نصیحت مادرانه

یکدیگر را دوست بدارید , اما از عشق زنجیر نسازید.

بگذارید عشق همچون دریای مواج میان ساحلهای جانتان در تموج باشد.

 

جامهای یکدیگر را پر کنید, اما از یک جام منوشید.

از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هردو از یک قرص نان تناول نکنید.

 

به شادمانی باهم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هریک برای خود تنها باشید,

همچون سیمهای عود که هر یک در مقام خود تنها است, اما همه با هم به یک آهنگ مترمنند.

 

دلهایتان را بهم بسپارید, اما به اسارت یکدیگر ندهید.

زیرا تنها زندگی شایسته است که دلهای شما را در خود نگاه دارد.

 

در کنار هم بایستید اما نه بسیار نزدیک

از آنکه ستونهای معبد به جدایی بار بهتر کشند

و بلوط و سرو در سایه هم به کمال و رویش نرسند.

                                                                                    جبران خلیل جبران

 

نوشته شده توسط: مامان لنگ دراز                     
نظرات 9 + ارسال نظر
آبدارچی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1383 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام اول

مهربانو یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1383 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام. دوم. خوبین همگی؟ میگم من با مامان لنگ دراز خیلی تفاهمات دارماااا.( چشمک). بعدشم این آبدارچی فقط برای مطالب خودشون نظر میدن. موفق باشین. تا ۵ بهمن که دوباره برمیگردم مراقب خودتون باشین. بای بای

یوکابد یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.youkabed.blogsky.com

سلام
مامان لنگ دراز کیه؟ یعنی اینقدر قدت بلنده خوش بحالت مطالبت هم که با حال بود بخصوص سایز فونت هات
آخه من چشام ضعیفه مثل قلبم
بای

امید دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1383 ساعت 08:21 ق.ظ

سلام ..... خیلی عالی بود ..... نشنیده بودم

زهرا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:53 ق.ظ

باحالی مامان لنگ دراز.بازم از این مطالب بنویس
میشه بپرسم قدتون چقده؟ از من بلند ترین؟
من ۱۸۳ سانتی متر هستم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 02:12 ب.ظ

من به تو محتاجم
به تو چون سرو بلند که بر آن ساق نیلوفر نازک پیچد
همچو آن پیچک لرزنده خرد تارهایی ز وفا می پیچم
تا جدا هیچ نگردی از من

نه قبول ندارم
هیچکدوم از حرفاتو مامانی

مامان لنگ دراز سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام دخترا و پسرای گلم. یه نصیحت مادرانه بکنم اونم اینکه اسم هرکسی معرف ظاهر یا شخصیت اون نیست. مامان لنگ دراز میتونه بند انگشتی باشه.( دو نقطه دی) شایدم همون پیرزنی که یه خونه قد یه اتاق داشت و کلی مهمون ناخونده شب براش اومد. قصه شو شنیدین مادر؟ اگه نشنیدین خبرم بکنید براتون تعریف کنم. ( این جواب برای کامنت زهرا عزیز و یوکابد بود)



سلمان سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:46 ب.ظ

این قصه تکراری ست .. بوالعجب کز هر زبان که شنیدم نامکرر است .. اصل قصه تکراری نیست اما این داستانها و این نصایح تکراری است .. مادر تو باید چشیده باشی بعد بگی .. راستی این که میگی اسمها معرف ظاهر و شخصیت نیستن .. از قضای روزگار توی این دنیای مجازی رنگارنگ تنها چیزیش که خیلی عالیه اینه که هر اسمی که بخوای بسته به سلیقه ، ظاهر ، حرف دل یا هر چیز دیگه می تونی انتخاب کنی .. ولی چون تصویری از شما دیده نمیشه پس اولا اسمتون و دوما نوشته هاتون معرف شخصیت شما هستن .. یه کم فکر کنین .. موفق باشین .........

بهروز چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:37 ق.ظ

مامان لنگ دراز شعرت خیلی قشنگ بود اما هیف که ما جوونهای ایرونی دیگه حال و حوصله این جور چیزها رو نداریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد