فریاد
خانه ام آتش گرفته ست, آتشی جانسوز.
هر طرف می سوزد این آتش,
پرده ها و فرش ها را, تارشان با پود.
من به هر سو میدوم گریان,
در لهیب آتش پر دود؛
وزمیان خنده هایم, تلخ,
و خروش گریه ام, ناشاد,
از درون خستة سوزان,
می کنم فریاد, ای فریاد! ای فریاد!
خانه ام آتش گرفته ست, آتشی بی رحم.
همچنان می سوزد این آتش,
نقش هائی را که من بستم بخون دل,
بر سرو چشم در و دیوار,
در شب رسوای بی ساحل.
وای بر من, سوزد و سوزد
غنچه هائی را که پروردم بدشواری.
در دهان گود گلدان ها,
روزهای سخت بیماری.
از فراز بام هاشان, شاد,
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب,
بر من آتش بجان ناظر.
در پناه این مشبک شب.
من بهر سو میدوم, گریان از این بیداد.
می کنم فریاد, ای فریاد! ای فریاد!
وای بر من, همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛
وآنچه دارد منظر و ایوان.
من بدستان پر از تاول
اینطرف را می کنم خاموش,
وز لهیب آن روم از هوش؛
زآن دگر سو شعله برخیزد, بگردش دود.
تا سحرگاهان, که میداند, که بود من شود نابود.
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر,
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر؛
وای, آیا هیچ سر بر می کنند از خواب,
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.
می کنم فریاد, ای فریاد! ای فریاد!
مهدی اخوان ثالث
آبدارچی