فقط حق را جمیل یافتم



سلام .

در میان گریه هایم همچون یک شمع مذابم
                                              در میان آرزوها چون کویری در  سرابم

                         چشمه ای خشکیده از امواج آبم

من سرودی در  گلو بگرفته از غم
                                                 تار  رنجم من ربابم

                 من چو فانوس به تاق بی کسی
                                  ماءوا گرفتم

                شمع بی  نورم      که در فانوس جانم
                                  جا گرفتم

                قوی تنهایم              که در تنهای خود
                رفته ام از یاد یاران       دیر سالی

                مرغ غم در جان من        خوش کرده منزل

                   وای بر من           وای بر دل


آبدارچی
نظرات 12 + ارسال نظر
دامو شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:13 ق.ظ http://MD.blogsky.com/

سلام... عمو جان بیکار شدی به ما هم سر بزن...وبلاگت را هنوز نخواندم ... ولی باید جالب باشد ... خدا نگهدار.

احتیاجی به معرفی ندارم شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:29 ق.ظ

الان دارم تصور می کنم تکیه دادی به دستگاه تراش کار گاهتون به جا ی درخت چون درختا که نمی تونن وزن تو رو تحمل کنن بعدشم هی چشماتتو می مالونی که اشکات در بیاد دلتنگیتو نشون بدی ولی دریغ از حتی یه قطره اشک !

باران شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:58 ق.ظ http://shamlo.blogsky.com

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
صیاد رفته باشد در دام مانده باشد

افسون شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ب.ظ

هنوز داغ از دست دادن شپلی رو فراموش نکردیم که در یک اتفاق باگوار لوطی حیدر (آبدارچی ) رو هم داریم از دست می دیم .......
لوطی جان فقدانت را تحمل نیست و از خداوند منان برای شما رحمت و مغفرت و برای ماها حلوا و چلو خورشت مفصل آرزومندیم.
آخه بچه چی بهت بگن نه خجالت نمی کشی نه حیا نمی کنی نه از رو نمی ری چی بهت بگن
شپلی رو ندیدی چطور عاشق شد و از زندگی دست کشید حتی در کمال ناباوری تارک چت و اینترنت و اینا شد حالا تو هم داری عاشق می شی یا نمی دونم شاید عاشق شدی ولی ول معطلی به نظر من یه دوره کوتاه مدت برو پیش شپلی بابا شاید نصیحتی چیزی بکنه هنوز نیمه راهی برگردی و گرنه اگر رفتی دیگه نمی شه کاریش کرد ها ............... از ما گفتن

پگاه شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:08 ب.ظ http://Jovita.persianblog.com

**سلام ..ااا من فکر می کردم شپلی رفته پای درس و مشق..پس بگو عاشق شده... !!‌ البته پشت سر بابایم حرف نزنید(عصبانی) من شنیدم بابایم عاشق آدم که نیست..عاشق گل و گیاه و دشت و دمنه ... !!! // افسون جون ..من متنی که چند وقت پیش نوشته بودیو خوندم ..خیلی روون نوشته بودی...روحیات قشنگی داری..من که وقتی خوندمش با اینکه نمی شناسمت ولی خودمو خیلی نزدیک بهت حس کردم...راستی در باره ی عروسکا... ! اونی که گفت باید یه روزی کنارشون بذاریم ...خیلی بی رحمه ... شاید حرف درستی باشه ...ولی خیلی سنگدلانست (ناراحت)...بگذریم...راستی شعر آبدارچی هم خیلی زیبا بود....//راستش من معمولا ویلاگتونو می خوندم ..ولی پیام نم ذاشتم ...چون آدرس وبلاگ نداشتم...( وای من چقدر حرف زدم :ی )///در آخر برا همتون آرزوهلی خـــوب می کنم...موفق و سر بلند باشین//خدا نگهدار...***

بیتا شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:49 ب.ظ http://truht.persianblog.com

سلام ...وبلاگ جالبی دارین

[ بدون نام ] شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:03 ب.ظ

بسم حق
سلام
اولندش عاشقم ...
دومندش افسون جان بابا ، عاشقی که راه خطا نیست که بیاد پیش من نصیحتش کنم که از راه برگرده (زبون)
سومندش پگاه جان بابایی من عاشق شدم ولی رفتم پی درسو مشقام شاید واسه عشقم (دو نخطه دی)
چهارمندش پگاه جان بابایی اونی که گفته عروسکها رو باهاس گذاشت کنار همون بابایی جنابعالی بود هدفش این نبود که گذشته رو باید پاک کرد نه ، منظورش این بود که بالاخره یه روزی باید این احساسات کودکی هامونو فراموش کنیم و بیایم توی دنیای پر از رنگه بزرگها
پنجمندش قربونت که هنوزم هوای بابایی رو داری عزیز بابایی
ششمندش مگه قراره هر کی میاد اینجا پیام بذاره حتما باید وبلاگ داشته باشه
هفتمندش دامو جان ما که موقع بیکاری و برای پر کردن وقتمون نمیایم وبلاگ بخونیم ، میایم که چار کلوم بارمون بیاد شما چطور؟؟؟؟؟؟؟
هشتمندش رویا جون ، بارونی و بیتای عزیز مرسی مرسی مرسی
نهمندش بهنام خیلی میخوامت الان بهت گفتم که شاید آپ کردم ولی خدایی حیفم اومد با این شعر و این همه احساسات . واقعا دمت جیلیز و ویلیز
و اما دهمندشششششششش عاشقمممممممممممم
اگه سوالی نیست ، شاد و شاد و شاد ،‌ والسلام

اشکان شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام
وبت خوبه جالبه البته همه رانخوندم ولی می خونم موفق باشی

پـــگاه یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:08 ب.ظ http://Jovita.persianblog.com

دوباره سلام...بابا دیشب چرا این پایین جا نداشت که پیام بذارم ؟!!...حرفام تو دلم قلمبه شده بود...آخه شماها نمی گین دل من کوچولوه جا نداره..!!(گریه) . بابایی جونم ..تازشم می دونستم اون نظر جنا بالیه...می خواستم راحت بگم بی رحمی..(زبون درازیه قلبی..).فکر کردی من انقدر خنگم که نمی فهمم ؟!!!(دو نقطه دی ).باشه... قضیه ی عرسکا حل شد ...ولی دنیای بزرگترها همیشه هم از دنیای کوچولو ها پر زرق و برق تر نیست ...! ورود به دنیای بزرگ تر ها زیادم افتخار آفرین نیست ....! ///موفق و پیروز باشین///

بیتا یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:34 ب.ظ http://truht.persianblog.com

. تو عمرم نشده وبی رو نخونده کامنت بزارم . ولی فکر کنم باید این کار خودم رو ترک کنم و بدون اینکه وب شمارو بخونم بگم وب جالبی دارید موفق باشد ولی اینو بدون یک خطم از نوشته هات نخوندم چرا این دارم مینویسم فقط به خاطر اینه هم کمنتا وبتون زیاد بشه هم بیننده زیادی داشته باشد هم اگر به وبی سر میزنی اول بخون بعد کامنت تکراری وب جالبی دارید بزارید ببخشید انقدر تند برخورد کردم ولی خب فکر میکنم باید این داد رو سر یکی میزدم منظورم از یکی همونای هست که نخونده از وب دیگران تعریف می کنن که فقط طرف باز مجبور باشه بیاد یه سر بزنه در جواب شما بگه شماهم وب جالبی دارید امید اون دارم وب پر بیننده ای داشته باشید و اونای که به شما سر میزنن حداقل بخونن وبتون رو بعد نظر بدن

آبدارچی یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:50 ب.ظ

مرسی . میبینم بیتا بانو کامنت خودم رو برای خودم نوشته دستت درد نکنه این درستشه امیدوارم موفق باشی بیتا وب جالبی داشتی خیلی جالب ولی حیف که یه خطم نخوندم چون احساس میکردم فقط دوست دارید یه کامنت به کامنتاتون اضافه بشه بای خوش باشید خرم همگی

کلک(مینو) دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:14 ب.ظ

با با توام که یه نموره انگار داری عاشق میشی دو نقطه حال چییییییییییییییییییی دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد