اما ستاره های اشک خوشرنگترش کرده بودن ...
حس کردم آخرین باریه که من می بینمش
چقدر حس بدی بود
به خودم می گفتم اشتباه می کنم
چقدر می ترسیدم
چقدر می ترسیدم
دیگه اگر این چشمها رو نبینم
اگر این زیباترین تابلو دیگه دیده نشه
تابلویی که ((تو)) وسطش نقش بسته بود
هزارتا ستاره از روی گونه هاش تا روی چونه اش سقوط کرده بودن
چه سقوط دردناکی بود
زمین قلبم با این همه ستاره سوراخ می شد
به خودم گفتم زمین اینقدر دردش می یاد اگه یه روزی ستاره ای روی زمین بیافته ؟؟؟!!!
به سنگ سردش نگاه کردم و گفتم : می گفتن قویتر از این حرفها بودی
بهم گفت : با تقدیر نمی شه جنگید ...
به دستاش نگاه کردم یه شمع روشن به طرفم دراز کرد با احتیاط...
بهم گفت : بگیرش نگران نباش اگر باهاش بدوئی هم خاموش نمی شه
از خواب پریدم
روی سنگ قبر خوابم برده بود!!
مردم با ترحم نگاهم می کردن !!
روی سنگش رو برای هزارمین بار خوندم ...
کنار تو می یام
                   آروم پا می زارم
                                        چراغی تو دستات شبها جا می زارم

                           تا روشن بمونه آسمون بی ستاره


پانوشت
----------------------------------------
۱. این نوشته از افق روشن بود.
۲. روزهای خیلی بدی رو می گذرونم.
۳.دلم خیلی گرفته.
۴. به آبدارچی هم خیلی حسودیم می شه پابوس امام رضا رفتن سعادتیه به خدا.
۵. دیگه نمی دونم چی باید بگم.


نظرات 4 + ارسال نظر
نازلی دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:32 ب.ظ http://nazlisokhanbegoo.persianblog.com

سلام پدر خوانده عزیز . کاش میشد کاری کرد . اما دلتنگی و غصه همیشگیه . گاهی میاد ؛ گاهی میره . روزای بد هم میگذره . تحمل کن صبور ...

عزیز از مشهد دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:05 ب.ظ http://azizz.persianblog.com

سلام من نفهمیدم این اخریو کی نوشته برام مجهول مونده :ی
ولی هرچی هست همدردیم اخه منم به لوطی حسودیم میشه حالا زیارت یک طرف دیدن این پسره عزیز مشهدی یک طرف دیگه خیلی دلم میخواست الان جای لوطی بودم میرفتم عزیزو میدیدم خوشا به سعادتش هیی روزگار ما که از این امکانات نداریم شماها که میتونین استفاده کنین :ی

پدرخوانده دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام .. اولا که باز هم مثل همیشه بدون امضا بود .. دوما نازلی جان این متن رو من ننوشتم (دخملم نوشته) .. اما با خودت حرفها دارم هر چند خیلی حرف زدیم به قول خودت ولی مسئله اینجاست که این دلتنگی ها ظاهرا یه جورایی برامون شده عادت گاهی وقتا فکر می کنم اگه این غمها رو هم نداشتیم دیگه هیچی نداشتیم . باور کن همین غمها و دلتنگی هامونه که خیلی وقتها توی زندگی بهمون هدف میده یا حداقل یه امیدی برا بودن و ادامه دادن . ضمن این که ایمان رو هم نباید فراموش کرد .. خدا گر ببندد ز حکمت دری ز حکمت گشاید در دیگری (البته عده ای هم میگن به پشتش زند قفل محکمتری ههههههه) .. شدیم مثل این آدمکها که فقط ادای خندیدن رو در میاریم .. ولی همون ادا هم بهتر از هیچیه شاید حداقل به شیوه تلقین بشه یه جوری خودمون رو عوض کنیم .. شاد باشی .. والسلام

مریم یکشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ق.ظ http://ashianeh00

سلام عزیز
سال نو بر شما مبارک باشه
ببخشید من اینجوری میگم
ولی محتوای متنهاتون خوبه
فقط یه کم بی رنگ و رو هست
یعنی هم ریز نوشتی هم یه رنگ
البته باز هرچی خودت صلاح میدونی
به منم یه سر بزن ...خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد