انتخاب

سلام

براتون روزهای خیلی خوب و خوشی آرزو می کنم و امیدوارم که ما ( منظور پدرخوانده و آبدارچی و افسون  ) و مابقی دوستان مهربونی که ما رو در تهیه و تنظیم این وبلاگ کمک کردن بخشیده باشین . حقیقتاً تقصیر ما هم نیست من به نوبه خودم که خواستم مطلب بنویسم با آبدارچی تماس گرفتم که کجا باید بنوسیم بلاگ اسکای یا پرشین بلاگ استاد ارجمند هم دستور دادند که توی هر دو  وای چه مکافاتی ..

خب در درجه اول باید از سعه صدرتون سپاسگزاری کنیم که در این خونه بدوشی ما رو همراهی می کنین و هرجا ترک منزل کردیم و به منزل جدید قدم گذاشتیم تنهامون نزاشتین البته امیدوارم که این همراهی مستدام باشه  و مطمئن باشین که خب ما هم یه جورایی از خجالت شما در می آییم و اگر خدای ناکرده این اتفاق تأسف بار برای شما افتاد من خودم به شخصه قول می دم که آبدارچی عزیز و پدرخوانده مهربان رو برای اسباب کشی و کمک حتما بفرستم خدمتتون  

( لوطی جان و باباشپل ناراحت نشین . معمولاً مرد جماعت توی قاموس ما ایرانی ها یه جورایی باید مرام و معرفت خودشون رو نشون بدن که صد البته تمام بچه های روزی در مرام و معرفت شما شکی ندارند و نخواهند داشت  ) حالا این دوتا مهربــون تــوی دلشـــون می دونین چی می گن ؛ می گن چقدر هندونه ؟؟!!

خب حالا می خواستم بپرسم نظر شما چیه ؟؟!!

پرشین بلاگ رو دوست دارین یا بلاگ اسکای ؟ توی کدوم راحت تر هستین؟

اصلا یه سوال اساسی تر خوبه آدم دو تا خونه داشته باشه ؟ دو تا جا و مکان امن !! تنها این وب ها رو نمی گم در کل سوال می کنم دوست دارم نظر دوستان رو در مورد خونه بدونم اونهم دوتا ؟

واضح تر بپرسم . چشم  !!

فکر کنم قریب به اکثر ما از نظر سنی نزدیک به هم هستیم حالا با فرق چند سال .از ۲۰ ساله ها به بالاتر اگر زمانی احساس کردین خونه پدری جوابگوی وجودتون نیست احساس آرامش ندارین به فکرمستقل شدن می افتین ؟ یــا حـــداقل بـــه فکــر می افتین یه منزل مستقل و مجردی داشته باشین که زمانی که احساس کردین آرامش ندارین بدونین یه پناهگاه دیگه ای وجود داره ؟ من کاری به مسائل اطرافی مثل امنیت - حرف مردم و غیره ندارم اصل وجودی این فکر درسته یا نه ؟  

خودم هم نمی دونم چرا این سوال رو پرسیدم ؟  

به هر حال باز هم تشکر تشکر تشکر از همراهی گرم و صمیمانه شما . فعلا ً که ما دو تا خونه داریم ولی ترس من از اینه که یه روزی برسه نصفه یکی هم نداشته باشیم چقدر بد می شه نه ؟

ولی خب به قول عزیزی ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم ........

 

افسون

اینک این تو و این ... (۳)

بسم حق

 

سلام

 

اندر تن من جای نماند ای بت , بیش

                                       الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش

گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش

                                       ترسم که به عشقت اندر آید سر نیش

چون پروانه خود را بر میان زند , سوخته شود . همه نار شود , از خود چه خبر دارد ؟ تا با خود بوَد و در خور بوَد , عشق می دید . و عشق , قوّتی دارد که چون عشق سرایت کند به معشوق , معشوق همگی عاشق را به خود کشد و بخورد .

آتش عشق , پروانه را قوّت می دهد و او را می پروراند تا پروانه پندارد که آتش , عاشق پروانه است .

معشوق شمع همچنان با ترتیب و قوّت باشد , بدین طمع خود را بر میان زند . آتش شمع که معشوق باشد , با وی به سوختن درآید تا همه شمع , آتش باشد , نه عشق و نه پروانه . و پروانه , بی طاقت و قوّت , این می گوید :

ای بلعجب از بس که تو را بلعجبی است

                                     جان همه عشاق جهان از تو غمی است

مسکین دل من ضعیف و عشق تو قوی است

                                     بیچاره ضعیف , کش قوی باید زیست

بدایت عشق به کمال , عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند , گکه عاشق را حساب با عشق است , با معشوق چه حساب دارد ؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد و بی عشق او را مرگ باشد , در این حالت , وقت باشد که خود را نیز فراموش کند که عاشق , وقت باشد که از عشق چندان عصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد و نه غم هجران خورد ؛ زیرا که نه از وصال او را شادی آید و نه از فراق او را رنج و غم نماید , همه خود را به عشق داده باشد .

چون از تو , بجز عشق نجویم به جهان

                                     هجران و وصال تو مرا شد یکسان

بی عشق تو بودنم ندارد سامان

                                     خواهی تو وصال جوی , خواهی هجران

 

ختم این مقال

 

این متن تموم شد . آخرش گفته که عاشق اصل بودنش به عشق وابسته است نه به معشوق . یه جای دیگه هم از منطق الطیر بود به نظرم که اون قصه معروف پروانه ها رو خوندم . اگه مدعی عشقی بدون که عاشق عشقی نه معشوق . اگه عاشق معشوقی باید در معشوق حل بشی . فنای فی الله که میگن همینه . کار هر کسی نیست . هر کسی هم بهش اعتقاد نداره . چون چیزی که وقتی تجربه کردی دیگه نمی تونی واسه دیگرون بیانش کنی .

عده ای میگن عشق فقط عشق حقیقی و معنوی . ایراد کار اینجاست که معنی واقعی عشق رو درک نکردن . همیشه تو خرافات و زواید گیر کردن .

عده ای میگن این حرفا چرته اصلا عشق معنایی نداره . ایرادشون اینه که همیشه توی دو دو تا چهار تای علم موندن و هیچ وقت نخواستن پاشون رو فراتر از حیطه علم و معادله و اگر x آنگاه y بذارن . هیچ وقت نتونستن دنیا رو اونجوری که میشه دید ببینن . همیشه خواستن اونجوری که بهشون نشون دادن ببینن . اینجوری باشه تا قیام قیامت توی زشتی ها و پلیدی های این دنیا می مونید . روزی که حضرت زینب رو آوردن به شام بعد از واقعه کربلا ازش پرسیدن که اونجا چی شد و شما چی دیدی گفت من هیچی جز زیبایی ندیدم . حیرتا توی اون همه نامردی و پستی , چکاچک شمشیر و نعره مستانه یزیدیان , صدای فغان و گریه خانواده حسین بن علی و یارانش , توی اون همه خون پاک و ناپاک , اون همه بی شرفی و بی غیرتی , چه زیبایی دیده بود جز عشقی که حسین به اون بالایی داشت . آره دنیا رو اونجوری که قشنگتره ببینین . اونجوری که تحملش و گذرونش راحتتره . خیلی حرف زدم ولی هنوز به این جمله معتقدم که سخن از عشق از هر زبان و به هر تعداد بار که شنیده باشی , نامکرر و شیرینه . اگه اعتقاد نداری احتمالا هنوز درکش نکردی .

 

راستی من چون نمی دونستم که بالاخره اینجا می مونیم یا میریم اون وری این متن رو هر دو جا نوشتم ولی محض خاطر این که همه نظرات یه جا جمع بشه لطفا اونجا (یعنی اینجا) نظر بدین تا بعد ببینم این آبدارچی چی میگه

 

والسلام

 

پدرخوانده

تولد تولد

سلاممممممممممم . خب فکر کنم قبل از هرچیزی تولد سنجابی رو باید بهش تبریک بگم هزار یک آرزو براش بکنم نمیشه همی آرزو ها رو اینجا نوشت پس فقط می نویسم که  تولدت مبارک امیدوارم ۱۰۰ سال با خوبی خوشی سلامتی زندگی کنی وووووووو

امروز صبح توی وبلاگ مهر بانو یه مطلب خوندم در مورد چت روزی البته نه خودت چت روزی به دید همه به دید خود مهر بانو .می خواستم یه کامنت بزارم ولی نشد چون خیلی طولانی بود بعدم که برق رفت بعدم حسش رفت .

 

نمیدونم چم شده یه مطلب نوشتم در مورد روزی پاکش کردم داشتم در مورد همی وبلاگها یه چیزی مینوشتم لینک میدادم پاکش کردم اصلا حس هیچکاری ندارم شرمنده به خدا

 

شاید وقتی دیگر

 

آبدارچی

عشق عارف و الحاقیه ای از من

بسم حق

سلام

عین القضاه همدانی – عارف قرن ششم هجری – از شاگردان شیخ احمد غزالی – صاحب آثاری چون تمهیدات , شکوی الغریب , نامه های عین القضاه

 

ای عزیز ! این حدیث را گوش دار که مصطفی – علیه السلام – گفت : هر که عاشق شود و آنگاه عشق , پنهان دارد و بر عشق بمیرد , شهید باشد .

هر چند می کوشم که از عشق در گذرم , عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه , او غالب می شود و من , مغلوب . با عشق کی توانم کوشید ؟!

 

کارم اندر عشق مشکل می شود

                                    خان و مانم در سر دل می شود

هر زمان گویم که بگریزم ز عشق

                                    عشق , پیش از من به منزل می شود

 

دریغا ! عشق فرضِ راه است همه کس را . دریغا اگر عشق خالق نداری , باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود .

دریغا ! از عشق چه توان گفت ؟ و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد ؟! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند . عشق , آتش است , هر جا که باشد جز او رخت دیگری ننهد , هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند .

 

در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست

                                    با جان بودن به عشق , در سامان نیست

درمانده عشق را از آن درمان نیست

                                    کانگشت به هر چه بر نهی , عشق آن نیست

 

ای عزیز ! به خدا رسیدن فرض است , و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان . عشق , بنده را به خدا رساند , پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد .

ای عزیز ! مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن , جان توان باختن , فارغ از عشق لیلی چه باک ؟ و چه خبر ؟ و آن که عاشق لیلی نباشد , آنچه فرض راه مجنون بود , او را فرض نبود . همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی ببیند و عاشق لیلی شود , تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق , خود ضرورت باشد , آن که عشق دارد , چون نام لیلی شنود , گرفتار عشق لیلی شود . به مجرد اسم عشق , عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد .

 

نادیده هر آن کسی که نام تو شنید

                                    دل , نامزد تو کرد و مهر تو گزید

چون حسن و لطافت جمال تو بدید

                                    جان بر سر دل نهاد و پی تو کشید

 

 

ادامه دارد ...

 



این مطلب در ساعت دوازده و بیست و دو دقیقه همین روز ویرایش شد :

میشه بگی چه طوری میشه بگی که بابا من اینجوری ساخته شدم ولی اونی نیستم که تو فکر می کنی ؟ چه جوری میشه گفت من میخوام ولی ساختارم ٫‌شخصیتم ٫‌باورهام ٫‌طبعم این جوریه که نمی تونم به زبون بیارم . چرا فکر می کنین همه چیز رو باید به زبون آورد ؟ چرا حتما حتما حتما باید به زبون اعتراف کرد ؟‌ نه . ولله ٫ به پیر به پیغمبر اعترافی که به زبون میاد حرفیه که روی دله ٫‌رو سطح مونده برا همین خیلی راحت به زبون میاد . اون حرفی که اون ته نشسته ٫ عمقش زیاده ٫ به این راحتی ها به زبون نمیاد . بماند که بعضی آدمها حرفهای خیلی ساده ای رو هم دیر به زبون میارن . چند روز پیش رفته بودم دنبال پدرم ٫ یهو نگاهم برگشت به سمت مادرم . حدود ۵ دقیقه زل زده بودم بهش . با خودم گفتم خدایاااااااااااا من چند وقته به این زن نگاه نکردم ؟ چند وقته که یه دوستت دارم ساده و خشک و خالی بهش نگفتم ؟‌ چند وقته که بوسش نکردم ؟ به خداوندی همون خدای بالای سر اشک تو چشام جمع شده بود ؛ یهو صورتشو گرفتم و دو سه تا بوسه به گونه های پیر شده اش زدم . و بی معطلی سرم رو برگردوندم که حلقه اشک رو نبینه . از تو آینه نگاهش می کردم برگشته بود با تعجب نگاهم می کرد و هی می پرسید : چی شده ؟ چرا اینجوری کردی یهو ؟ خیلی تعجب کرده بود حتی میشد ترس رو تو چشماش خوند . واسه این که از من بعیده یه همچین کاری . واسه این که خودم هم گاهی وقتا شک می کنم که می تونم مثل بقیه آدمها باشم .
آی آدمها تا کی میخواین روی ظاهر افراد قضاوت کنین ؟ تا کی میخواین عقلتون به چشمتون باشه ؟ چرا اگه یکی میاد باهاتون میگه و میخنده فکر می کنین عاشقتونه و بهش  می خندین و در عوض کسی که دوستتون داره ولی این رو نمی تونه به زبون بیاره تو سرش می زنین ؟
آی آدمها چشمان دلتون رو باز کنین . آی آدمها قلبتون رو رها کنین . آی آدمها دستاتون رو باز کنین . آی آدمها ترانه هاتون رو ساز کنین .
آی آدمها منو نگاه کنین .......

بوی حرم امام رضا میاد . چند وقتی هست که بهش سر نزدم . اگه حرفی باهاش داری بگو ٫ با زبون الکنم به گوشش می رسونم .

والسلام

 

پدرخوانده

سلام

خیلی سخته بی صدایی
    وقتی که زاغها می خونن
       وقتی هر ترانـــه شون رو
          حرف عــاشقانه می دونن
              خیلی سخته مهر ممنوع
                  بشینــه بــه روی لبهـات 
                     ذره ذره تــــــو بمیـــــری
                        حل نشه هیچوقت معمات
                            ببینـی همــه مــی خـونن
                               زنــدون حنجــــره بـــــــازه
                                   امــا تــو هنــوز اسیـــری
                                      خــونـدنت بــرات نیــــازه
                                          راه دلهــــا رو بــــدونی 
                                             اما راهتـــــو ببنـــــــدن
                                                 با نگاه به عمق چشمات
                                                     بــه شکستنت بخنـــدن

امــا تـو بـزرگ و پـــــاکی
   نگو حیف شد که نخوندی
     حــرمت تـــرانه هــــــــا رو
        تـــا بـــــه انتهـــــا رسوندی

                                      آره خوب شد که نخوندی 
                                        نشـــدی از ایـــن عشیره
                                          نشکست بت سکــــوتت
                                             بــه ضــرب این شب تیره

خیلی سخته بی صدایی
  وقتی که زاغها می خونن
    وقتـــی که حضورشون رو
       بت عـــاشقی مــی دونن
         خیلـی سخته بی فروغی
           وقتــی کـــه ستاره باشی
             تــــوی حســــرت شــــراره
               خیــــزش دوبـــــاره بــاشی
                  خیلـــی سخته کـه نخوانت
                     امــا بـــاز عـــاشق بمــونی
                       تـن نـدی بـه فصـل رفتـــــن
                         بــا لــب بستــه بخــــونــــی
                           کــه کسی بــا غصـــه هاش
                             مــی خــواد آواز بخـــونــــــــه
                                غـم کـه تــو سینـــه بـــاشه
                                   حتــی مــردن هـــم آســونه

امــا تــو بــزرگ و پـــاکی
  نگو حیف شد که نخوندی
    حــــرمت تــــرانه هـــــا رو
       تــــا بــــــه انتهــا رسوندی

                                    آره خوب شد که نخوندی
                                       نشــــــدی از این عشیره
                                         نشکست بــت سکـــوتت
                                            بـــه ضـــرب این شب تیره

پانوشت:
*****************************************************
 افسون هستم.
 ببخشید یه مدت نبودم شاید روزهای آینده هم غیبتم طولانی تر بشه.





سلام


اینم ابوالفضل خان



به بچه ها بگم پسورد وبلاگ همون قبلی شد . این که یه مشکلات کوچولو میبینید مقصر من نیستم میتونید شکایات خودتون با روابط عمومی وبلاگ سنجابی  
در میان بزارید .

امید وارم ۱۳ بدر بهتون خوش گذشته  باشه من که خیلی بهم خوش گذشت جای همگی شما خالی .....................

آبدارچی

اندر حکایت کشک بادمجان

بسم الله الر حمن الرحیم

حکما از قدیم گفته اند : "ماکولات خوب بخورید تا عمرتان افزون گردد و وجودتان تصفیه."میخواهم ازغذایی بگویم که تمام

خواص فوق را دارد به اضافه خوشبویی دهان واینکه عطر وجودتان را فراوا ن میکند ,و آن چیزی نیست بجز " کشک و

بادمجان".

اندر فواید آن سخنها گفته اند."شیخ لوطی حیدر" که رحمت الهی بر او باد آورده: خوردن آن به همراه سیر کوبیده دهان را

خوش بو کند.به گونه ای که معادل مسواک زدن، فرشتگان خدا خوشحال میشوند.حکیم "لانوین" که عمر دراز بر او باد فرموده: من از ان جهت از آن گریزانم که تحمل خواص آن را ندارم و ادامه داده که هم جور به، که طاقت شوقت نیاوریم.

وارد امده است در روزگار باستان در سرزمین ارجان نامی،طایفه ای می زیستند بادمجانیان نام که ماکولاتشان بادمجان و مشروباتشان عصاره بادمجان بودی،اینان صورتی سفید چون درون بادمجان،مویی سیاه چون برون بادمجان داشتند تا اینکه دانشمندان استرالیایی فریزر را اختراع کردند و بدین سان توانایی فریز کردن این نعمت الهی به سیستم زندگی اینها افزوده شد.

مضافا اینکه نسل جدید میل بیشتری به این غذای اصیل داشت.تا اینکه از میان این نسل امین نامی برخاسته و کودتایی اغذیه ای کرد.ناگاه استعمال بادمجان منع و مصرف کنندگان تحت عناوین مختلف مورد تعقیب واقع می شدند.

نهایتا بادمجان از چرخه غذایی اینان حذف گردید.اخیرا سنگ نبشته هایی مبنی بر استفاده از بادمجان توسط این قوم پیدا شد که توسط جوانان در میدان مرکزی شهر نصب شد.یکی ازپیران شهر فرمود:اطراف محل اکتشاف را بیشتر تفحص کنید شاید چیز دیگری پیدا شود.گشتند و گشتند تا بالاخره فسیل هایی از بادمجان یافت شد و بدین سان انقلاب کبیر بادمجان در این محل واقع شد و میل مردمان در استفاده از بادمجان افزون.

اینک ما نیز برحسب عادت پیشینیان به شما توصیه می کنیم بادمجان بخورید،آن هم با پیاز سوخاری و کشک و سیر کوبیده،تا از فوائد آن محروم نمانید و دهانتان همچون قوم بادمجانیان معطر بماند.

(در امان امید،به امید امان)

__________________________

ما بعد التحریر:

1-شیخ لوطی حیدر=از مشایخ بادمجان شناسی که مطالعات عظیم در این باب داشته است.اخیرا در کتابخانه شخصی وی دست نوشته هایی محرمانه در تاکید مصرف بادمجان به دست آمده.

«کتاب مصروفیات بادمجان»از وی بارها به چاپ رسیده.بیوگرافی نامبرده را می توان از سایت((www.iranroozi.blogsky.com کسب اطلاع کرد.رحمت الهی بر او باد.

2-این متن ماحصل مطالعه یکی از دوستان فرهیخته به اسم گراهامبل بوده ، مطالعه آن به همگان توصیه می شود.هرگونه دخل و تصرف در آن ممنوع می باشد .خواهشمند است با نگارنده هماهنگی قبلی به عمل آید.(gerahambell2003@yahoo.com)

رضا پیام  

واسه شاد بودن بهونه نگیر ...

بسم حق

سلام

خب ۱۰ روز هم از سال نو گذشت . تو این چند روزه احتمالا بازار دید و بازدید و صله ارحام داغ بوده و حتما تا جایی که تونستید سعی کردید که کینه ها رو بریزید دور . ما توی مشهد یه رسمی داریم که هر کسی یه روزی رو تعیین می کنه که همه اهل فامیل جمع بشن اونجا و به اصطلاح (( جلوس )) میگن . این جلوس ها یه خاصیتش اینه که اگه نتونسته باشی به هر دلیلی به دیدن یکی بری ٫ از اونجایی که مطمئنا دیگرون خونه نیستن فقط میری سراغ یکی . حالا از این رسم بگذریم که اصلا موضوع حرفم این نیست .
توی این جمعها عموما همون حرفای همیشگی شنیده میشه مردها از وضع اقتصادی و بازار و ماشین و سیاست و آمریکا و تونی بلر و عراق میگن . زنها هم از طلا و جواهر و لباس فلانی و خونه اون یکی و اوا خاک به سرم شد ...
توی یکی از همین جمعها نشسته بودیم که یکی از علیا مخدره ها فرمودند که : قدرت خدا رو می بینی همچین که بهار میاد انگار که این درختا هم می فهمن ٫ سبز میشن . جمع یه کمی با سوادتر زیر لب خنده ای کردند و به کم سوادی طرف خندیدن . جمع دیگه ای هم که از همون قماش بودن شروع کردن به صحبت کردن در مورد این موضوع جدید که مطرح شده بود . ولی خب خداییش یه لحظه فکر کنین به این جمله . میشه از همین جمله عامیانه و خنده دار چیزی رو پیدا کرد .
انگاری که جرقه ای بزنه . راست میگه ها چرا اینجوری شده . چرا به جای این که بهار بودنش رو مدیون سبز شدن درختها باشه ٫ برعکسش در نظر گرفته میشه . اینجوری بذارید بگم آیا بهار نشونه سبز شدن درختهاست ؟ یا سبز شدن درختها دلیل بر اومدن بهار ؟
این یکیشه . اصلا همین دور هم جمع شدن توی روزهای اول سال چه دلیلی داره ؟ چرا سیزده روز ؟ چرا روز سیزده رو توی دشت و دمن می گذرونیم ؟
چرا تولدمون رو جشن می گیریم ؟ چرا سالروز به دنیا اومدنمون مهمه ؟
آیا اینا فقط واسه اینه که ما بیایم از همدیگه صحبت کنیم؟ فقط غیبت کنیم ؟
اصل چیه ؟ اصل دور هم جمع شدن نیست ؟ دیدن و گفتن و خندیدن و با خبر شدن از همدیگه نیست ؟ آیا دونستن قیمت ارز و این که امروز جرج بوش با سگش چیکار کرده و کجا رفته مهمتره یا دونستن لباس فلانی و طلاهای فلانی  ... یا این که ببینم واقعا حالت چطوره ؟ اوضاع زندگیت رو به راهه ؟ راستی شنیدی فلان جوک رو ؟
چرا نخندیم چرا شاد نباشیم اونم تو این قرن . قرن ماشین و دود ٫ قرن آهن و سنگ ٫ قرن اتم و موشک ٫ قرن .... (ایناهاش به علت این که یه کمی بوی سیاست میداد از جانب سردبیر حذف گردید لطف سعی در پر کردن این نقطه چین ها نداشته باشید که خیر نمی بینید)
اینجاهاش رو دیگه عمرا بذارم سانسور کنن . جالب اینجاست که این نظام ما هم به روزهای وفات و عزا بیشتر توجه می کنه . تمام روزهای وفات و رحلت و از دست دادن ها تعطیله ولی روزهای ولادت نه . تو این دوره زمونه خیلی بهونه واسه شادی کردن داریم که اینجوری هم هی کمتر و کمترش می کنیم .
آآآآآآآآآآاییییییییی ملت !!!!!
به خدا وقتی برای شاد بودن نداریم . به خدا این دور هم جمع شدنا معنی دیگه ای داشته . اینقدر به این مفهوم و معنی اصلی بی توجه بودیم که حالا جشن مهرگان دیگه نداریم . جشن شالی و امثالهم هم دیگه خیلی کم دیده میشه .
این که یه سال از عمر من و تو گذشت چه فایده ای داره دونستنش که بخوایم براش جشن بگیریم جز این که با جمع شدن دور هم ٫ یادآوری می کنیم که بابام جان وقت کمه یه سال دیگه هم به آخر عمرمون نزدیکتر شدیم . جون من بیا دستمو بگیر ...
بابا همونجوری که اون ننه زمستون جای خودشو به جوان رعنای بهاری داده بیا تو هم بهاری شو بیا جوونی و شادابی رو یاد بگیر .
در انتها باید بگم که من خودم در ۲۱ سالگی (یه کمی به خودم آوانس دادم) قیافه ای مثل ۳۵ ساله ها دارم ٫ موهام سفید شده ٫ افکارم پوسیده ٫ ذهنم پیر شده ٫ دلم پوکیده .

والسلام

پدرخوانده سابق - رو به موت امروز



سلام دوستان .دلم خیلی گرفته دل تنگم برای همون کوچه قدیمی خودمون با همون بچه ها ای خدا چی میشد چی میشد هیچوقت از اون کوچه نمیرفتیم همونجای که به دنیا امدم همون جای که بزرگ شدم .

همون کوچه که همی همه غممون اونجا بود بازی کردنمون  دعوا کردنمون دوست پیدا کردنمون .
یادش به خیر کوچه قشنگی نبود ولی هرچی بود کوچه خوبی بود فکر میکنم همی وجودم بسته به اون کوچه هستش ....

ولی چند سال پیش یه تیکه از وجودم از دست دادم اره دیگه نمیرم توی اون کوچه دیگه بچه های اون محلرو نمیبینم . دیگه اگر  برم توی جای که به دنیا امدم کسی منو نمیشناسه ۲۵ سال اونجا زندگی کردم دوست پیدا کردم دوستای که دوست بودن وقتی یا علی میگفتن تا آخرش باهات بودن

دوستایی که وقتی یه رازی  میفهمیدن به روت نمیوردن سعی می کردن کسی دیگه نفهمه دوستای که اگر به مشکل بر میخوردی بی اینکه به خودت چیزی بگن کمکت میکردن چرا اون دوستام ول کردم این درست نبود الانه که کم بودشون احساس میکنم ای خدا نمیشه برگردم توی همون کوچه همون کوچه که تا ۸ یا ۹ سالم بود خاکی بود وقتی اسفالتش کردن خوش حال از اینکه دیگه وقتی داریم فوتبال بازی میکنیم شیشه پامون نمیرفت برای همین بود که اجازه نمیدادیم کسی الکی بیاد تو کوچمون کثیفش کنه .

ولی بچه های که به اسفالت کوچشون انقدر میرسیدن ببین برای همبازی خودشون چه میکردن
اره اون بچه ها محرم رازم بودن به اونا میشد حرفی زد که به کسی نگن سرشون میرفت حرفی نمیزدن وای خدا  بهشون احتیاج دارممممممممممممممممممممممم




آبدارچی

قصه(متل)




خب تا اینجا گفتم که حاجی وقتی پسره رو با دخترش میبینه شکه میشه


حاجی برای اینکه از دسته پسره خلاص بشه میره با یه کسی که بیرون از شهر کوره اجر پزی داشته صحبت میکنه میگه اگر فردا هرکس که از طرف من امد بندازش توی کوره هرکی که باشه حتی اگر پسرام امدن دختره حاجیم که میدونسته توی کله باباه چی میگذره بابا ره تقیب کرده بوده پس همه چیز می فهمه فردا که حاجی به دامادش میگه برو پیش فلانی بیرون از شهر دختره نمیزاره شوهرش بره برادشو میفرسته بهش میگه بابا گفته که بری پیش فلانی پسر حاجی میره پیشه آجر پزه اونم پسر حاجی میفرسته توی کوره .

حاجیم از اینطرف خوش حال که دیگه دامادشو سرونیست کرده میبینه دامادش جلوشه میگه مگر نرفتی پیش فلانی میگه نه پسرتون فرستادم حاجی میزنه توی سرشو که وای پسرم  برای برگردوندن پسر کوچیکش پسر بزرگرو میفرسته سراغش که میبینه بر نمیگرده  چون اون آجر پزه پسر بزرگه حاجیرو هم میفرسته توی کوره .

حاجی خودش میره ببینه چه خبره کوره داره میبینه گندش درموده برای رهای از این بد بختی که کسی نفهمه خود حاجی رو هم میفرسته توی کوره حاجیم میمیره .

دختر حاجی به پسره میگه بیا من همی کس و کارم فدای تو کردم اینم ارث میراث بابام همش به تو میرسه ببینم تو چه کار میکنی ..............



خب امید وارم هیچ نتیجه ای از داستان نگیرید چون میدونم باید تا چند روزی جواب پس بدم .......



ولی اون طالعه های که عوض میشن چی اونای که چندین بار ازدواج میکنن ... شاید چندین بار طالعه شون نوشته میشه ........


به قول پدر خوانده کسی که گریه میکنه یه درد داره . کسی که میخنده هزار درد ........



راستی تا یادم نرفته قرار بود برای عیدی به دوتا از دوستام عیدی بدم که نشد همینجا بگم شرمنده اخه هیچ آشنای توی شهر اونا پیدا نکردم ...... شرمنده در اولین فرصت حتما ....


دلم میخواد حرف بزنم درد دل کنم ولی حیف حیف یا سنگ صبوری گیرم نمیاد اگرم گیرم بیاد من عادت به این کار ندارم ....ولی واقعا خیلی وقتا برای سبک شدن لازه لازمه با یکی حرف بزنی ............


آبدارچی