خدا

پایدار مایه

تورا آفریننده نامیدیم

بخاطر بود زمین آسمان

آنسانکه گوشه ای از بیکران ابدیم را به تو دادم تا خدای کنی دم نزنی

گفتم : کسی را بفرست تا رستگارشان کند

و گفتم : او را به عشق مبعوث کن تا نامگانیمان باشد

آنسان که تورا نامگانی دادیم

اینک در خور توست بودن،به بهای نیست بشریت .........

س همایون

*************************************

در خواب دیدم که با خدا مصاحبه می کردم...

  • خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»

  • پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»

  • خدا لبخندی زد و پاسخ داد:

« زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»

  • من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»

  • خدا جواب داد....

« اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»

«اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»

«اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند»

«اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....

  • سپس من سؤال کردم:

«به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»

  • خدا پاسخ داد:

« اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»

« اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»

«اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»

« اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»

« یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است»

« اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»

« اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»

« اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»

  • باافتادگی خطاب به خدا گفتم:

« از وقتی که به من دادید سپاسگذارم»

  • و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟»

  • خدا لبخندی زد و گفت...

«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»

« همیشه»


لینک مطلب بالا


فکر می کنی که کفر گفتم ؟ فکر می کنی که طبق معمول باید شمشیرا رو از رو ببندی ؟ اشکال نداره من اینو نوشتم برا همین که شمشیرو از رو ببندی . برا این که بیای و به شدت من و با خاک یکسان کنی منتظر نظرتم . بگو که میخوام بشنوم . بدجوری تشنه شنیدنم ...

آبدارچی

معرفی

سلام سلام یه خبر خوب از اونجای که میخواستن بدونن نوشته های ناب که با اسم آبدارچی امضا میشه مال کی گفتم خودم معرفی کنم منم لوطی حیدر هستم

دیدم همه دارن خودشون معرفی میکنن بزار منم معرفی کنم

نه هیچکس نمیشناخت براشون خیلی سئوال بود آبدارچی کی البته فقط خودم خبر نداشته

میدونم همتون میدونستید آبدارچی منم برای اینکه خوش حالتون کنم آبدیت کرده باشم اینو گفتم




آبدارچی

بسم حق

سلام

ختم کلوم مطئنم حداقل یه هفته نخواهم نوشت شاید این ننوشتن ادامه پیدا کنم ولی حداقل آبدارچی یه هفته از دستم راحته .
راستی میخوام اونایی که هنوز نمی دونن من کیم براشون بگم که من همون شپلی هستم ؛ سلمان اسم اصلیمه بقیه اش هم دیگه لازم نیست

والسلام

پدرخوانده - سلمان

سلامی دوباره

سلام

خب قبل از همچیز بایدبگم ممنون بابت همچیز   منظورم شما نبودید منظورم بچه های مشهد بود که دمشون گرم انقدر شرمنده کردن که نگو

پدر خوانده بابت هم چیز ممنونم امیدوارم امری باشه جبران کنم  از پدرتونم تشکر میکنم همینجا رسما دعوتید اهواز هروقت امدید قدمتون روی دو دیده من
عزیز خب به شما اول باید بگم شرمنده بابت همونی که میدونی دوم بگم ممنونم شما نیای اهواز خودت میدونی نتونم بزنم پس کله پدر خوانده پس کله تو که میتونم بزنم

فرشید خان از شمام ممنونم مرسی شمارو هم نمیتونم بزنم پس کلت پس تشریف بیارید اهواز خوشحالمون میکنید

خب اینجام از یکی از دوستان تشکر میکنم که کار من مشهد گیر افتاد یه مقدار پول برام فرستاد البته نفرستاد ولی من فرستاده شده میبینم همینکه تا گفتم فلانی جیبم زدن احتیاج به پول دارم منو من نکرد گفت شماره حسابه یکی از بچه هارو بگیر تا ظهر پول میریزم به حسابت وقتیم فهمید شوخی میکنم کلی ناراحت شد .ولی خیالی نیست چون انقدر بزرگه که اشتباهات شوخی های بچه گونه مارو به بزرگی خودش میبخشه البته از نظز جسه که کسی به بزرگی من نمیرسه سنشم کوچولو تر از خودم ولی خدایش بزرگتراز منه نگید توی چی که نمیتونم خودم ضایع کنم بگو چقدر کوچسک تر از اون هستم

خب خب



چند روزی ابدارچی نبوده چای نخوردید همتون سر در گرفتید من امدم پس چای از فردا به راه

حرفای همی بچه هارو خوندم نظراتتونم همین طور ممنونم که اینجارو آبدیت کردید ممنونم که نظر دادید
دقیقا هم یادم نیست ولی به دو سه نفر باید جواب بدم

رویا جون باید بگم میشه همرو جمع کرد ولی یواش یواش
رومیصا اگر با رفتن ما خوشحال میشید که باید یه خبر بد بهت بدم ما نمیریم تا بیرونمون کنن
مهر بانو چشم در مورد کسری هم مینویسم کی بود کی هست کتابشو چطوری گرفتم یعنی خریدم
زهرا جون بازم معرفت شما دختر عموی گل خودم این زهرا بانو که میاد نظر میده دختر عموی گل خودم حق حق

پدر خوانده تو خودت میدونی بری با کی طرفی

عزیز بله تو به جای من نیستی از زیارت یه پسر گل....... البته یادم نمیره توی مشهد چطوری در ماشین پیدر خوانده رو بستی البته تو نبستی یکی دیگه بست به نام شما تموم شد

افسونم بلخره خودشو معرفی کرد مرسی پس شما بودی بدون امضا مینوشتی بابا ای والا داشتم اسم فالگیر میزاشتم روت
ووووووو از همتون ممنونم  متشکر
دیگه چی باید بگم به خدا خیلی حرف دارم در مورد مشهد ،تشکر از بچه ها خیلی چیزای دیگه ولی به خدا کیبرد خونه فارسی نداره یعنی برچسب فارسی نداره مردم تا اینارو نوشتم پس شرمنده بای تا فردای بهتر برای همی بچه ها


آبدارچی