عشق عارف و الحاقیه ای از من

بسم حق

سلام

عین القضاه همدانی – عارف قرن ششم هجری – از شاگردان شیخ احمد غزالی – صاحب آثاری چون تمهیدات , شکوی الغریب , نامه های عین القضاه

 

ای عزیز ! این حدیث را گوش دار که مصطفی – علیه السلام – گفت : هر که عاشق شود و آنگاه عشق , پنهان دارد و بر عشق بمیرد , شهید باشد .

هر چند می کوشم که از عشق در گذرم , عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد و با این همه , او غالب می شود و من , مغلوب . با عشق کی توانم کوشید ؟!

 

کارم اندر عشق مشکل می شود

                                    خان و مانم در سر دل می شود

هر زمان گویم که بگریزم ز عشق

                                    عشق , پیش از من به منزل می شود

 

دریغا ! عشق فرضِ راه است همه کس را . دریغا اگر عشق خالق نداری , باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود .

دریغا ! از عشق چه توان گفت ؟ و از عشق چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد ؟! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند . عشق , آتش است , هر جا که باشد جز او رخت دیگری ننهد , هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند .

 

در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست

                                    با جان بودن به عشق , در سامان نیست

درمانده عشق را از آن درمان نیست

                                    کانگشت به هر چه بر نهی , عشق آن نیست

 

ای عزیز ! به خدا رسیدن فرض است , و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان . عشق , بنده را به خدا رساند , پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد .

ای عزیز ! مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن , جان توان باختن , فارغ از عشق لیلی چه باک ؟ و چه خبر ؟ و آن که عاشق لیلی نباشد , آنچه فرض راه مجنون بود , او را فرض نبود . همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی ببیند و عاشق لیلی شود , تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق , خود ضرورت باشد , آن که عشق دارد , چون نام لیلی شنود , گرفتار عشق لیلی شود . به مجرد اسم عشق , عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد .

 

نادیده هر آن کسی که نام تو شنید

                                    دل , نامزد تو کرد و مهر تو گزید

چون حسن و لطافت جمال تو بدید

                                    جان بر سر دل نهاد و پی تو کشید

 

 

ادامه دارد ...

 



این مطلب در ساعت دوازده و بیست و دو دقیقه همین روز ویرایش شد :

میشه بگی چه طوری میشه بگی که بابا من اینجوری ساخته شدم ولی اونی نیستم که تو فکر می کنی ؟ چه جوری میشه گفت من میخوام ولی ساختارم ٫‌شخصیتم ٫‌باورهام ٫‌طبعم این جوریه که نمی تونم به زبون بیارم . چرا فکر می کنین همه چیز رو باید به زبون آورد ؟ چرا حتما حتما حتما باید به زبون اعتراف کرد ؟‌ نه . ولله ٫ به پیر به پیغمبر اعترافی که به زبون میاد حرفیه که روی دله ٫‌رو سطح مونده برا همین خیلی راحت به زبون میاد . اون حرفی که اون ته نشسته ٫ عمقش زیاده ٫ به این راحتی ها به زبون نمیاد . بماند که بعضی آدمها حرفهای خیلی ساده ای رو هم دیر به زبون میارن . چند روز پیش رفته بودم دنبال پدرم ٫ یهو نگاهم برگشت به سمت مادرم . حدود ۵ دقیقه زل زده بودم بهش . با خودم گفتم خدایاااااااااااا من چند وقته به این زن نگاه نکردم ؟ چند وقته که یه دوستت دارم ساده و خشک و خالی بهش نگفتم ؟‌ چند وقته که بوسش نکردم ؟ به خداوندی همون خدای بالای سر اشک تو چشام جمع شده بود ؛ یهو صورتشو گرفتم و دو سه تا بوسه به گونه های پیر شده اش زدم . و بی معطلی سرم رو برگردوندم که حلقه اشک رو نبینه . از تو آینه نگاهش می کردم برگشته بود با تعجب نگاهم می کرد و هی می پرسید : چی شده ؟ چرا اینجوری کردی یهو ؟ خیلی تعجب کرده بود حتی میشد ترس رو تو چشماش خوند . واسه این که از من بعیده یه همچین کاری . واسه این که خودم هم گاهی وقتا شک می کنم که می تونم مثل بقیه آدمها باشم .
آی آدمها تا کی میخواین روی ظاهر افراد قضاوت کنین ؟ تا کی میخواین عقلتون به چشمتون باشه ؟ چرا اگه یکی میاد باهاتون میگه و میخنده فکر می کنین عاشقتونه و بهش  می خندین و در عوض کسی که دوستتون داره ولی این رو نمی تونه به زبون بیاره تو سرش می زنین ؟
آی آدمها چشمان دلتون رو باز کنین . آی آدمها قلبتون رو رها کنین . آی آدمها دستاتون رو باز کنین . آی آدمها ترانه هاتون رو ساز کنین .
آی آدمها منو نگاه کنین .......

بوی حرم امام رضا میاد . چند وقتی هست که بهش سر نزدم . اگه حرفی باهاش داری بگو ٫ با زبون الکنم به گوشش می رسونم .

والسلام

 

پدرخوانده

نظرات 12 + ارسال نظر
مسافر هتل کالیفرنیا-میترا دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:47 ق.ظ http://sokote-marg.blogsky.com/

سلام ..... بازم عشق .اما از یه رنگه دیگش خیلی زیبا بود

بیدل دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:26 ب.ظ http://nemad.persianblog.com

سلام - ما بیدلا که دل نداریم که عاشق شیم ولی صفای تو رو عشقه - سری که بمون میزنی کلبه ما جون میگیره

افسون دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام بابا
چی شده این کیه که اینقدر تیشه به ریشه وجودت می زنه کیه که با این صراحت حرفات رو نمی فهمه دیوانه است؟ زنجیریه ؟ معتاد ؟ هر کی هست بابا هر کی هست اگر بهش برنخوره به صراحت می گم یه از دنیا بی خبر بیشتر نیست . یه موجودی که که فقط به اسم عشق دیگران رو بازی می ده و به اونها می خنده یه کسی که نرمال نیست و بازی کردن با احساسات دیگران آرومش می کنه یه روانی
بابا می دونی حکایت تو مثال یه شعر که من با تمام وجود می پرستمش
(( مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد ))
در نهایت باید بگم هر کسی که هستی اینقدر مته به خشخاش می زنی اینقدر با احساسات آدمها بازی می کنی خدا ازت نمی گذره - شکستن قلب آدمها شاید تاوانی به اندازه غضب خدا داشته باشه - اگر سلمان در حقت بدی نکرده اینقدر عذابش نده .......................
بابا اگر رفتی پیشش از طرف من زریحش رو ببوس و بگو گلایه خیلی دارم بهش بگو شکایت پیش تو می بردم اما حالا شکایت تو رو پیش کی ببرم .
امیدوارم حرفام باعث کینه و دعوای بیشتر بین شماها نشه .
همینجا عنوان می کنم که این حرفها رو تنها و تنها از سر دلسوزی و دل نگرانی هام برای برادر خوبم نوشتم . می دونم می گین احتیاجی به دلسوزی شما نیست باشه حق می دم بهتون ولی در نهایت به خدا واگذارتون می کنم
و می زارم خدا قضاوت کنه که اون بهترین قاضی و مطمئن باش توی همین دنیا جواب می ده
بای

عزیز بابایی ... حتما به گوشش می رسونم

بــاران دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:09 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

مهربانو دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 04:43 ب.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام قشنگ بود.

رویا جون دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:11 ب.ظ http://hezarharf.persianblog.com

سلام منم هیچوقت به مامان و بابام نگفتم دوسشون دارم یا ببوسمشون ولی تا یه ناله ای ازشون سر می زنه مثه برق می پرم ببینم چشون شده اونام فکر می کننن من بی احساسم

رویا جون دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:13 ب.ظ http://hezarharf.persianblog

وقتی که لبخند می زنم بهشون یا اتفاقی می بوسشون مثه عید مثلا خیلی متعجب می شن فکر می کنن که حالم خوش نیست

عزیز از مشهد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام فعلا چیزی برا گفتن ندارم فقط دیدم تو متنت هی گفتی ای عزیز ای عزیز گفتم بیام ببینم چه خبره ! حالا بعدا شاید نظرمو بگم

کتایون دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:50 ب.ظ

..سلام ....بعد از مدت ها نوشته ایی از شما دیدم که رنگ و بوی دیگه ایی داشت ... زیبا ... ساده و عمیق بود ...

کتایون دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:52 ب.ظ

.. و اما عشق .... سازی تازه اواز کن .... موفق باشین

صبورا(سنجاب) چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:14 ق.ظ http://saboorajanam.persianblog.com

سلام.حالتون خوبه؟ خوش به حالتون ..پادشاه شما چقدر ثروتمنده روزی یه دست لباس عوض می کنه....دونقطه دی

مهربانو چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:49 ب.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام. خوش اومدین. چرا آپدیت نکردین؟ درضمن خوشحال میشم بیاین به آبجیم تولدشو تبریک بگین. کادو یادتون نررررررررره ( دونقطه دی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد