بسم حق
سلام

به دنیا اومدن ما جبر محضه . عده ای توجیح می کنن که شما شایستگی وجود رو داشتین و این شایستگی حقی روبرای شما در نزد خداوند ایجاد می کنه اما آیا ما حق نداشتیم که انتخاب کنیم که به دنیا بیاییم یا نه ؟ اگه حق وجود برتر از حق انتخابه آیا انسانها هرگز در راه بدست آوردن این حق -حق انتخاب- حاضر بودن که جون خودشون رو فدا کنند ؟ میگن کفر میگی ادامه نده ...
از این جا به بعد ٫ ما علی الظاهر مدام در حال انتخابیم : انتخاب کنیم که تحصیل کنیم یا نه ؟ اگه تحصیل رو انتخاب می کنیم ٫ در چه رشته ای؟ اگه نه ٫ چه شغلی؟‌و بالاخره انتخاب می کنیم که چه کسی همراه و هم پایه ما در طول عمرمون باشه ؟ از اینجا دیگه ما نیستیم که انتخاب می کنیم : این که بتوانیم پدر یا مادر هم بشویم یا نه دست ما نیست . اگر قادر به فرزند دار شدن هستیم ٫ فرزندمان دختر باشد یا پسر دست ما نیست ... و این که کی و کجا و چگونه بمیریم دست ما نیست .
اما شما در همان برهه کوتاه که به خیال خود قادر به انتخاب هستید هم در واقع مختار نبودید : این که تحصیل بکنید یا نه یا این که چه شغلی را انتخاب کنید را شرایط اجتماعی و توانایی های شخصی و ذاتی شما تعیین می کند . اگر ارث بر باشید که سراغ بازار می روید و کم پیدا میشن کسانی که در این وضعیت شک کنن و اگه پولی نداشته باشید منتظر باید بمانید تا ادارات شما را انتخاب کنند .انتخاب رشته شما هم تابعی از شغلی ست که در آینده شما را بتواند ارضا کند از نظر مالی .

اما انتخاب همسر ... آقا پسر خیلی قاطع میگه این من هستم که انتخاب می کنم این دختر خانوم رو میخوام یانه ؟ و دختر خانوم هم با همون قاطعیت میگه این من هستم که انتخاب می کنم که این آقا پسر رو قبول کنم یا نه ؟
اما این شما نیستید که انتخاب می کنید اگه جواب شما به طرف مقابل قاطع باشد که بدون شک انتخابی انجام نشده بلکه شما در واقع از قبل جوابی را به علت شرایط محتلف داشته اید و فی الواقع انتخابی انجام نشده بلکه ناخودآگاه جواب قطعی بوده که آری یا نه
اما اگر شما دچار شک ودودلی باشید که این انتخاب مناسب هست یا نه باز هم نشان اختیار تام شما نیست بلکه شما اسیر جبری هستید به نوع دیگر که شما را از هر دو طرف می کشد . مثل این که دو دست شما رو با یک طناب بسته باشن و این طناب رو بروی یک چرخ انداختن . هر سر طناب رو انتخاب کنید و به سمت خودتون بکشید از جهت دیگه متعاقبا کشیده خواهید شد . این دو دلی شما هم عین جبره چون شما نمی تونید یک سر طناب رو پاره کنید . اما اگه این قدر اعتماد به نفس و امید به حق و یقین به حرف دلتون پیدا کردین که با هر دو دست طناب رو بکشین و اون وقت یک سر طناب رو با انتخاب خودتون قطع کنید ٫ شما اولین و احتمالا آخرین انتخاب عمرتون رو انجام دادین .
توی این کشاکش قدرت بازو نیست که تاثیر گذاره . وقتی تمام شرایط نامناسبه ٫ دلتون هم رضا نیست باید بگید نه ولو به قیمت این که در ظاهر دلی شکسته میشه و زندگی خراب . هر چند که حداقل مزیت این تصمیم شما اینه که طرف از سردرگمی خارج میشه و می دونه که باید چه بکنه .
در عین حال وقتی دلتون میگه آره برید جلو چون عاشقی کار دله ٫ عقل اگه میگه نه رو حساب اینه که همه چیز رو ا حساب دو دو تا چهارتا می سنجه در حالی که چنین حسابی اصلا وجود نداره (تمام معادلات دنیا با نظریه نسبیت اینشتین زیر سوال میرن این بماند که اصلا حوصله بحث کردن راجع به این رو فعلا ندارم) .
آهای! زود انتخاب کن . نه از روی دلسوزی ٫ نه از روی ترحم ٫ نه با منت گذاشتن ٫ بلکه با عقلت و دلت . دلت رو فراموش نکن چون این اولین و احتمالا آخرین حق انتخاب تو در طول عمرته و شاید دیگه نتونی چنین حقی رو داشته باشی .
این بازی از یه طرف خواستن و از یه طرف پس زدن رو هر چه زودتر تمومش کن .

من که تمومش کردم تو چی؟؟؟

والسلام

پدرخوانده

من شرمنده ام !!!

سلام
امروز می خوام بر خلاف همیشه که شعر می نوشتم اتفاقاتی رو که این دو سه روز افتاده بود رو براتون بگم ..
می دونید من امروز خیلی شرمنده ام خیلی زیاد آخه احساس می کنم یه جورایی شرمنده خدا هستم
چند روز پیش بخاطر مسئله ای توی خونه مادر از گل بهترم ازم تقاضای مقداری پول کرده بود ولی خدائیش نداشتم چون می دونید واسه ما کارمند جماعت از ۱۵ به اون طرف آخر برج به حساب می یاد و شروع می کنیم به روزشماری واسه اول برج
حسابی تو تنگنا بودم و نمی خواستم بگم ندارم گفتم باشه چشم می دم بهتون منتهی از کجاش رو نمی دونستم هی حسابهام رو بالا و پائین کردم دریغ از یه پاپاسی اضافه تر جالبتر اینکه اینقدر قسط و بدهی هم داشتم که از حقوق اسفندماه هم چیزی نمی موند
تا صبح امروز که می خواستم بیام اداره باز مادر گفت دختر اگر نداری مهم نیست از ش می گذریم گفتم نه بابا نداری چیه یه خورده صبر کن جور میشه ایشاا...... حسابی خجالت کشیدم اینقدر که داشتم آب می شدم و از درز کنار موزائیک حیاط می رفتم تو زمین 
آخه جزء موارد نادر بود که عزیزترینم چیزی خواسته بود ولی خدائیش نداشتم .
القصه اومدم سر کار و توی طبقه اول طبق معمول نگاهی به تابلو اعلانات انداختم می دونین چی دیدم. خدای من باورم نمی شد . توی مسابقه ای که به مناسبت ۲۲ بهمن توی اداره برگزار شده بود و کارمندان + خانواده های اونها می تونستن شرکت کنن مادرم برنده شده بود  
برنده یه سکه طلای بهار آزادی اون موقع نمی دونستم باید چیکار کنم یه بغض سنگین راه گلوم رو گرفته بود نمی تونستم نفس بکشم با عجله پله ها رو دوتا یکی کردم اومدم در اتاق رو باز کردم خودم رو انداختم روی مبل جاتون خالی عقده این چند روز حسابی دراومدش بی انصاف اشک که نبود انگاری سیل بود
گفتم خدا رو شکر و واقعاٌ هم شکر می دونین خیلیه آدم شرمنده مادرش بشه ولی خوب که فکر کردم دیدیم اول شرمنده خدام
چقدر در روز باهاش حرف می زنم
چقدر شکرش رو می گم
بخصوص اون خدای مهربون در روزهایی به دادم رسد که من باهاش قهر بودم یعنی بعد از ماه مبارک گفتم بهش دیگه نه من و نه تو دیگه خدا با من کاری نداشته باش من هم کاریت ندارم
ولی حالا باید برم آشتی کنم
برم به خاک درگاهش بیافتم
برم بگم خدا شرمنده ام
بگم خدا قبولم کن
بگم خدایا وقت نماز تو وقت شکر و سپاس تو طواف کعبه هم تعطیل بود ولی من به کارهای جزئی خودم می رسیدم
اونقدر در بزنم اون قدر گریه کنم که دلش بسوزه دوباره قبولم کنه می دونم اگر قبولم نداشت که لطف به این بزرگی رو در حق من نمی کرد
در نهایت باید بگم
                     
خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر
 داده ات نعمت است
 نداده ات حکمت است
 گرفته ات امتحان است
 پس شکرشکرشکرشکر


پانوشت
---------------------------------
خب من امروز خیلی حرف زدم باید ببخشید اگر خوندید لطفا نظرتون رو واسم بنویسید در ضمن من (نوشته های بدون امضاء) افسون هستم یا یکی یدونه یا هیوا یا ته تغاری باید ببخشید اگر اسم نمی نوشتم گفتم اسمم رو بنویسم نوشته های عجق وجقی من رو با نوشته های ناب پدرخوانده اشتباهی نگیرین . دوستون دارم همتون رو . واسم دعا کنید . بای


  
سلام ... یهو چقدر اینجا سوت و کور شد چرا جو عوض شده ببینم کی میخواد بره
اصلا کی میخواد مارو اینجا تنها بذاره
من که سر درنمیارم شاید چند وقتی ازمن خبری نبوده اینجا همه غمگین شدن دلشون برام کلی تنگ شده .. نمیدونم ولله عقلم به تنها چیزی که قد میده همینه
خلاصه دیدم خودمم دیگه نمیتونم دوری بچه هارو تحمل کنم گفتم بیام دوباره یک عرض ادبی کرده باشم ولی خب مطلب خاصی ندارم که بنویسم براتون فقط یک شعر هست که قبلا یکجا نوشتم خیلیا خوششون اومد ولی خب چون بیشتر از دوستای خودم بودن گفتم بیام اینجام بنویسمش شاید خوشتون بیاد
البته شعر مال خودم نیست ولی خب نمیدونم شاعرش کیه والا مینوشتم اسم شاعرشو

<< حدیث من >>
نمیدانی نمیدانی
حدیثم را نمیدانی
بروی هر درو دیوار و برزن قصه من هست
همه این شهر میدانند
همه این شهر میخوانند
بهر کس قصه ام گویی
بهرکس نام من گویی
سری جنبنده میگوید
ولش کن مرد بدنامی است
ولگرد است
سراپا غصه و درد است
اسیر باده و جام است
ولگرد است                                                         
عجب دارم تو اینهارا نمیدانی
برو از من گریزان شو
برو از گفته های خود پشیمان شو
مبر نام مرا بر لب
حدیث من همه بدنامی و درد است
حدیثم سرگذشت تلخ یک مرد است
که خودرا کشت یک روز زمستانی
ولی جسمش زنام مرگ میترسید
زوحشت سخت میلرزید
تا روحش جام مرگ را نوشید
و این لاشه آن روح عصیان است
که جام مرگ را نوشید
همه گویند بدنام است
ولگرد است 
سراپا غصه و درد است
اسیر باده و جام است
بد نام است
ولگرد است


خوشحال شدم بعد از چند وقت باز تونستم بیام اینجا چیزی بنویسم البته این چند وقته حسابی درگیرم ایشالله بعدا حسابی درو دیوار اینجا بالا میرم

قربون همگی خوش باشین
عزیز از مشهد

خواب و خواب و خواب و...

به چشماش نگاه کردم مثل همیشه خوشرنگ بودن اما ستاره های اشک خوشرنگترش کرده بودن ...
حس کردم آخرین باریه که من می بینمش
چقدر حس بدی بود
به خودم می گفتم اشتباه می کنم
چقدر می ترسیدم
چقدر می ترسیدم
دیگه اگر این چشمها رو نبینم
اگر این زیباترین تابلو دیگه دیده نشه
تابلویی که ((تو)) وسطش نقش بسته بود
هزارتا ستاره از روی گونه هاش تا روی چونه اش سقوط کرده بودن
چه سقوط دردناکی بود
زمین قلبم با این همه ستاره سوراخ می شد
به خودم گفتم زمین اینقدر دردش می یاد اگه یه روزی ستاره ای روی زمین بیافته ؟؟؟!!!
به سنگ سردش نگاه کردم و گفتم : می گفتن قویتر از این حرفها بودی
بهم گفت : با تقدیر نمی شه جنگید ...
به دستاش نگاه کردم یه شمع روشن به طرفم دراز کرد با احتیاط...
بهم گفت : بگیرش نگران نباش اگر باهاش بدوئی هم خاموش نمی شه
از خواب پریدم
روی سنگ قبر خوابم برده بود!!
مردم با ترحم نگاهم می کردن !!
روی سنگش رو برای هزارمین بار خوندم ...
کنار تو می یام
                   آروم پا می زارم
                                        چراغی تو دستات شبها جا می زارم

                           تا روشن بمونه آسمون بی ستاره


پانوشت
----------------------------------------
۱. این نوشته از افق روشن بود.
۲. روزهای خیلی بدی رو می گذرونم.
۳.دلم خیلی گرفته.
۴. به آبدارچی هم خیلی حسودیم می شه پابوس امام رضا رفتن سعادتیه به خدا.
۵. دیگه نمی دونم چی باید بگم.


اعلام وجود ‌D:

بسم حق

سلام

امروز اومدم یه نگاهی بکنم توی وبلاگ ببینم چه خبره ؟‌ یادگاری جدید کی نوشته ؟ یه وقت نگاه کردم دیدم به به من چند روزی هست که هیچی ننوشتم خودم باور نشد  .
گفتم ای بابا بیام یه ابراز وجودی بکنم بگم که من یکی هنوز مستقل نشدم . هر چند که با خوی ایرانی جماعت جور در نمیاد که کار گروهی انجام بده و مستمر هم باشه . و فکر می کنم یکی از دلایل عدم موفقیت ما هم همین بود چون کار گروهیمون کلا و از نظر ژنتیکی ضعیفه . چقدر اصطلاحات قلمبه سلمبه گفتم کف کردین نه جون من کف کردین .

راستی به این آبدارچی هم باید بگم که عمرا باز هم باید خوابشو ببینی که با زدن این لینکها توی وبلاگ منم برم یه وبلاگ برا خودم بزنم و تو همین اینجا رو تخته کنی و بری سراغ آرزوی همیشگیت (ساخت یه سایت ) در ضمن من تا اونجایی که دست خودم باشه اینجا رو بیخیال نمیشم ولو این که آبدارچی هم بره و خودم هم حال و حوصله نوشتن نداشته باشم سعی می کنم گاهی وقتی یه آپ دیت بکنم .

در مورد این که چرا هر کدوم به یک طرفی رفتن یا نتونستیم دیگرون رو هم جلب کنیم به سمت خودمون اول فکر می کنم به علت روابط عمومی ضعیفمون باشه ؛ دوم همیشه معتقد بودم که سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند ولی گاهی وقتا علی الخصوص امروزه آدمها نیاز دارن حرفی رو بشنون که حرف خودشون نباشه علی الخصوص که اگه یه خورده ای گیج کننده و گنگ باشه ٫ کمی هم به کلمات و اصطلاحات عجیب و غریب و گاها (این کلمه به لحاظ صرفی مشکل داره ولی خب نتونستم یه مترادف مناسب براش پیدا کنم) روشنفکرانه که مخاطب و خواننده یه جورایی منظورت رو نفهمه اون وقت میگن بابا طرف خیلی حالیشه . بهتون برنخوره می دونم ممکنه با این حرف جبهه بگیرین ولی خب انصاف که داشته باشیم می بینیم که خودمون هم (خودم رو هم دارم میگم ها) خیلی وقتا اسیر این جور جوسازی ها میشیم خواسته یا ناخواسته هنوز یه کشور جهان سومی هستیم و هر چقدر هم که سعی کنیم به سمت جلو حرکت کنیم (از اون اعمال شاق و نادر) باز هم یه جاهایی فکرامون بسته و سطح پایینه . اما با تمام اتهامهایی که به شما وارد شد باید بگم که ایراد از جانب ما بوده که نتونستیم مخاطبینمون رو جذب کنیم و بفهمونیم که اینجا محلیست برای این که همه حرف بزنن اگه یکی از عشق میگه و شما دوست نداری از عشق بنویسی دلیلی نداره که اینو بهانه کنی و بگی نه من نمی نویسم یا اگه یکی از از شما سطح فکریش پایینتره یا نمی دونم از این بهونه ها . رک گویی همیشه بهترین راهه ولو به ضرر باشه . رک و بی پرده ٫ راست و حسینی بیا بگو آقا خوشم نمیاد از این سبک نوشتن دیگه این همه افه های بزرگ و کوچیک برا ما نگیر ما خودمون همینجوری بم شدیم (مترادف با این که با خاک یکسان شدیم ) باز شما هم دیگه ما رو زیر خاکی نکنین لطفااااااااااا
توی این چند روز هم درگیر انتخاب واحد و مراحل پایانیش بودم . ولی امیدوارم طی چند روز آینده یه مطلب در مورد انتخاب بنویسم البته نمیخوام در مورد انتخابات مجلس حرف بزنم نه . میخوام خیلی کلی تر بگم . از اونجایی که همیشه هر شکست انسان در نتیجه انتخابهاش هست ... بهتره که بذارم همونجا حرفام رو بگم . از همه اونهایی هم که توی این مدت به ما سری می زدن و با یادگاری هاشون ما رو امیدوار می کردن متشکرم .

دلتون شاد لبتون خندون

والسلام

پدرخوانده

جوینده

سلامممممممممممممم


پیدا کردم یه چیز توپ البته ادرسو قبلا داشتم ولی خب بگذریم

از وبلاگ آقای احسان مظلومی

خب اینم یه لینک توپ که همه بهش احتیاج دارن

از یه چیزی خیلی خوش حالم اینکه احسان خان همشهری خودم یعنی بچه خاک پاک اهواز هستش

دوستان اگر میخوان از ما جدا بشن دیگه مشکل زیادی ندارن

این نگفتم که یالا برید امروز پدرخوانده یه چیز خوب یادم داد
با زور چیزی درست نمیشه

پس منم نمیتونم با زور کسی نگه دارم هرکی میخواد بمونه خونه خودشه اگرم میخواد بره من کاره ای نیستم

من فقط دلم میخواست همه یه وبلاگ داشته باشن که مشالله الان این طوری شده همه برا خودشون یه وبلاگ مستقل دارن

فقط پدر خوانده بره دیگه قول میدم اینجام تعطیل بشه چون من نمیتونم فقط برای خودم چای درست کنم بیارم

خیلی دلم میخواست اینجا یه وبلاگ  گروهی بشه همه دست در دست همی برای هرچه بهتر وبلاگ بکوشن فکر کنم کوتاهی از طرف من بوده که بچه ها پخش شدن مدیریت که نباشه همینه منو پدرخوانده یه روز که روزی بسته شده بود اینجارو درست کردیم بعدم عزیز خان امد بعدم فالگیر گلتاج که مطلب میفرستاد هی میخواستم به بچه ها اضافه کنم دیدم یکی یکی قبلی ها هم رفتند وقتی نتونی قدیمیارو نگه داری کسی جدیدم نمیاد


بگذریم امید وارم روزای خوبی داشته باشید

من به همراه خانواده چند روزی میرم مشهد امشب پروازه ،زندموندیم بر میگردم اگر سفرم فقط رفتنی برگشتی نباشه حلالیت میخوام از همگی

آبدارچی

بی عنوان

خب من برای یه هفته نیستم البته میدونم فرقیم نمیکنه بود نبود من .
یه چیزی  بگم برم
اینجا یه وبلاگ هستش حالا معنیش چیه باید توی وبلاگ چه کار کرد نمیدونم فقط میدونم این یه جای عمومی برای همی بچه ها روزی آزاد چه دشمن باشه چه دوست اگر مطلبی دارن میخوان ما در خدمتیم میتون برای ما بفرستند تا با کمال افتخار بزاریمش اینجا توی این وبلاگ .ولی خواهش نه توهین باشه نه سیاسی پس اونای که ول میکنن میرن برای خودشون وبلاگ بزنن نمیدونم جریان چی هستش ما دلمون خوش بود پسورد به چند نفر دادیم ولی یک یکی جدا شدن رفتن برای خودشون وبلاگ زدن بهشون میگم دمتون گرم میگن نه یه مطلبای میخواستیم بنویسم که نمیشد بزاریمش اینجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خب ما که بخیل نیستیم میدونم مال خودتون باشه یه حسه دیگه داره حق دارید
پس همی اونای که تنها گذاشتن مارو رفتن امید وارم موفق باشند وبلاگاشون پر بیننده باشه یه سریم اینجا بزنید بعضی وقتا بد نیست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

از همتون ممنونم که این چند وقته دستای مارو گرفتید سنگینی مارو روی دوش خودتون تحمل کردید تا ما از جامون بلند بشیم پا رو دوش شما از دیوار های ترقی بریم بالا امید وارم موفق باشید مام وقتی رفتیم بالا یادمون میمونه که پامون کجا بوده  پس حقشه که دستمون دراز کنیم شمارو بگیریم بکشیم بالا

چه ربطی داشت نمیدونم

خیلی وقته دارم دنبال یه لینک میگردم که بزارم اینجا که وبلاگ درست کردن کامل نوشن بده توی پرشین که دیگه کسی مشکل نباشه براش وبلاگ ساختن

پیدا میکنم جوینده یا بندست
البته اگر سنجابی گیر نده که نه جوینده گوینده است و یابنده خاموش خب


آبدارچی

خدایا چنان کن که فرجام کار
                    تو خشنود باشی ما رستگار

آمین




**********************
هزار خرمن گل گر مرا دهند نبویم
                     مگر گلی که در آن بوئی از وفای تو باشد

کسری

هرکه در این روزگار یاری ندارد
                   وای به حالش که روزگار ندارد

باش که در بحر عشق اگر بیفتی
                    پهنه دریای آن کناره ندارد

با همگان یار غار باش که از تو
                    غییر محبت کس انتظار ندارد

کسری

******************************

یاد تو کنم میان یادم باشی
                    لبب بگشایم در این گشاده باشی

گر شاد شوم خمیر شادم باشی
                   حیله طلبم تو استادم باشی

مولوی

*****************************
حالا بگو من عاشق نیستم اگر عاشق نیستی حق ندارم روز ترو بهت تبریک بگم چرا هی میری ایمیلتو باز میکنی منتظر میمونی تا برات ایمیل بفرستن که روزت مبارک اگر عاشق نیستی چرا به عاشقان روزشون تبریک میگی وای که چه ساعتای منتظر بودی روی مبایلت برای مسیج بزارن وای اول صبحی نمیتونی خوشحالیتو از من پنهون کنی که امدی مسینجرتو باز کردی کلی خوش حال شدی از آف لاین دوستان . پس ادای بی دلان کسانی رو بازی نکن که نمیدونن عشق چیه بله تو هم عاشق مثل من مثل همونی که برای پیغام گذاشته ولی چه کنیم که مجبوریم ادای اینارو بازی کنیم که دلشون سنگ هستو نمیتونن عاشق باشن ولی خودتم خوب میدونی این فقط یه نقش توی زندگی که داری بازیش میکنی کارگردان بازی گردان همی دستن در کاران این نقشم خودتی البته اینم بگم که اطرافیانتم نقش های کوچیکی دارن توی این بازی بد تو چون اونا هستند ترو کاریت میکنن که این نقش بدو به به گردن بگیری تا آخر بازی کنی ......وای عاشق شدی خاک تو سرت بای این قد قواره خجالت نمیکشی ........... وای عاشق شدی بازم همون خاک ولی اینبار خاک رو نثار سنت میکنن ......... بازم خاک اینبار نوبت اینه که اخه خاک بر سر اینا فقط مال کتابها هستند  ..............خاک خاک خاک خاک




(((عشق است که فرهاد را کوه کن میکند و مجنون را بیابان گرد و مولوی را چون پروانه به رقص در میاورد .

عشق است که بزدل را جسور میکند و باز همان یه نگاه یک لبخند ست که میتواند مسیر زندگی را عوض کند .

همه ما طالب عشقیم .

از خسرو شکیبای )))

خب  پس بلند شو برو هدیت بخر چون تو هم عاشقی پس باید به معشوقه خود هدیه بدی یا خودت معشوقه هستی پس منتظر باش دیر کرده ولی امید داشته باش میاد شاید رفته از اون ور شهر برات هدیه بخره ....... اگرم این طوری نیست مثل مهر بانو برای خودت هدیه بخر  یا مثل رویا بانو برای اونی که توی آینه هست هدیه بخر




آبدار چی

تقدیم به همه شما

دزدی بلد نبودم
                        حتی با کلیدهایی که تو دستم دادی
فقط
فقط درهای پشت سرم رو قفل کردم !!!

تمام من را تو دزدیدی

من!
من!
                          من فقط دوستت داشتم ...


این تقدیم به همه شما در این روز اگر سرتون کلاه داره از طرف ما تقدیم کنید به عزیزترین...
اگر هم عین ماها سرتون بی کلاهه دیگه کاریش نمی شه کرد ایشاا... سال بعد.


 


- خدیجه : رحیم آقا تو بیلمیری امروز چه روزیه ؟
- رحیم : والا فچ میکنم روز جهانی مبارزه با محیط زیست ! ها ؟
- خدیجه : یوخ بابا ! امروز ولرم تایمه !
- رحیم : ها ؟! ولرم تایم نمنه ؟!
- خدیجه : بابا تو مجله نوشته بود روز عشگه ! روز احساساته ! روز من و شوماست !
- رحیم : شوما کیه ؟! ها ؟! بچه بپر برو اون چاگو رو از آشپزخونه بیار ...
- خدیجه : رحیم آقا شوما اصن به من هیـــــــچوقت توجه نمیکنی ! منم به خدا آدمم ! منم مثل شوما از بچگی بزرگ شدم ! حق مادری به گردن بچه هام دارم ...
- رحیم : ببین خدیج من تا حالا چیزی کم گذاشتم !؟! کوتاهی شده از قبال من ‌؟!
- خدیجه : رحیم آقا امروز همه دوست پسرا واسه دوست دختراشون کادو میخرن شـــــــوما چرا نمیخری ؟
- رحیم : آخه زن ! من چی کارت کنم ؟! کدوم مردی واسه زنش سالی یه بار تولد میگیره ؟ که من واسه تو میگیرم ؟
- خدیجه : اصن هر چی شوما بگی ! به ما ولرم تایم نیومده ... دستاتو بشور بیا شامتو بخـور !
- رحیم : سیکتیر بابا !


آبدارچی  البته نوشته خودم نیست یه نوع کپی (دزدی) که جدیدن شده کپی رایت