اینروزها دنبال قشنگترین حس می گشتم حس خوشبختی
هرجا رفتم پیدایش نکردم حس غریبی مثل نفس مثل دم و بازدم با منه ولی باز ازش خیلی دور بودم..
من آخرای هر هرفته رو خونه نیستم شهرستانم برای دانشگاه جمعه ها هم ساعت ۵ صبح از خواب بیدار میشم و می یام ترمینال تا زودتر برسم خونه . هفته قبل رو که داشتم بر می گشتم هوا به یکباره سرد شده بود خیلی سرد هر طوری بود توی اتوبوس طاقت آوردم و رسیدم پیچیدم تو کوچه و مستقیم رفتم تا آخر کوچه خواستم کلید بندازم دیدم در بازه و جلوی در حیاط آب و جارو شده بود رفتم تو دیدم مادرم کنار باغچه نشسته و داره یکی یکی گلها رو تو باغچه میکاره .....
بوی آب بوی خاک بوی هوای بارونی و بوی مادرم
یواش یواش جلو رفتم و از پشت سر چشمهاشو گرفتم گفت : مامان تویی منتظرت بودم ....
پیداش کردم قشنگترین حس رو
به خودم گفتم خوشبختی حس قشنگی که الان افسون داره ...
اینروزا عادت همه رفتن و دل شکستنه
جرم تموم عاشقا پای کسی نشستنه
اینروزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
اینروزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهونشون ازهم خبر نداشتنه
اینروزا سهم عاشقا حسرت و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
اینروزا کار آدما دلای پاک و بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشمای خسته تا ابد به درب بسته می مونه
اینروزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
اینروزا اشکامون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدماعکسای یادگاریه
آرزوهام راضی شدن ، دیگه بهت نمی رسم
گفتم چیا گفتی بهم ، گفتی که آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست ، گریه داری ، خنده داری
گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
خلاصه گفتم که چشات قصد رسیدن نداره
رؤیاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
گفتم که گفتی زندگی ت غصه داره ، سفر داره
هم واسه من هم واسه تو با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتی رؤیاها مال شبای شاعراس
شهامتو کسی داره که شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
تلخیاشو خوب می چشن ، غصه هاشو خوب می دونن
گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم کنم ، تو طالع تو کم باشم
گفتم که گفتی ما دو تا بهدرد هم نمی خوریم
ولی یه جا مثل همیم ، هر دومون از قصه پریم
گفتیم تو گفتی می تونیم یادی کنیم از همدیگه
اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمی گه
گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جدا جداس
حرف تو رو چشم منه ، اما اینام دست خداس
هر چی که تو گفته بودی ، گفتم به دل بی کم و بیش
حال خودم ؟ نه راه پس مونده برام نه راه پیش
این حرفای خودت بوده ، از من دیوونه تر دیدی ؟
اصلا نگفتم اینا رو خودت دیدی یا شنیدی
دلم که حرفاتو شنید ، اول که باورش نشد
ولینه ، بهتره بگم ، نفهمیدش ، سرش نشد
یه جوری مات و غمزده ، فقط به دورا خیره شد
زنگ ازرخش نه ، نپرید ، شکست و مرد و تیره شد
بلور رویا هام ولی چکید ، مث خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید ، رسید ته کوچه ی مرگ
راستش ازم چیزی نموند ، به جز همین جسم ظریف
خوب می دونی چی می کشه غریب تو خونه ی حریف
نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
رؤیا و آرزوم که هیچ ، حتی دل دیوونه نیست
زیبا باید تنهایی من این نامه روسیا کنم
رسم گذشتهها می گه باید به تو نگا کنم
حرفاتو گفتم به خودت ، ببینی راستی تو زدی
اصلا توی ذات تو هست ، یه همچی چیزی بلدی ؟
اگر تو بیداری بودی ، بشین میادش خبرم
اگر نگفتی بنویس ، من می خوام از خواب بپرم
دوست دارم چه توی خواب ، چه توی مرگ و بیداری
فدای یک تار موهات ، که تو من و دوس نداری
مواظب آدما باش ، زندگی گرگه زیبا جون
خدای رویای منم ، هنوز بزرگه زیبا جون
پانوشت :
از شعرای مریم حیدرزاده
می دونم خیلی زیاد شد ولی حوصله نداشتین نخونین عیب نداره