بسم حق

میر من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

گفته بودی که بمیری پیش من تعجیل چیست
خوض تقاضا می کنی پیش تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم ، بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

گفته ای لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت

خوشخرامان می روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت

گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
ای همه جای تو خوش ، پیش همه جا میرمت

ببخشین که باز کلمه شبیه مردن داره توی این شعر ولی خب معنیش رفتنه ، نه مردن !
با اجازتون میخوام برای یه مدتی نیام حداقل تا اواخر تیرماه منتها حتما سعی می کنم ماقبل از این که کلا از دنیا محو بشم به این قولی که به آبدارچی در مورد آهنگ دادم ، عمل کنم (کماکان عقده شهرت دارم) .
اما چند کلمه پدرانه:
۱- بر عهده آبدارچی و افسون است ، که چراغ این سرا را روشن نگاه دارند ؛
۲- بر عهده شماست که ایشان را تنها نگذارید ؛
۳- برعهده من است که به قولم وفا کنم ؛
۴- بر عهده ایزد است که ما را راهنمایی کند؛
۵- عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
     که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت ؛
۶- هر چقدر هم که عشق و عاشقی براتون خنده دار و مضحک هست ولی بازم برای یه بار امتحانش کنین ؛
۷- به جای این که زندگی شما رو بچرخونه ، این شما باشید که چرخ زندگی رو می چرخونید ؛
۸- آینه چون نقش تو بنمود راست
    خود شکن ، آیینه شکستن خطاست ؛
۹- به جای ستیزه جویی (قابل توجه صابخونه) ، قهر کردن (قابل توجه بارونی و کتایون) ، به جای کم طاقتی (سنجابی و افسون) ، به جای آرزوی نفرین کردن (کسری و شیطان شیاطین) ، به جای دلتنگی و دلگرمی (رویا) ، به جای ترس از اندیشه دیگران (آبدارچی) و .... به جای این که فقط سر بزنین و نظر ندین (همه کسانی که از ایران و جاهای دیگه مثل روسیه و آمریکا و کانادا و ... تشریف میارن) ،، دست یاری بدین به هم و فکر کنین که شاید بشه با همین نوشته های بر باد که نه بر صفحه ای نگاشته میشه و نه جاودان میشه ، بتونیم فردایی بهتر رو رقم بزنیم .
۱۰- و اما در آخر با او که می دانم می خواند اما همچون دیگران نظر نمی دهد :
      حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت 
      آری به اتفاق جهان می توان گرفت
      همیشه زندگی منو هل داد و منم رفتم . اما شکرلله تا اینجای زندگیم بد نبوده . کاش میشد به خودم بقبولونم که میشه تنها هم زندگی کرد ولی نمیشه . لیک هنوز هم سر حرفم هستم . چون دیگه تحمل شکستن رو ندارم .
      زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت
      گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
      .
      .
      .
      ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم 
      یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

همیشه شاد و پیروز باشید
والسلام

سلمان

نظرات 8 + ارسال نظر
آبدارچی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:27 ب.ظ

فقط حق را جمیل یافتم


خب فاتح سلمان یا همون شپلی یا همون پدر خوانده ما خونده شد خب نمیدونم چی بگم افسونم که اگر بره محل کار جدیدش گفته خیلی کم میتونه بیاد یه طورای دارم تک تنها میشم . ای خدا از تنهای بدم میاد .

نمیدونم چی بگم دوست داشتم امروز آبدیت کنم ولی میزارم سنگ مزار این سلمان چند روزی اینجا بمونه یادی باشه ازشو خاطراتی زنده بشه

خدا رحمتش کنه پسر خوبی بود .مرد نشده مُرد .

خدا رحمتش کنه هرچی خاک اون طول عمر من باشه

یه حسی دارم دلم گرفته یه طوری فکر میکنم تو یه خونه نشستم خودم تنهای تنها هستم چشمم به در یکی در بزنه بیاد تو از تنهای درم بیار منم مجبور باشم ازشون پزیرای کنم .

ولی یادش بخیر یه زمانی سلمان بود افسون بود اون پزیرای میکردن منم نگاه میکردم ( ای آبدارچی تنبل ) تنبل نبود نیستم ولی خب پیر شدیم خیلی دیر رسیدم خیلی

دلم گرفته بد رقم امید وارم افسون موفق باشه توی کار جدید بتونه خودشو اونجا نشون بده بعدم بیاد بازم از مهمان ها خودش پزیرای کنه سلمانم بر گرده خونه سایش بالا سر ما باشه . البته این آخریه دیگه خیلی تعارف بود اخه سلمان خودشو بکشه نمیتونه منو توی سایه خودش جا بده
هرچی باشه یه سر گردن ازش بزرگترم یه طورای از نظر عرضی هم از اون بزرگ ترم هوی باد نکن سلمان خسته شدم خیلی حرف دارم ولی میدونم انجا کسی نمیخونه پس بی خیال ........................

ولی اینو قول میدم تا اینا بر گردن من فانوسی که اینجارو روشن کرده نگه میدارم تا اینا بر گردن ولی میدونم این فانوس نور افکنی نمیشه که اونا داشتن ولی خودتون به روشنی دل خودتون ببخشید تا این دوتا نورافکن به دست بر گردن به امید اون روز یا حق

آبدارچی تنها

افسون دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام
اولا این باباجونم کجا داره می ره بی خبر ما رو هم باهاش نمی بره ؟
بعدشم بهنام جان مطمئن باش هرجا باشم عین عادت همیشگی که صبح می رسم اداره و دستگاهها رو روشن می کنم اول از همه سری می زنم به خونه دومم و بعد کارهای اداری رو انجام می دم.
مطمئن باش تنهاتون نمی زارم ولو اگر آخر الزمان شده باشه
نمی دونم چی باید بگم ولی همین بس که دلم برای این باباخوانده تنگ میشه حسابیییییییییییییییییییییییییییییی

رویا جون دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:53 ب.ظ http://hezarharf.persianblog.com

سلمان جان عزیز دلم زندگی بدون دلتنگی و دلگرمی مثه کویر خشکه امیدوارم که با دست پر و دل شاد برگردی عشقت ثمر داده باشه امتحانات رو عالی بدی بی دغدغه ایشالا تاز نده هستم بتونم بچه تونو ببینمممممممممممممممممممممم(از اون شکلا که اشکای گنده گنده می ریزه) آخرشم یه چشمک و یه دو نقطه دی !

کلک(مینو) دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:17 ب.ظ

چه قدمی داشتم تازه داشت از این وبلاگ خوشم میومدا ولی امیدوارم هرجا هستید در پناه ایزد منان خوش و خرم و سلامت باشید

باران دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:44 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام.
کی بود گفت من قهرم؟
خوبه گفتم امشب میخوام مشکلاتمو بگم کمکم کنید.
ای بابا.
من تا پله اخر هستم.کدام پله؟
اگه میخوای بدونی پله اخر چیه بیا وبلاگم امشب میگم.
فدای همه شما چه قهر چه اشتی..
باران/

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:06 ق.ظ

هیچوقت موقع پایین رفتن از پله هل به پله آخر نگاه نمیکنم چون حتما میخورم زمین.این یک اصل مسلمه حتی توی زندگی.
اگه قراره فردا بمیریم اگه قراره همین فردا پله آخر زندگیمون باشه خب بذار وقتی رسید بهش فکر میکنیم.
من نمیدونم چرا باید از اول پله ها به آخرین پله فکر کرد و تمام پله های بین را را از دست داد؟؟
اینو درمورد مرگ .چه زود رس چه خودکشی گفتم.
پس وقتی دارید میرید پایین به همون پله ای که قدم روش میگذارید نگاه کنید وگرنه سقوطتون حتمیه.
باران/

آبدارچی سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:46 ق.ظ

سلام . فکر کنم اونی که میخواد بره پایین با کله بره بهتره بابا ما ها همیشه توی زندگی سعی میکنیم پله هارو رو به بالا بریم نه پایین یعنی ترقی یعنی پیشرفت ولی اگر قرار باشه پس رفت کنیم بهتره با کله بخوریم روی زمین تا دفعی دیگه اشتباه گذشت رو تکرار نکنیم این نظر منه البته توی شرایط خوبی این نظر ندادن هنوز در غم از دست دادن پدر خوانده سیاه پوشم ...................

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:57 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام.
منظور طی مسیر بود و نه پس رفت.واقعا مشخص نبود که منظور از پایین رفتن چی بود؟؟؟؟
من از یک مسئله کلی گفتم و منظور بالا و پایینش نبود.شایدم من بد گفتم نمیدونم والله.
باران/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد