با سبک نوشت اینجا خیلی غریبه شدم
طوری که اصلا یادم نمیاد


ولی خب جا میفتم


بچه ها کسی میتونه این شعری که داخل پست قبلی نوشتم برام معنی کنه

 ممنون میشم


چند وقته پیش سلامان بهم زنگ زد گفت  مگر میشه تو وبلاگ نداشته باشی

وقتی اینو بهم گفت یه طوری شدم نمیدونم  ولی خب سلمان حرف تو بی تاثیر  نبود

تا درودی دیگر بدرود


آبدارچی


خوش است خلوت اگر یار یار من باشدمن آن نگین سلیمان به هیچ نستانمروا مدار خدایا که در حریم وصالهمای گو مفکن سایه شرف هرگزبیان شوق چه حاجت که سوز آتش دلهوای کوی تو از سر نمی​رود آریبه سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشدرقیب محرم و حرمان نصیب من باشددر آن دیار که طوطی کم از زغن باشدتوان شناخت ز سوزی که در سخن باشدغریب را دل سرگشته با وطن باشدچو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد

بچه ها آبدارچی رو میشناسید  همونی که همیشه چایش تازه دم بود




آبدارچی

تولد


سلام

امروز ۱۷ بهمن ماه و فردا هجدهم بهمن

اوهوم

فردا تولد آبدارچی یا بهنام عزیز خودمون

بهنام جان تولدت مبارک
امیدوارم سالهای سال با تندرستی و موفقیت زندگی کنی و زندگی شاد و موفقی داشته باشی .
خوشی خوشبختی سعادت و موفقیت تو همیشه نهایت آرزوی ما بوده .


دوستت داریم و به دوستی با تو و بودن با تو افتخار می کنیم.


تولدت مبارک




آهسته قدم بردار

 

فقط حق را جمیل یافتم

 

 

آهسته قدم بردار

که در اینجا شاید

دانه ای آرمیده باشد

هنوز در زیر خاک

 

وتن لرزانش

می ترسد از رعد صدای

پای رهگذران

 

 

آهسته قدم بردار

که شاید خفته باشد

مرغ عشقی

 

که هنوز میترسد

از پرواز بی یار

 

 

آهسته قدم بردار

که پریشان مکنی

خلوت شمعی را با دلدار

 

و بر هم نزنی

سکوت را

در شب دیدار دویار

 

 

آهسته قدم بردار

 که شاید مادری

آهسته زمزمه می کند

لالای را

 

در گوش

کودک بخواب

رفته در آغوش را

 

 

آهسته قدم بردار

که بر هم نزنی

 

آرامش لبخند

نسیم را

در پس کوچه عشق

(فرخ منش)

 

 

آبدار چی

 

فقط حق را جمیل یافتم




سلام .

من قبل از اینکه این وبلاگ رو با کمک دوستان راه اندازی کنیم یه وبلاگ داشتم به نام

سوشیانت

و با اسم  آخرین عیار  اون وبلاگ رو خط خطی میکردم یه دوست خوب پیدا کرده بودم بچه شیراز بود از نوشتهاش  خیلی خوشم میمد   تا اونجای که میتونست از عربی توی نوشته هاش استفاده نمیکرد


این دوست خوب بهم لینک داد ولی با اسم دزد  ......

اخه همونطوری که خودتون میدونید عیاران از  پولدارا میدزدیدن به فقرا کمک میکردن


هرچی با هم کلنجار رفتیم نشد گفت من اسم عربی توی وبلاگم نمیزارم  منم اون موقه ها هرچی  گشتم نتونستم دلیلی بیارم بر اینکه این کلمه عربی نیست البته بماند که خودمم  قبول داشتم که عربی


تا اینکه دیروز با یه وبلاگ خیلی باحال آشنا شدم  یه نوشته توی این وبلاگ دیدم در مورد مهری شدن  در مورد پهلوان های ایران باستان بود


توی قسمت چهارم مهری شد متنی نوشته شده بود در مورد عیار 


بخش ٤: عیار - مهریان به یکدیگر «یار» می‌گفتند. «اییار» واژه‌ای پهلوی و به معنی یار و دوست است. در دوران اسلامی در ایران، اییار را «عیار» نوشتند. کتاب دلچسب سمک عیار (سامک اییار) به تازگی نونگری و چاپ شده است. عیار در زبان عربی ریشه ندارد و همان واژه‌ی «اییار» است که آنرا «عیار» نوشته‌اند.

یار غار - مهریان ایران می‌پنداشتند که مهر، شب یلدا در غاری در کوه البرز به جهان آمده است. از این رو تا جایی که می‌شده، در غارها گردهم می‌آمدند و چون بیشتر غارها کوچک‌اند، مهریان برای بجا آوردن آیین مهر، به گروه‌های کوچک به غار می‌رفتند و در غارها «یار غار» یکدیگر می‌شدند.


ولی حیف اون دوست عزیز رو دیگه نمیبینم تا بهش با افتخار بگم عیاری ریشه عربی نداره مال ایران  باستان 




آبدارچی ( آخرین عیار )

فقط حق را جمیل یافتم


امروز که داشتم از خونه میمدم سر کار دو سه تا پارچه رنگا رنگ نظر جلب کرد  از همون پارچه های که برای حاجی ها میزنند


حج کم مقبول سعیکم مشکور

جالب بود

چند وقت پیش رفتم توی یه مغازه در  محلمون که یه آقای رو دیدم امده بود از صاحب مغازه حلالیت بطلب  آقا جواد حلالمون کن


جالب قبل از رفتنش خودش آش پشت پاشو اورده بود

گفتم جواد جود داره میره حاج گفت اره گفتم تو حلالش کردی !!!!!!!‌  تو که دوستشی مغلومه حلالش میکنی ولی  بقیه چی

 جواد چیزی نگفت منم خریدم کردم برگشتم

 چند سال پیش یکی از همسایه ها از حاج امده بود  وای چه کردن قبل از اینکه پاش برسه به  زمین (هنوز تو هواپیما بود )


میزدن میرقصیدن  کل  هلهلو شادی  همیه فامیلشون یه طورای خوشحال بودن  چنان بزن برقصی راه انداخته بودن که نگو


نمیدونم  یا بزن برقص راه بندازید یا برید مکه  زیارت


نمیدونم چرا این کارارو میکنن

یه زمانی حاج بازاری معروف بود 

یادتون حاجی رنگی اسمشون بود چقدر باحال بود یادم اون موقع ها یکی میخواست بیاد ایران بلد نبود روی تلویزیون رنگی که اورده بود اسمشو بنویسه به  یه رندی گفت بیا اسم منو روی این بنویس  که اشتباه نش


طرفم نوشت


( مقصود توی کعبه بت خانه بهانست )


خدا یا مارو هم بطلب


آخر عاقبت مارو به خیر کنه


حاجی قبول باشه




آبدارچی (قوره نشده مویز شد )


فقط حق را جمیل یافتم

وسط بلوا ریه پیر مرد نشسته بود آتیش جلوش بود  دود زیادی از آتیش بلند میشد توی فکر این بودم که بابا بی خیال گرما دود آتیش اذیت ش نمیکنه اشکش رو در نمیاره

 

که یه حسی بهم گفت تو هم برو پیش اون در ماشین باز کردم یک راست رفتم طرف پیر مرد  بالای آتیش اون ایستادم به ظاهر شروع کردم به گرم کردن خودم 

 

ولی نه احتیاجی به گرمای آتیش نداشتم اون دود آتیش بود که بهش احتیاج داشتم

 

پیر مرد یک لحظه برگشت نگاهم کرد مثل اینکه اونم فهمیده بود به دود  احتیاج دارم

 

برای همین سرش انداخت پایین یه مشت چوب دیگه به خرد اون آتیش داد که احتیاج من بیشتر برآورده بشه

 

آبدار چی 

 

فقط حق را جمیل یافتم




سلام نوشته ژاین رو یکی از بچه ها برام فرستاده از یه سایت گرفته  دیدم بد نیست بزارمش اینجا میدونم خیلی ها یا نمیدونن یا این حرفارو قبول ندارن  ماها (ایران) ها خیلی وقته که نمیدونم کی بودیم چی بودیم چی شدیم  .........


پس از نبرد دلیرانه و رزم پهلوانی قادسیه وکشته شدن سپهسالار ایران "رستم فرخزاد" به دست اعراب که توفان شن بر سپاهیان ایران فرو ریخت و مایه شکستشان شد، نیروهای رزمنده ایران پراکنده شدند.

یزدگردسوم شاهنشاه دلاور و بیباک ایران، به امید فراهم کردن نیروهای کار آمد و پیکارجوی تازه، تلاشی همه سویه را آغاز کرد. میان نبرد قادسیه تا نهاوند، چهار ماه به درازا کشید. عمرابن خطاب در این میانه نامه ای به شاهنشاه ایران می فرستد که پاسخی دندان شکن دریافت می کند.

او در این نامه یزدگرد را به خدا پرستی و دست کشیدن از آتش پرستی و روی آوردن به خدای تازیان به نام "الله و اکبر" و پذیرفتن دین اسلام فرا می خواند.

 

متن نامه عمربن الخطاب ، به یزدگرد سوم


بسم الله الرحمن الرحیم

از : عمربن الخطاب خلیفه مسلمین
به: یزدگرد سوم شاه فارسی

من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم ، مگر اینکه پیشنهاد من را قبول  کرده و بیعت نمایی .

 زمانی سرزمین تو  بر نیمی از جهان شناخته شده  حکومت می  کرد لیکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پیشنهاد می کنم .شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپیوندند ،  برای پیوستن به حقیقت .

الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را ، الله را پرستش نمایید و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنید اکنون به راههای شرک و پرستشهای کذب پایان ده و اسلام بیاورید تا بتوانید الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنید . با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود ،‌ اگر تو بدانی چه چیز برای پارسیان بهتر است تو این  راه را انتخاب خواهی کرد ، بیعت تنها راه می باشد .

الله اکبر

(محل مهر عمر)

خلیفه مسلمین عمربن الخطاب

************************************************************************************


یزدگرد سوم ، شاهنشاه ایران به او چنین پاسخ می دهد:

 

 به نام اهورا مزدا، آفریننده جان و خرد

از سوی شاهنشاه ایران، یزدگرد به عمرابن خطاب خلیفه تازیان

تو در این نامه ما ایرانیان را به سوی خدای خود که "الله اکبر"نام داده اید، می خوانید و از روی نادانی و بیابان نشینی، خود بی آنکه بدانید ما کیستیم و چه می پرستیم، می خواهید که به سوی خدای شما بیاییم و "الله اکبر" پرست شویم.

شگفتا که تو در پایه خلیفه عرب نشسته یی ولی آگاهیهای تو از یک عرب بیابان نشین فراتر نمی رود. به من پیشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک، هزاران سالست که آریاییان در این سرزمین فرهنگ و هنر، یکتا پرست می باشند و روزانه پنج بار به درگاهش نیایش می کنند. هنگامی که ما پایه های مردمی و نیکو ورزی و مهربانی را در سراسر جهان می ریختیم و پرچم "پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک" را در دست داشتیم، تو و نیاکانت در بیابانها می گشتید و مار و سوسمار می خوردید و دختران بیگناهتان را زنده به گور می کردید.

تازیان که برای آفریده های خدا ارزشی نمی شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تیغ می گذرانند و زنان را آزار می دهند و دختران را زنده به گور می کنند و به کاروانها می تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می زنند، چگونه مارا که از همه این زشتیها بیزاریم، می خواهند آموزش خدا پرستی بدهند؟

به من می گویی که از آتش پرستی دست بردارم و خدا پرست شوم؟ ما مردم ایران، خدا را در روشنایی می بینیم. فروغ و روشنایی تابناک و گرمای خورشیدی آتش در دل و روان ما، جان می بخشند و گرمی دلپذیر آنها، دلها و روانهای ما را به یکدیگر نزدیک می کنند تا مردم دوست، مهربان، مردم دار، نیکخواه باشیم و رادی و گذشت را پیشه سازیم و پرتو یزدانی را در دلهای خود هماره زنده نگهداریم.

خدای ما "اهورا مزدای" بزرگ است و شگفت انگیز است که تازه شما هم او را خواسته اید نام بدهید و "الله و اکبر" را برای او بر گزیده اید و او را به این نام صدا می کنید. ولی ما با شما یکسان نیستیم، زیرا ما به نام "اهورا مزدا" مهرورزی و نیکی و خوبی و گذشت می کنیم و به درماندگان و سیه روزان، یاری می رسانیم و شما به نام "الله اکبر" خدای آفریده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرینی و سیه روزی دیگران می زنید.

چه کسی در این میان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی را می دهد؟ یا شما که به نام او چنین می کنید؟ یا هردو؟

شما از دل بیابانهای تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بیابان گردی گذرانده اید، برخاسته اید و با شمشیر و لشکر کشی می خواهید آموزش خدا پرستی به مردمانی بدهید که هزاران سالست شهریگرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نیرو مندی در دست دارند؟ شما به نام "الله اکبر" به این لشکریان اسلام جز ویرانی و تاراج و کشتار چه آموخته اید که می خواهید دیگران را هم به سوی این خدای خودتان بکشید؟

امروز تنها نا یکسانی که مردم ایران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار "اهورا مزدا" بوده، از ارتش تازیان، که تازه پیرو"الله اکبر"شده اند، شکست خورده اند و مردم ایران به زور شمشیر شما تازیان باید همان خدا را ولی با نام تازی بپذیرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برایش نماز بگذارند. زیرا "الله اکبر" شما تنها زبان عربی می داند.

به تو سفارش می کنم به دل همان بیابانهای سوزان پر سوسمار خویش برگرد و مشتی تازی بیابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارایی آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام "الله اکبر" خود داری نما و دست از این زشتکاری ها و تبهکاریها بکش.

آریاییان، مردمی با گذشت، مهربان و نیک اندیشند. هر جا رفته اند تخم نیکی و دوستی و درستی پاشیده اند. از این رو از کیفر دادن شما برای نابکاریهای تو و تازیان، چشم خواهند پوشید.

شما با همان "الله اکبر" تان در همان بیابان بمانید و به شهرها نزدیک مشوید که باورتان بسیار هراسناک و رفتارتان ددمنشانه است.

مهر

یزدگرد ساسانی


***********************************************************************

برگرفته از کتاب کارنامه دکتر کوروش آریامنش.  (نامه یزدگرد سوم به عمر)

 

 آبدارچی (بگو آخه تورو سننن

فقط حق را جمیل یافتم




سلام  سلام به همیه دوستان و دشمنان


تا یادم نرفته بلاک اسکای همین جای که من مینویسم عضو  قبول میکنه یه سری بزنید یه جا برای خودتون بگیرید....


یه سایتم پیدا کردم برای لود کردن عکس میدونم که هم یه سایتی دارن خیلی ها هم از یا هو استفاده میکنن ولی خدایش این آخرشه یه سری بزنید از  اینجا وارد شو  


خب اینا به کنار  برسیم به اصل موضوع ( اصلا اصلی هم در کار نیست )

دیشب از شانس بدمون خوابم نبرد  البته ساعت ۹ رو دارم میگم مجبور شدیم تلویزیون نگاه کنم دشمنتون روز بد نبینه ( من وقتی به خوام به یکی فحش بدم سریع میرم برای تلویزیون ایران یا همون شبخیر بدبخت ) خب اینبار گلی همون آدم مسخره کچل (مثل خودم) که اصلا نمیدونه هنر با چه  ن باید بنویسه .

آقا جاتون خالی گیر داده بود به اینکه چرا جمهوری اسلامی ایران نمیزاره ما  هنر مندا بیایم ایران

خب تا اینجا که حرف نمیزد سنگین تر بود
 اولا این کچل خان پارسال ایران بود
دوما نمیدونم کی به این گفت تو هنر مندی 

حالا آقای کچل خان تو میتونی بیای ایران به خدا خودم ضمانتت میکنم بیا  ولی جون خودم دامن هنر رو لکه دار نکن تو فکر هنر مندای باش که اون ور آب هستند اونا هم برای خودشون کسی هستند


چنان داشت این ما هنر مندان رو میگفت هرکی ندونه فکر میکنه این  رو دسته حافظ بلند شده با اون شعر های بند تمبونیش  با با اون ترانه های که میخونه روی شجریان رو کم کرده بهش گفته تو برو من هستم

جون خودم اگر دسته من باشه این تلویزیون رو درشو تخته میکنم  چون به غییر از یادها و خاطرات هیچ برنامه ای نداره که به درد بخوره به خدا نمیدونم مردم حالشون خوش نیست به این تلویزیون زنگ میزنن و به به چه چه میکنن ...........



بخ بابا بگذریم ......

من ابدارچی به خدا حاضر نیستم برای این تلویزیون آبدارچی باشم  حاضرم آبدارچی  ای تی سی بشم ولی به جای شبخیز نشینم پشت اون میز


آبدارچی

اینترنت

فقط حق را جمیل یافتم



سلام


دوستان میخوام یه کار بزرگ کنم
اونم خیلی بزرگ

قسم خوردم دیگه هیچکس از توی دنیای اینترنت (مجازی ) به دنیای حقیقیم نیارم

چون من نامرد تر از اونی هستم که بتونم برای خودم نگهشون دارم

چه فاییده بیان برای یکی دو سه ماه برن بیرون از دنیای حقیقی چه فاییده که نتونی بیشتر از یک سال دوستتو برای خودت نگه داری

چه فاییده همیشه سرکوفت اینو بخوری که دوستی ما اینترنتی


البته خیلی وقته که  ای دی به مسینجرم اضافه نکردم
خیلی وققتی کسی رو  به جمع دوستای حقیقیم اضافه نکردم

اشتباه کردم

توی ایران دنیای مجازی رو باید بزاری مجازی بمونه ماها جنبشو نداریم

 یادتون یه بار یه چیزی نوشتم


روزی قدم زنان از کنار کسی میگذری

باید دوستی ها اینطوری باشه
نه توی نت التماس کنی که فلانی دوستت بمونه


دوست پیدا کردن آسونه ولی نگه داشتنش سخته

منم نتونستم نگه دارم

منکه خیلی وقتا از خودم گذشتم دوست داشتم دیگران هم از خودشون بگزرن

من هیچوقت برای دوستی هام شرط نزاشتم

همیشه هم اینو گفتم من یا خیلی بدم یا به خدا خوبم وسط نیستم باکسی که دست دوستی دادم دوستم و همیشه دوستای که برای من شرط گذاشتن نتونستم باهاشون بمونم

دوستی های نتی همشون با شرط شروته  ژس من نمیکشم داخلشون



همرو دوست دارم دوست داشتم

برای اینکه به خیلی ها گفتم این کار بده اون کار خوبه  بد شدم طوری که تف لعنتم کردم

 همش همینه

توی دنیای واقعی یه نفر میبینی شاید چندین سال ببینیش اخلاقش رفتارش همچیزشو میبینی بعد یواش یواش با یه سلام علیک خشک خالی بعدش با یه دست دادن بعدش با یه دل تنگی دوستت میشه  با هم رفاقت میکنی


ولی توی دنیای مجازی اینطوری نیست
از یه کار خودم نفرت داشت و  دروغ نیست بگم گریم میگفت وقتی یک نفر رو از توی لیست دوستای خوب در بیاری بزارش توی لیسته بچه ها آشنان   سگ تو روحت بهنام که به خاطر دوستات اشکت در میاد

دنیای خیلی گندیه


آبدارچی مجازی